خانه / درس اخلاق / یکشنبه های علوی / متن کامل / متن کامل بیانات امام جمعه بیرجند در درس اخلاق کارکنان دفتر نماینده ولی فقیه در خراسان جنوبی (یک شنبه های علوی) ۱۴۰۰/۰۶/۲۱ / جلسه هفدهم

متن کامل بیانات امام جمعه بیرجند در درس اخلاق کارکنان دفتر نماینده ولی فقیه در خراسان جنوبی (یک شنبه های علوی) ۱۴۰۰/۰۶/۲۱ / جلسه هفدهم

به گزارش روابط عمومی دفتر نماینده ولی فقیه در خراسان جنوبی و امام جمعه بیرجند، متن کامل بیانات حجت الاسلام و المسلمین آقای حاج سید علیرضا عبادی در درس اخلاق کارکنان دفتر نماینده ولی فقیه در خراسان جنوبی (یکشنبه های علوی) ۱۴۰۰/۰۶/۲۱ جهت مطالعه عموم علاقه مندان منتشر شد.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ جمیعا و رحمه الله و برکاته

با سلام به امام زمان و با درود به روان مقدس رهبر فقید انقلاب و سلام و درود به رهبر معظم جمهوری اسلامی ایران، رهبر مسلمین جهان و سلام مجدد به محضر شما عزیزان

ما از دور که انسان های کامل را می بینیم طبعاً آرزو داریم آیا از کمال چیزی نصیب ما هم خواهد شد یا نه، بسیاری از بزرگان، اولیاء الله، علمای عاملین تا ائمه طاهرین و اصحاب منتجبین مخصوصا اصحاب حضرت سیدالشهدا

پاسخ این آرزو روشن است و آن این است که خداوند این دنیا را بر اساس اسباب و مسببات قرار داده، علت و معلول دارد، هر کس بخواهد به نتیجه ای برسد باید راهش را برود، علتش را تعقیب کند، سببش را ایجاد کند، مسبب لازمه اش است، پس شدنی است، منتهی از آن سهل های ممتنع، شدنی است.

حالا ما که اهلیت این نداریم حتی شاید حرف زدن ما در این موارد جایز نباشد ولیکن بالاخره هر چیزی الفبایی دارد، او این است که انسانیت تعریفی دارد و در این تعریف جایگاهی دارد، اگر چنانچه تعریفش را از نظر  عقل و نقل دانستیم و حفظش کردیم به مقصد می رسیم اما اگر جایگاهش را نتوانستیم یا حفظ نکردیم خب راه درنده و خزنده و گزنده رفتیم کمال انسانی را هم می خواهیم، این دیگر آرزوی بر باد رفته است، نمی شود، هر چیزی بابی دارد وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا ۚ[۱]، گاهی در نمایش ها نشان می دهد مثلا یک پهلوان یک طناب محکم به کمرش می بندند، بکسلش می کنند با ماشین ژیپ، خب راننده می نشیند و گاز می گیرد، پهلوان هم پایش را به زمین می گذارد، ماشین بوکس باد می کند اما نمی تواند این را از جا بکند، قدرت است دیگر، خب این قدرت جسمانی است، قدرت حیوانی است، یک شتر هم ممکن است اینطوری باشد اما مشابه این قدرت روحی است که از جا کنده نشود، بر اصول انسانیت بر اساس فطرت و عقل و شرع محکم بماند، هیچ چیز او را از جا نکند که غالبا آنچه که آسیب می رساند یا جاذبه های بیرونی است، انواع و اقسام طمع ها یا تمایل ها و جاذبه ها، میل ها، شهوات آدم را از جا می کند، گاهی هم از درون است، ملاحظه می کنید که دیگ های بخار یا کپسول های گاز یا اکسیژن، گاز مایع این ها را در هر ظرفی نمی شود ریخت، طبعاً این ها در یک کپسول هایی می ریزند که استقامت در مقابل این فشار را دارد، این که به انسان فاسد می گویند فاجر، برای چه می گویند فاجر؟ به دلیل اینکه دچار فجور می شود یعنی آن خواسته های درونی، آن طمع، آن حرص، آن شهوت، منفجرش می کند، می شود فاجر.

