یکشنبههای علوی جلسه ۶۲(جذب و دفع) ۷/۱۲/۱۴۰۱
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام به امام زمان و با درود به روان مقدس رهبر فقید انقلاب و سلام و درود به رهبر معظم جمهوری اسلامی ایران، رهبر مسلمین جهان و سلام مجدد به محضر شما عزیزان و عرض تبریک وتهنیت ایام و اعیاد و بالأخص امروز سالروز ولادت با سعادت حضرت ابی الحسن علی بن الحسین امام زین العابدین علیه السلام.
« قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّه»[۱] از مسائل مهم زندگی انسان جذب و دفع است، و رمز آن سنخیت است.
ذرّه ذرّه كاندرين ارض و سماست جنس خود را همچو كاه و كهرباست
ناريان مر ناريان را جاذبند نوريان مر نوريان را طالبند[۲]
پیش از استدلالهای عقلی و علمی و بیش از استدلالهای عقلی و علمی، این سنخیت کارآمد دارد لذاست که در صحنههای میدانی میبینید که بسیاریها حرف برایگ فتن ندارند اما مسیرشان را عوض نمیکنند بر اساس سنخیت است.
از برخی حکمای یونان که حکیم و طبیب بود نقل میشود که وقتی وارد خانه شد به خانوادهاش گفت: «از فلان دارو دم کن میل کنم» او تعجب کرد چون از طبابت سر در میآورد، گفت:«این دارو به شما ربطی ندارد و برای انسانهای دیوانه هست، و دارو برای جنون است»، گفت: «توجه دارم ولی وقتی میآمدم خانه آن انسان دیوانه محله پیدا شد و در وجودم احساس کردم که او را دوستش دارم که به او نزدیک شوم ، فهمیدم که مشکل دارم»
جذبها و دفعها بی رابطه نیست، «الأرواحُ جُنودٌ مُجَنَّدَةٌ فماتَعارَفَ مِنها ائتَلَفَ ، وما تَناكَرَ مِنها اختَلَفَ»[۳]، در بحثهای یوم الست، بالاخره این در پای آن آیه کریمه عالم ذر معنی میشود.
مولوی تمثیلی میآورد که کسی که چند مرغ ناهمگون از کلاغ و لک لک و … باهم هستند، تعجب کرد نزدیک شد دید همه آنها هنگام راه رفتن لنگ هستند، بالاخره در یک قضیهای سنخیت دارند.
مهمترین مساله مساله تولّی و تبرّی است، ولایت حب عام و ولایت حب خاص، در روایت هم دارد شما ممکن است وقتی برایتان اتفاق بیفتد برای ما هم افتاده است که وارد شهری میشوید که هیچ کس را نمیشناسید ولی در میان آن افراد شخصی را دوست دارید با اینکه هیچوقت او را ندیدهاید، بالاخره اینها رمز دارد، در ولاء عام آنها که اهل ایمان هستند با هم سنخیت دارند و با هم جمع میشوند، در ولایت حب خاص که ولایت پیامبر و اولیاء و ائمه معصومین(ع) هست، اینها تعیین کننده هشت، دلائل عقلی و استدلالهای کلامی و عقیدتی که بسیار چیزهای خوبی هم هست پای اینها جواب میدهد.
مرحوم آیت الله شیخ حسن زاده آملی (ره) حکیم ذی فنون، فرمود: «همه اسناد شیعه را بشویید، همه آنچه که در حقانیت اهل بیت (ع) هست از اسناد برادران اهل سنت بدون کمبودی وجود دارد و ما به اسناد شیعه نیازی نداریم» بنابراین استدلالهای عقلانی پای این سنخیت پاسخ میدهد و إلا اینها همه جا هست، این همه کتب جامع و کاملی که درباره حقانیت اهل بیت نوشته شده است الغدیر و شبهای پیشاور گوشه ای از آن است، پر است چه از احادیث و معجزات پیامبر اکرم(ص)و… ولی آنچه که نقش دارد سنخیت است، « قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ»[۴] چه کسی به واقع توفیق پیدا میکند تبعیت پیغمبر کند؟ کسی که خدا را به معنای حقیقی دوست دارد والا آن دیگری سر خودش هم کلاه میگذارد، سر خدا و پیغمبر هم کلاه میگذارد، سر مردم هم کلاه میگذارد «يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ»[۵]
گوشه ای از تاریخ که شما بهتر از من میدانید ولی درنهایت نتیجه گیری ممکن است متفاوت باشد، مستحضرید که هشام ابن عبدالملک ولیعهد عبدالملک بود و پیداست که اینها همه ابزار را برای هواهای نفسانی به کار میگیرند، با عدهای از شامیها در مکه حاضر شده بود و میخواست طواف بیت و استلام حجر کند، جمعیت زیاد بود به او راه ندادند نتوانست استلام حجر کند به خاطر سیل جمعیت، مقداری سرشکسته رفت گوشه ای از مسجد الحرام بالای منبر نشست، شامیها همه اطرافش بله قربانگو بودند، اما مجانی این کار را نمیکنند اجرت میگیرند، یکی در آن جمع که پول میگیرد و شعر میگوید و بسیار شاعر بلیغی هم هست فرزدق بود، همینطور که اینها نظاره گر طواف و استلام مردم بودند دیدند آقای بزرگواری وارد حرم شد و بعد از مدتی قصد استلام حجر کرد مردم دو طرف ایستادند برای او کوچه باز کردن تا او استلام حجر کنند، این برای شامیها به خاطر تبلیغات سوئی که شده بود بسیار شگفت آور بود که بعد از خدا و یا بالاتر از خدا برای خلفای اموی و مروانی شخصیت قائل بودند، تعجب کردند که این شخص چه کسی بود؟ همه انگشتها به آن سمت که او کیست؟ از جمله از هشام سوال کردن او کیست؟ گفت: «نمی شناسم»، دروغ میگفت او میشناخت میخواست که شامیها نشناسند.