اصطلاح برعامل نگهدارنده چه از نوع جاذبه های بیرونی باشد چه فشارهای درونی باشد، مثل ترس، مثل شهوت، از درون، تحمل این ها را همان کلمه ای است که هر روز استعمال می کنیم، صبر، هر کس بخواهد باری را به منزل برساند با نیروی صبر می شود این کار را کرد، دیگر مصادیقش فراوان است، انواع و اقسام مسائل، چه درونی، چه بیرونی بالاخره آن تحملش صبر است و در روایت دارد که الصَّبْرَ مِن الایمان کَالرَّاْس مِن الجَسَدِ[۲]، همانطور که از نظر جسمانی حیات این است که سر به تن متصل باشد، اگر سر را قطع کنند دیگر حیاتی نمی ماند، اگر صبر و تحمل هم ضایع شود دین ضایع شده، حیات معنوی ضایع شده، انسانیت ضایع شده، از بین می رود، حالا این متاع را از کجا می شود خرید؟ یک طلبه ای یک وقتی صبح آمد سر درس شیخ انصاری(قدس سره) گفت دیشب یک خواب عجیبی دیدم، شیخ فرمود چه خواب دیدی؟ گفت ابلیس را در خواب دیدم، چند تا افسار دستش بود، یک افسار هم از چند جا پاره شده بود، باز دوخته بود، عصبانی به شما که شیخ انصاری هستید بد می گفت، خب من جلو رفتم گفتم فلان فلان شده، به مرجع بزرگ دین چرا اهانت می کنی؟ گفت من این فلان فلان شده را چند نوبت بیرون آوردم تا جلوی حمام و افسار را پاره کرد و رفت، گفتم مگر شما افسار هم دارید؟ گفت بله افسار دارم، بدون افسار که نمی آیم، گفت خب این افسارهایی که هست مال من کدام است، گفت شماها که نیاز به افسار ندارید، مثل بره دنبالی خودتان می روید، برای شخصیت ها ما افسار داریم، شما که به افسار نیاز ندارید، کدام افسار؟ شیخ فرمود خوابت روحانی بوده، دیشب به دلیل اینکه حالا چند هفته شده پول شخصی نداشتم، بدنم از عرق و بالاخره این ها مرا سخت اذیت می کرد و خارش می کرد، نمی توانستم بخوابم، بالاخره در نهایت به فکر رسیدم که از این وجوهات شرعیه مثلا چند ریال، به آن زمان چند پولش را بر می دارم به عنوان قرضیه و می روم حمام خودم را می شویم و می آیم می خوابم، حالا فردا، پس فردا، پول شخصی گیرم کرد جایگزین می کنم، این کار مشروع است دیگر، آن هم مرجعی مثل شیخ انصاری، کار مشروع است ولی متناسب با آن مقام که نزدیک مقام عصمت است نیست، آمدم تا جلوی حمام به ذهنم رسید که حالا اگر همین امشب من مردم بعد ریال را که می دهد، من که الان پولی ندارم، برگشتم خانه، باز هم دیدم نمی توانم، دوباره همین تصمیم را گرفتم تا جلوی حمام آمدم دیدم نه، این کار صلاح نیست، بناعلیه به هر نحو بود تحمل کردم، صبح شد، تا پول شخصی گیرم کند در مصرف شخصی، خب این قدرت است، این را چطور می شود به دست آورد، این را دربیانات امیرالمومنین(ع) در پنج مورد ذکر شده که خب یکی از آن ها الشوق، شوق یعنی چه؟ یعنی اشتیاق، اشتیاق به چه؟ اشتیاق به کمال، اشتیاق به خود، اشتیاق به خدا، اشتیاقات بر اساس شکر انسانیات، خدا مرا انسان آفریده، از این بهتر چیست؟ نتیجه اش کمال سیر الی الله است و آن کف قضیه بهشت خدا است، اگر چنانچه این قضیه بر اساس ایمان حاصل شود، دیگر شهوات رونقش از بین می رود، فَمَنِ اشْتاقَ اِلَی الْجَنَّةِ سَلا عَنِ الشَّهَواتِ[۳]، کسی که کمالات برایش مطرح باشد دیگر شهوات نمی تواند مانع راهش شود چون کوچک می شود، کوچک می شود، کوچک می شود که به آن اعتنا نمی کند، به هیچ نحوی اعتنا نمی کند، آن جریان علامه طباطبایی را شنیدید که فرمود استادم مرحوم قاضی(قدس سره الشریف) که استاد و مربی و مرادشان بوده به من یک اطلاعی قبلا داده بود، گفت که حواست باشد، برای تو یک آزمایشی پیش خواهد آمد، حواست باشد خودت را نبازی ها، این توصیه استاد بود، بعد گفت در فلان موقعیت بودم یک وقت در یک مکاشفه یک حوریه بهشتی که آن را نمی شود دید، بی هوش می شوی، آنقدر زیباست، حوریه بهشتی با یک صهبایی که در دست دارد با یک غمزه خاصی از سمت راست من ظاهر شد، فوری به یاد حرف استادم افتادم، رو برگرداندم به سمت چپ، اعتنا نکردم، او هم دور زد از سمت چپ با یک قیافه گلایه آمیز، رو برگرداندم به این سمت، حالا انگار چند بار تکرار شد بعد ناپدید شد، چرا؟ چون تو راه است، سیر الی الله است، حرکت به سوی کمال مطلق است، عشق به خدا، عشق به نعمت های اخروی در مقام یقین، دیگر حوریه هم در آنجا جایگاهی ندارد، چون حوریه زیبایی را از کجا گرفته؟ از دست خدا گرفته، آن کسی که عاشق خدا است به سادگی می تواند از این بگذرد، فَمَنِ اشْتاقَ اِلَی الْجَنَّةِ سَلا عَنِ الشَّهَواتِ[۴]، شوق، علی الشوق و الشفق، ترس، خب خدای متعال ارحم الراحمین فی موضع العف و الرحمه، خدا بزرگ است، طبعاً رحمتش هم واسعه و بزرگ است اما در این که خلاصه نمی شود، اشد المعاقبین، در عین حال همان خدای ارحم الراحمین اشد المعاقبین هم هست فی موضع النکال و النغمه، خوف و رجا دو بال پرواز به سوی کمال هستند، این ها در صحنه میدانی نقش اصلی دارند دیگر، همانچه که شما همواره در جامعه مشاهده می کنید، بسیاری از مسائلی که اهل شرارت انجام نمی دهند در همین کارهای روزمره میدانی چون فرصت ندارند زیرا می ترسند، اگر شرایط ترس در آن ها نباشد این ها هر لحظه شرارت می کنند اما وقتی می ترسند نگه می دارند، خب نسبت به آن مراقبه از دیگران است که مراقبت می کنند حالا اگر همین حالت خود انسان از خودش مراقبت کند که اهل ایمان اینطوری هستند، از آن طرف شوق او همه خواسته های دنیایی را کوچک می کند و خودش را بزرگتر از آن می داند که به آن ها توجه کند، از این طرف ترس از اشد المعاقبین، خودش مراقبت از خودش می کند که اگر مستحق آن عذاب بزرگ شود چه پیش می آید؟ پس مَن أشفَقَ من النار اجتنب المحرّمات[۵]

مسئله دیگر از عواملی که صبر ایجاد می کند زهد است، خب ما به اشتباه، اشتباه گرفتیم دیگر، خیال کردیم این عامی که در آن هستیم برای رفاه و راحتی و بالاخره رسیدن به آمال و آرزو است، اصلا چنین چیزی نیست، اشتباه می کنیم، حالا اگر کسی در درون، در یک محاصبه صحیح عقلانی، فطری، شرعی به این محاسبه رسید که این دنیا هیچ جایش دلکش نیست، هیچ جایش، ما گول خوردیم، اشتباه گرفتیم، خب حالا آن مقامش، آن لذتش، این ها همه اش اشتباه محاسباتی اش را داریم، بنا به این اشتباه محاسباتی افتادیم در یک چرخه و ورطه ای که برای رسیدن به آرمان های دنیایی طرح و برنامه هایی داریم و بر اساس آن هم طمع می کنیم هم می ترسیم و وحشت می کنیم، آن اصطلاح چماق و هویچ که در خور خود غربی ها است یعنی چه؟ یعنی حیوان، معنیش این است دیگر، چه آن کسی که بالاخره با چماق و هویچ تهدید می شود و تطمیع می شود حیوان است اما اگر کسی در محاسبات خودش به این نتیجه رسید که هیچ جای دنیا دلکش نیست، حالا که دلکش نیست برایش فرقی نمی کند، می خواهد یک آزمایشی بدهد بعد نمره بگیرد، حالا چه صحیح و سالم باشد، چه مریض باشد، هر دو آزمایش است و فرقی نمی کند، چه فقیر باشد چه ثروتمند، هر دو آزمایش است، فرقی نمی کند، هیچ کدام اصالت ندارد که، هیچ وقت هم طمع بی جا نمی کند، به هیچ کس هم دل نمی بندد جز با محبت های الهی که بعد معنوی دارد و ارزش اصیل انسانی دارد، به عنوان دنیا به هیچ چیز و به هیچ کس دل نمی بندد، به عنوان خدا همه را دوست دارد، حالا شما مثلا فرض می کنیم به یک مرتاض، او هم در محاسبات خودش به این رسیده است که دنیا جای دلکشی نیست، حالا دلکشی نیست میگوییم مضر هم هست، نصف محاسباتش درست است و نصفش هم غلط است که اینجا جای بحثش نیست ولی بالاخره به اینجا رسیده، حالا به یک مرتاض بگویید که آقای مرتاض می دانی چیست؟ می گویید قحطی می خواهد بیاید، می ترسد؟ قحطی بیاید چه می شود، بگویید دشمن می آید بیاید، خب بیاید، چه می شود، او برای دنیا حسابی باز نکرده، او حتی از این اکسیژن هوا اندازه نیم لیتر می برد زیر خاک رویش خاک می ریزند، چهل روز زیر خاک است به همان قناعت می کند، هنوز زنده است باز او را در می آورند، شبانه روزی یک مغز بادام می خورد و هیچ چیز دیگر نمی خورد، او دیگر از این حرف ها نمی ترسد، وقتی در این محاسبه به خودم می رسم می بینم ادعای ایمان می کنم، چند درصد یک بت پرست متاسفانه واقعیت ندارم چون او به هر حال به محاسباتی که مدعی است رسیده و این کار را می کند، من که این کار را نمی کنم، اگر یک روز گوشت مرغ نباشد دیگر خاک سیاه به سر می کنم، درست؟ ببین، کسی که در محاسباتش به زهد برسد او هیچ وقت برای دنیا ارزشی قائل نیست، نه رنگش سرخ می شود، نه رنگش زرد می شود، این که می بینی به اندازه خودش و بچه ها و نوه هایش ثروت دارد، دزدی هم می کند، اسم این را چه باید گذاشت؟ و ترقب، ترقب یعنی چه؟ یعنی انتظار، انتظار چه؟ ما منتظر چه هستیم؟ از هر که سوال کنی می گوید آخر چیست؟ می گوید آخر مرگ است، حالا اگر چنانچه منتظر مرگیم که مرگ می آید لَو ظَهَرتِ الآجالُ افتَضَحَتِ الآمالُ[۶]، این پلکانی که در ذهنم درست کردم که این کار را کنم و آن کار را کنم و فلان و بهمان و آن موقعیت و آن پول و آن مال و این ها، یک پلکانی ساختم که پایان ندارد، از آن هر روز بالا می شوم، کیف می کنم در ذهن خودم، یک مرتبه اجل در می آید همه آن ها به رسوایی کشیده می شود، کجا شد، خب اگر کسی واقعا منتظر مرگ باشد، تا مرگ چقدر فاصله داریم؟ به یک دقیقه نمی رسد، یک آدم سالم تا مرگ مثلا فرض کنید که ۴۵ ثانیه فاصله دارد، آدم سالم، کسی که واقعا منتظر مرگ باشد و مرگ را برای خودش باور هم داشته باشد، من که باور ندارم، من می گویم مرگ هست برای همسایه، به من ربطی ندارد که، اما اگر باور داشته باشم، من این حرص و طمع و دروغ و حلال و حرام را جمع می کنم، برای که جمع می کنم؟ این را می گویند خرحمال، در روایت دارد که کسی مشروع و نامشروع پولی جمع می کند، به دوزخ می رود، می ماند، وارثش او را راه خیر مصرف می کند به بهشت می رود.