گاهی بعضی تلنگرها افراد را از خواب بیدار میکند، این حرف مانند پتکی برسر فرزدق شاعر که بالاخره شاعر است و شعور دارد تا الان معامله میکرده است اما این تلنگر او را بیدار کرد که اینقدر نامرد میگوید این آقا را نمیشناسد، ذوق شعری است که آن هم در مقامی که از غفلت در میآید و تاییدات خدا هم همراه او بود شعرش الان هم هست، از بلیغ ترین اشعار است، گفت: «تو نمیشناسی من میشناسم» اما حواستان باشد این برخورد با خلیفه مروانی یعنی زندان و شکنجه و قطع حقوق و چه بسا کشتن، چیزی نیست که مجانی تمام شود، گفت: «تو نمیشناسی من میشناسم»
هَذا الّذي تَعرِفُ البَطْحاءُ وَطْأتَهُ وَالبَيْتُ يعْرِفُهُ وَالحِلُّ وَالحَرَمُ[۶]
تو او را نمیشناسی، ریگهای بیایان، خانه کعبه ، زمین حرم و خارج از حرم او را میشناسد که کیست، تو او را نمیشناسی؟
هذا ابنُ خَيرِ عِبادِ الله كُلّهِمُ هذا التّقيّ النّقيّ الطّاهِرُ العَلَمُ[۷]
تو فرزند بهترین اسنانها را نمیشناسی؟! نشناس.
شب پره گر وصل آفتاب نخواهد رونق بازار آفتاب نکاهد[۸]
به هر حال شعرش را به پایان رساند مأمورین او را به اندرونی انداختند، اما او نقشش را در تاریخ به ثبت رساند الان هم وجود دارد، تا اینجا را همه میدانیم، شیخ عبدالرحمن جامی عالم برجسته سنی مذهب است خدا رحمتش کند، به دلیل اینکه هم یک عالم سنی بوده و هم یک انسان شاعر بوده، همه او را میشناسند چه سنی و چه شیعه، در عالم شهرت دارد، این عالم اهل تسنن آمده اشعار فرزدق را که به فارسی ترجمه کرده چون خودش شاعر است به شعر فارسی تبدیل کرده است،[۹] یعنی پای گفتههای فرزدق را امضاء کرده و حتی بدان هم اکتفاء نکرده و در پای آن مینویسد که بعد از فوت فرزدق یکی او را خواب دید از او پرسید که آقای فرزدق شما مدتی کمک ظلمه بودید، کسی که قلم برای ستمگر بتراشد گناهش زیاد است، شما که شاعر دربار بنی مروان بودید بگویید بعد از مرگ برشما چه گذشت؟ این را شیخ عبدالرحمن جامی نقل میکند، فرزدق گفت:«همینطور است اما تمام گناهان مرا خداوند به خاطر شعری که در وصف امام سجاد سرودم بخشید»، باز هم تمام نیست نظر نهایی اش را شیخ عبدالرحمن مینویسد « آن که گناه فرزدق بوده که به خاطر امام سجاد بخشیده شده اگر خداوند متعال به خاطر امام سجاد(ع) و شعر فرزدق تمامی گناهان جن و انس را ببخشد تعجب نیست».اینها یعنی چه؟ اینها را کنار هم بگذارید.
عرصه را حکومت یزید و بعد هم چهل روزی مروان و بعد عبدالملک مروان و بالاخره بنی امیه و بنی مروان عرصه را بر مردم تنگ کردند جنایتی نبود که بکنند، آنها بعد از اینکه حسین بن علی خامس آل عبا را و مانع را برداشتند تازه کارشان شروع شد آمدند مدینه پیامبراکرم(ص) را هجوم آوردند، آنهایی که خواستند مقاومت کنند نتواستند، جان و مال و ناموس مردم را هدر دادند، که مایه شرمندگی است؛ اسبهایشان را در مسجد پیغمبر بستند، مردم را قتل عام کردند به این هم اکتفاء نکردند، مکه را محاصره کرده و با منجنیق خانه معظم کعبه را هدف قرار دادند، همه مقدسات را زیرپا گذاشتند، نمونه کمرنگ آنها بن سلمان و وهابیها و از قبیل آنها هستند. آنها جایی برای دیانت نگذاشته بودند.
امام سجاد (ع) در خفقانی به این شکل که هیچ کس نمیتواند حرف بزند، طرحی داشتند که از بردهها میخریدند، که این حریم خصوصی میشود، در خانه یکسال جهت تعلیم و تربیت آنها کار کرده و بعد در شبهای قدر جلسه گذاشته وقتی به بلوغ فکری شرعی رسیده بودند در جلسه ای بسیار زیبا و معنوی آنها را در راه خدا آزاد میکردند راه تبلیغشان این بود، اما چه تاثیری داشت؟ فکر میکنم مسعودی مورخ مشهور قضیه ای را نقل میکند که قحطی و کم بارانی در حجاز مردم را تهدید میکرد، به هر حال مردم برای طلب باران میرفتند نتیجه ای نمیگرفتند، آقای بزرگواری میگوید: «من غلام سیاهی را دیدم که خارج از جمعیت بالای تپه ای رفت و با خدا بسیار نزدیک صحبت میکرد و سر به خاک گذاشت که خدایا تا باران نیاید، من سر بر نمیدارم این کرامت سیاه چهره این آقا را که سعید بن مصیب بود تحت تاثیر قرارد داد که او کیست؟ وقتی آن غلام حرکت کرد او با فاصلهای پشت سر او میرفت، در کوچههای بنی هاشم از این کوچه به آن کوچه، که لعنتیهای واهابی که همه را از بین بردند از جمله کوچههای بنی هاشم، مأموریتشان این است، مأموریت اربابان غربی این است که آثار اسلامی را از بین ببرند و به وسیله اینها از بین بردند، وارد کوچه بنی هاشم شد، دید رفت به خانه امام سجاد، مشکلش حل شد که بی جهت نیست و او تربیت شده است، او هم وارد شد خدمت امام سجاد(ع) رسید که خواهشی دارم که غلامی را در جمعیت این مردان در خانه شماست او را به نحوی به من بدهید.
امام پذیرفتند، جمعیتی بودند در بین آنها نبود، بعد نتیجه حاصل شد که در غلامها هم کسی هست که در حد کمتری قرار دارد و در محلی که کار میکرد گفتند بیا که شما را میخواهد وارد اتاق شد، اتاق پر از جمعیت بود امام فرمودند:«شما از این به بعد با این آقا میروید» همانجا ناراحت شد به سعیدبن مصیب روکرد گفت: «چه چیزی موجب شده است که من را از مولایم جدا میکنید؟»، چنین تعبیری بوده احیانا؛ او گفت:« من نمیخواهم شما بنده من باشید شما محبوب من هستید»، گفت: «چرا؟» گفت: «به خاطر دارید بالای آن کوه رفتید و با خدا به صورت قریب و نزدیک حرف زدی و باران خواستی و خداوند باران فرستاد، این کرامت را که دیدم به تو ارادت دارم، میخواهم من به شما خدمت کنم نه شما به من»، غلام سر به آسمان کرد و گفت: «بین من و تو رمزی بود الان نتیجه حاصل شد که رمز باز شده و دیگران فهمیدند خدایا من دیگر زندگی نمیخواهم مرا نزد خودت ببر» این را با لحنی گفت که همه افرادجلسه حتی امام گریه کردند سعیدبن مصیب هم گریه کنان و ناراحت از خانه بیرون رفت به خانه نرسیده بود قاصدی آمد که غلام از دنیا رفت اگر میخواهید در مراسم تشییع جنازه اش شرکت کنید.
حال ببینید فرق ره از کجاست تا به کجا؟ و ما کجای کار هستیم، همه چیز سرجای خودش اما آنچه را ما میبینیم «لایسمن و لا یغنی من جوء» برنامههای فیزیکی و عناوین ظاهری دردی را دوا نمیکند، اگر آن راه باز شد همه چیز معنی میدهد ولی اگر آن راه بسته باشد هیچ چیز معنی نمیدهد، ونعوذ بالله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا إلا اینکه آقای جامی میگوید: «که اگر خداوند گناهان جن و انس را بیامرزد جای تعجب نیست» امیدواریم اینجا که توسل به امام سجاد (ع) شده است برای ما ، برای همه مؤمنین، برای همه مسلمین، برای همه انسانها راهی به حقیقت باز کند که از شر شیاطین جن و انس، خداوند ما را در این دنیای پر فتنه آخرالزمان نگه دارد و نعوذ بالله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا صلوات بفرستید.
۷/۱۲/۱۴۰۱
[۱] سوره مبارکه آل عمران آیه۳۲
[۲] مثنوی مولوی
[۳] كنز العمّال : ۲۴۶۶۰
[۴] سوره مبارکه آل عمران آیه۳۲
[۵] سوره مبارکه فتح آیه۱۱
[۶] عیون المعجزات ،جلد۱،صفحه۷۱
[۷] همان
[۸] گلستان سعدی
[۹] هفت اورنگ جامی، سلسله الذهب، دفتر اول