اشرف افغان که بعد از صفویه آمده بودند حرصی داشت، مردم را می گرفت، سمبه داغ می کرد به بدنشان، هر چه طلا داشتند می گرفت از آن ها، خزینه هایی را پر از طلا کرده بود، بعد همانطور که گربه با موش بازی می کند می رفت داخل آن و لذت می برد، او مرد یا او را کشتند، اموالش را دیگران بردند، او شاعر آن زمان گفت که دیدی که چه کرد اشرف خر؟ او مظلمه برد و دیگری زر، یک قِران از آن ها را هم مصرف نکرد و دیگری برد.

چهار مورد است در کلام امیرالمومنین که می شود صبر را خرید، اینجا فروشگاه صبر است، بفرما، از این طریق انسان پایداری و شکیبایی به دست می آورد، مورد دیگر این که، پنجم، تفسیر زندگی را برای خودش باز کند، زندگی چند سال است؟ حضرت نوح(ع) ۹۵۰ سال که دوره پیغمبری او بود، حالا قبلاً چقدر بعد از طوفان نوح اینقدر زندگی کرده، حالا شما بگو ۱۰۰ سال، ما در زندگی مواجه با ۱۰۰ سال هستیم؟ نه، ۱۰۰ سال نیست که؟ مواجه با یک روزش هم نیستیم، چه رسد ۱۰۰ سال باشد، چه رسد عمر نوح باشد، ما همیشه در عمر مواجه با لحظه هستیم نه با یک روز، نه با یک سال، نه با صد سال، نه با هزار سال، ما مواجه با یک لحظه هستیم، بناعلیه اگر تو میخواهی صبر کنی تحمل در یک لحظه خودت را آزمایش کن، یک لحظه، تا این لحظه ای که اتلان در داخل آن هستن نگذرد لحظه دیگری که نمی آید، لحظه دیگر که بیاید این که نیست، پس من همیشه با یک لحظه عمر می کنم نه با یک روز، آنچه که از صبح بودم گذشته، آن که دیگر بر نمی گردد، آن عمر من نیست که، آنچه هم که نیامده من نمی دانم خوب خواهد بود، بد خواهد بود، چه خواهد بود؟ نمی دانم اما منم و نقدش، همیشه این است، نقدش یک لحظه است، یک لحظه می توانی صبر کنی؟ اگر این لحظه می توانی صبر کنی، لحظه بعد هم می توانی، حكم الامثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد، بناعلیه در مقابل مشتهیات خود را نباز، یک لحظه می شوئد تحمل کرد، ما فاتَ مَضی[۷]، آنچه که قبلا بوده که گذشته هیچ، وَ ما سیأتیكَ فَاَیْنَ[۸]، آن هم که نیامده کو؟ هنوز نیامده، قُمْ فَاغْتَنِم الفُرصَةَ بَینَ العَدَمَین[۹]، بین آن دو عدم وجود این لحظه را غنیمت شمار، فصبر فیها علی طاعه الله وصبر فیها عن معصیتک، این لحظه به بندگی خدا ادامه بده و از نافرمانی خدا جلوی نفس را بگیر، عمرت همین یک لحظه بیشتر نیست.

وفقناالله و ایاکم لما یحب و یرضی، اجماعا صلوات

[۱]. آیه ۱۸۹ بقره

[۲] . نهج البلاغه، کلمات قصار ۸۲

[۳] . حکمت ۳۱ نهج البلاغه

[۴] . همان

[۵] . همان

[۶] . أعلام الدين : ۳۰۵

[۷] . من لا یحضره الفقیه، ج ۳، ص ۵۵۶

[۸] . همان

[۹] . همان

 

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *