خانه / متن بیانات / متن بیانات / متن کامل بیانات امام جمعه بیرجند در سیزدهمین جلسه شرح و تبیین چگونگی تحقق تربیت جوان مؤمن انقلابی پای کار

متن کامل بیانات امام جمعه بیرجند در سیزدهمین جلسه شرح و تبیین چگونگی تحقق تربیت جوان مؤمن انقلابی پای کار

بسم الله الرحمن الرحیم.

با سلام به امام زمان و با درود به روان مقدس رهبر فقید انقلاب و سلام و درود به رهبر معظم جمهوری اسلامی ایران، رهبر مسلمین جهان و سلام مجدد به محضر شما و همه سنگرنشینان علم و ایمان و با بزرگداشت قیام و شهدای نوزده دی و پیشاپیش تبریک و تهنیت میلاد مقدس حضرت جوادالائمه علیه السلام و با آرزوی پیروزی نهایی مظلومین عالم و مخصوصاً فلسطین مظلوم، غزه مظلوم، لبنان مظلوم بر گرگ های بین المللی.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. «أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَابِيًا ۚ وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ ۚ كَذَٰلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ ۚ[۱]» باران می آید، صحرا به صورت فراگیر آب می گیرد، سیل راه می افتد، اما آن که بر موج سوار است، کف است ، آن بالا است. آنچه که نگاه می کنید، کف رود می بینید، نه آب. مشابه این در صنایع نیز این طوری است و یک تمثیلی است که خدا برای حق و باطل آورده است«فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً ۖ وَأَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ[۲]». اما آنچه که می ماند و حیات می بخشد، آب است، نه کف. در حالی که کف بر موج سوار شده و بالاست.

برای انسان به عنوان یک موجود عاقل، هستی شناسی که بتواند واقعیات را از مسائل حاشیه ای جدا کند، این از لازم ترین امور است.که خودش هم جزو هستی است ، انسان ملاحظه کنید چطور گرفتار حواشی می شود که خود را فراموش می کند. قطعاً خدا را هم فراموش می کند، وظیفه اش را هم فراموش می کند، هدفش را هم فراموش می کند، راه هدف را هم فراموش می کند و آفات و خطرات خودش را هم فراموش می کند. بعد می شود یک موجودی اَشَرٌّ خَلْقِ اللَّهِ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ؛ بدترین موجودی که روی زمین حرکت می کند، همین انسان است.

شما در افکار عمومی بشر در طول تاریخ و در امروز نگاه کنید، ببینید که چه چیزهایی بشر را به خودش مشغول کرده و او را از هستی شناسی و از حق شناسی منصرف کرده است. خوب خیلی چیزها است اما از سرآمد آن ها، مثلاً مال و ثروت است. دنیا شده دزدی و اختلاس و بر سر آن ، انسان کشی و انواع و اقسام ظلم و ستم و دیگر از انسانیت بویی هم نمی آید. حیوانات هم از آن ننگ دارند. این سر چیست؟ سر مالکیت. مالکیت ملک، عمدة التجار، ، عمدة فلان و شهرت…

و این در حالی است که این عمدة المالک ، این بزرگترین ثروتمند جهان… این در حالی است که اصلاً مالکیت برای انسان تحقق خارجی اصلاً ندارد. این طوری است دیگر. نه تنها ندارد، اصلاً نمی تواند داشته باشد؛ یعنی محال عقلی است. آن چیزی که شما از آن به عنوان مالکیت یاد می کنید، قراردادی است برای مدیریت جامعه، معقول هم هست. اما آنچه که شما ملاحظه می فرمایید که برای دست درازی به حقوق دیگران، به اموال دیگران، به املاک دیگران، می بینید که این با آن فرق می کند، این نه تنها مدیریت نیست، اصلاً همه مدیریت ها را به باد می دهد. در حالی که اصلاً مالکیت وجود خارجی ندارد و نمی تواند داشته باشد.

چطور؟ به جهت اینکه چیزی نیست که حالا ما به میل و سلیقه خودمان این کار را بکنیم. شما هر چه حساب کنید، از ملکَت، از منزلَت، از موبایلت، از ماشینت، از کشاورزی ات، از زراعت، از هر چه هست، او یک مخلوق مستقل است و به شما ربطی ندارد. شما هم یک مخلوق مستقلی هستید و به او ربطی ندارد. بعد در جهت قراردادی اجتماعی، آمده اید طرحی ریخته اند که این کار را بکند ، از نظر مدیریت می تواند خوب باشد، درست هم هست، اما شما مالک آن نمی توانید بشوید. نه تنها نیستید، نمی توانید. مالکیت، محال عقلی است. یعنی چه محال عقلی است؟ یعنی همین طور که اشاره کردم، او یک مخلوق مستقل است، شما یک مخلوق مستقل دیگر هستید. بنابراین شما چطور مالک او می شوید؟ نمی شود. مالک حقیقی آنی است که او را آفریده است.

ریاست هم همین طور است. هیچ کس، هیچ کس این طور نیست که به اصطلاح تحت عنوانی، اسمش پادشاه بگذار ، شاهنشاه بگذار ، رئیس جمهور، هرچه می خواهی بگذاری، فرعون بگذار، می گوید:« أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَى[۳]» غافل از اینکه این مردم که رعیت او نیستند… این یک چیز ذهنی است، اصلاً وجود خارجی ندارد. مردم رعیت او نیستند. مردم موجود مستقل هستند. آن ها موجود مستقل ، به هم ربطی ندارند. و همچنان که در ملک، در ملک هم این طوری است که سلسله مراتب برای مدیریت جامعه یک امر ضروری است، اینکه مالکیت هم ایجاد نمی کند. مِلکیت هم ایجاد نمی کند. مُلکیت هم ایجاد نمی کند. یک قرارداد است  ، تازه آن جایی که به هر حال، حالا در دنیا اگر چنین چیزی امکان داشته باشد یا در آخرت، اگر در بهشت باشد که خدا عطا بفرماید، باز هم واقعیت امر که تغییر نمی کند. آن ملک همان کسی است که خالقش است. حالا او در اختیار بنده اش قرار داده، اما این واقعیت، چون واقعیت عقلی است، دیگر نمی شود تغییرش داد.

اما این دنیا را ملاحظه کنید. از صبح که از خواب پا می شود تا شب که می خواهد بخوابد، تمام جنب و جوش ها سر این قضایاست. قضایای حاشیه ای که هرگز وجود خارجی نداشته و ندارد و نمی تواند داشته باشد ، بقیه چیزها هم نظیر این .

اما آنچه که مهم است، حق است. حق یعنی چه ؟ یعنی واقعیت امر. واقعیت امر قابل تعدد نیست. واقعیت هر امری یکی است، دیگر دو تا نمی شود، یک و نیم هم نمی شود. واقعیت امر در همه جا یکی است. رئالیسم ، منتها بعضی استعمال این کلمه را در اهداف میانی قرار می دهند و حالا یا می فهمند یا اصلاً نمی فهمند که ، این که رئالیسم نشد. یعنی می گویند تحقق وجود، مثلاً فلان تشکیلات، تشکیلات فرعون یک واقعیتی است. روی کره زمین نیست؟ هست. پس ما او را بالاخره به عنوان یک مسئله واقعی می پذیریم.این که نشد. شما چرا در اهداف شما اهداف میانی هست؟ بعد واقعیت و حقیقت امر چیست؟ همین است که فرعونی هست، آمریکایی هست، انگلیسی هست، یک صهیونیستی هست. این واقعیت نیست؟ این همان حواشی است، همان کف است، همان زباله ای است که خودتان را سرگرمش می کنید.

اما آنچه که برای انسان هستی شناس و خودشناس و حق شناس مهم است، این است که حق به معنی حقیقی حق ، رئالیسم به این معنی ؛ این جنبه نهای که قضیه ای که بالاخره به انتها می رسد، حق این است و لاغیر. قابل تعدد هم که نیست.

حالا آن چرا؟ ما از نظر عقل و شرع که البته هر دو به یکی برمی گردد – عقل هم پیام خداست: مَنْ کَانَ لَهُ عَقْلٌ کَانَ لَهُ دینٌ[۴]، وحی هم پیام خداست، فطرت هم پیام خداست، علم هم پیام خداست – بنابراین آنچه که با واقعیات و کشف حقایق می رسد، این انسان حق پرست، واقع پرست، عالم… واقعیت حقیقی ای جز خدا ندارد.« ليس في الدار غيره ديار» بقیه همه به او برمی گردد. همه وصائف هستند به او بر می گردند ، اما حقیقت، حق واحد است، جز او نمی تواند باشد.

حالا انسانی که حق پرست است، به این مسائل ظاهری هیچ وقت گرفتار نمی شود. این ها همان طوری که در آیه قرآن اشاره شده است، این  کف بالای رودخانه می رود، اما هیچ کاره است. آنی که ثابت می ماند، آب زلال است. انسان حق پرست هیچ وقت با این زباله ها، با این کف رود ها و با این اسم و آوازه و شهرت و ملک و مُلک و عمدة المالک و حجت الاسلام و… خودش را سرگرم نمی کند.« وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَىٰ كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَتَرَكْتُمْ مَا خَوَّلْنَاكُمْ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ [۵]». فردا، آنجا که ظاهر می شویم، بر اساس بالاخره حقایق امور، فردا در پیش خدا که آنجا، آنجا هر کسی مسئول کار خودش است. « وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَىٰ [۶]». آقا زاده فلان است ، نمی دانم حجت الاسلام است ، این حرفها نیست ، عمده المالک است، عمده التجار است . آن ها مسائلی بود که پشت سر گذاشتید در دنیا. همان طوری که ما وقتی شما را آفریدیم، با آن ها نیآفریدیم. شما را آفریدیم، حتی لباس هم نداشتی، هیچی نداشتی. الان هم که در قیامت حاضر می شوی، مثل آن روزی که شما را خلق کردیم ، آن طوری هستید. بنابر این خودت مسئول خودتی، باید پاسخگو باشی. پدر و قوم و خویش و مرید و مراد، این حرفا نیست دیگر ، باید پاسخگو باشید.

آن که هرگز ضرر نمی کند، او انسان عاقلی است و او انسان با دیانتی است و او انسان مبتنی بر ارزش های فکری است که این حقایق هستی را، این سیر از مبدأ تا مقصد را بفهمد و خودش را با آن آماده کند. و الا هیچی به درد نمی خورد. هیچی. اینهایی که من و شما سرگرم اینها هستیم، هیچی. معلوم نیست که ، به درد ما بخورد که ، تازه حلالش… که در جمع کردنش ثواب هم می کند؟ چون اصل داشتن ثروت که عیب ندارد. فکر باید درست باشد. و الا گدای یهودی نه دنیا دارد نه آخرت. اما اگر چنانچه در همه امور دنیا تلاش کنی، کوشش کنی بر اساس وظیفه ات، جمع کنی و در راهش هم مصرف کنی، این همش عبادت است.

اما همان مالی هم که از راه حلال به دست می آید، معلوم نیست به دردت بخورد. تو نیازت روز این قدر بر اساس استاندارد تغذیه، اینقدر آب و اینقدر نان و اینقدر هواست. بیشتر می خواهی؟ آن میلیاردها به درد چی می خورد؟ و به درد چی؟ حلالم که باشد. نفست که قطع شد، می دونی چه می شود؟ نفست که قطع شد، اندازه یک کفن، آن هم در حد واجب . چون کفن دو مستحب هم دارد. واجبش از آن مال به تو می رسد، اما مستحبش باید از ورثه بپرسی: آقا اجازه هست ما یک قطعه مستحب را هم از کفن بگذاریم؟ اجازه ندهند، نمی توانی. غصبی است. بالاخره مرد راه، او کسی است که راه را بشناسد و بداند، زاد و توشه خودش هم بداند و بر اساس آن راه خود را بسازد. این به درد می خورد.

این مسائل، انواع و اقسام مسائل که لوازم این امور است. بعد چی می شود؟ ما به بعدش کار نداریم. ما به بعدش کار نداریم. ما به وظیفه کار داریم. امام فرمود: ما مکلف به وظیفه هستیم. نتیجه چه می شود؟ من به نتیجه کاری ندارم که ، نتیجه دنیا صاحب دارد. اصلاً اینهایی که با یک کشمش مزاجشان گرمی می کند و با یک عناب مزاجشان سردی می کند و در این جریان ها مثل پر کاهی که باد هر دم طرفی می اندازد، حزب باد. این اصلاً به درد نمی خورد. الْمُؤْمِنُ کَالْجَبَلِ الرَّاسِخِ[۷]. کوه است. حالا باد بیاید، باد چه می کند؟

وقتی تو بر اساس فلسفه عقلی و دینی و وجدانی، یک کار حقی را انجام بدهی، بعد چه خواهد شد؟ من به “بعد چه خواهد شد” کاری ندارم که ، حق شناس یعنی این. حق پرست یعنی این. خداپرست یعنی این. به این چیزها کار ندارد و لذاست که نه اگر پیروزی های ظاهری پیش بیاید، نه مغرور می شود و اگر دشمن هر که هم باشد، حالا هر چه هم داشته باشد… بعد که ، من یک جان دارم. جانم که امانت مال خداست، به خودش برمی گردد. می تواند بر من تحمیل کند؟ نه. بر بسیجی نمی تواند. بر انسان صالح نمی تواند. بر حیوان است که سوار می شود. اما تفکر بسیجی این طوری است. لاتُحَرِّکُهُ العَواصِفُ[۸]. این که بسیج معادلات نظامی را تغییر داد. یکی از آن ها همین بود که امور کلاسیک نظامی چنین است که به هر حال در هر جا یک سنجشی دارد، می سنجد و بعد آن جایی که معادله به ضررش است، دیگر دست بالا می کند. اما در جبهه این طور نبود. وقتی سنگر مال بسیجی ها بود، دشمن نمی کرد جرئت کند جلو بیاید. چرا؟ چون دارد این ایستادگی می کند: یا کشته می شود یا می کشد. اما دست بالا نمی کند. معادلات تغییر کرد.

ایمان یعنی همین. رئالیسم به این معنی که یک حقیقت در عالم هست و او قابل پرستش است و لاغیر « فَلَا يَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِي الْبِلَادِ [۹]» از این که دشمنان رجز می خوانند، هیچ وقت به خود اندیشه راه نده. تازه رجز هم کی می خواند؟ وقتی که ورشکست کرده. بعضی از سگ ها هستند که جرئت نزدیک شدن را ندارند، آن دور می ایستد، بنا می کند به عو عو کردن ، عو عو کردن یعنی چه؟ افتضاحی که غرب بار آورده، در هیچ جای دنیا آبرو ندارد. او تازه می خواهد، تازه می خواهد به اصطلاح ادعا کند که ما می خواهیم… می خواهد حضور پیدا کنید؟ خواهید دید چگونه حضور پیدا کنید. شما را از سطح کره زمین جارو می کنند. شما کجا می خواهید بیاید؟ امروز مسئله ایمان در جامعه بشری که یک ضرورت لاینفک است، مثل موج جلو می رود. حتی در کشورهای غربی مردم بیدار دارند می شوند. از این موج انقلاب، آن وقت او تازه رجز می خواند . بعد از آن که دیگر افتضاح شده، دیگر هیچی. آبرو برای هیچی نداشته و دیگر نگذاشته. نگذاشته حتی حیوانات درنده هم دیگر از اینها ننگ دارند. کدام جامعه آن ها را می پذیرد؟ بله، مظلوم کشی کار سختی نیست. این کار را می کنند. اما این کار نیست. مظلوم کشی خودش بیشتر شما را نابود می کند، محکوم می کند، منفور می کند. که منفوری هستید ، با مظلوم کشی می شود دنیا را اداره کرد؟ نمی شود.

اما انسانی که با تفکر صحیح، حق پرستی، راه خدا را گرفته، یک لحظه هم به خودش تردید نمی دهد. عاشق آن چیزی است که در نزد خدا دارد«  إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ [۱۰]». خدا یک معامله یک جا کرده: همه آنچه که دارد، یک جا خریده.

من به خاطر دارم، خدا رحمتش کند، یکی از عزیزان که از شهدای دوران دفاع مقدس است، ایشان… برادرش که اهل علم بود نقل می کرد گفت: عازم شده بود. بعد عده ای از کسانی که به هر حال ارتباطی داشتند برای خداحافظی، بعضی هم به اصطلاح نصیحتش کنند. گفته بودند که: این جنگ که هست، بچه های شما کوچک اند. یک مقدار باشد، بعدها خواهید رفت. فعلاً نمی خواهد شما بروید. از این حرف ها که معمولاً نهی از معروف بیشتر از نهی از منکر است. آن وقت ایشان فرموده بود که: من الان جوانم. به هر حال این بازار گرم، خدا جنس ما را خوب می خرد. چشم سالم، دست سالم، فکر سالم، به هر حال بدن سالم. من می توانم در این معامله با خدا به هر حال سود زیادی ببرم. که خدا معامله کرده. اما اگر ماندم به حرف شما، ماندم، بچه های ما بزرگ شدند، ما پیر شدیم و از بین رفتیم. آب می رود و دست ما هم قوت ندارد،روی پا هم نمی توانیم بایستیم . این جنس ها را که می خرد؟ هیچ کس نمی خرد. کسی نمی خرد. بسیجی این طور فکر می کند . آن هم بسیجی بود. بسیجی این طور فکر می کند. در این معامله با خدا هیچ تردیدی ندارد. « أَنِّي لَا أُضِيعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَىٰ [۱۱]». زن باشد، مرد باشد، خدای متعال زحمت هیچ کسی را فراموش نمی کند، ولو کم باشد، ذره باشد.

ما مأموریم از طرف خدا که با ظالم مبارزه کنیم. چی پیش می آید؟ به ما ربطی ندارد. چه پیش می آید، این کار کار پسندیده ای است به حکم خدا، به حکم عقل، به حکم وجدان. کار ما اصلاً این است: کار ما مبارزه با ظالم است. ما کار دیگر نداریم. جهاد در راه خدا. و در نزد خدا ضایع نمی شود.

یکی از اسوه هایی که حالا که الحمدلله اسلام عزیز، عدالت خواهی در سطح جهان دارد مثل موج جلو می رود، اما آن موقع که واقعاً تنها بودند… این روزها مستحضرید، شهادت مرحوم امیرکبیر است. با ظالم مبارزه می کرد و علیه غرب بالاخره بدون هیچ گونه ملاحظه ای ایستاد. او به وظیفه اش عمل کرد. بیش از آنکه وظیفه نداشت. نتیجه اش هم چه شد؟ نتیجه اش هم حمام فین کاشان… این بزرگ مرد آزادی طلب و اسلام خواه و عدالت طلب را به شهادت رساندند. خوب که ضرر کرد ، که نفع کرد؟ ناصرالدین شاه نفع کرد یا ضرر کرد؟ ها !!! پنجاه سال وقت مردم را سوخت. اما این مرد به پنج سال هم نرسید. چه کرد؟ از خودش چه باقی گذاشت؟ در واقع اگر امروز می گوییم در سایه رهنمودها و پرورش امام، حاج قاسم پرورده شد، در سایه رهبری های رهبر فرزانه انقلاب، اما آن روز این شرایط نبود. اما تفکر، تفکر حاج قاسم بود.

حضرت آیت الله العظمی اراکی قدس سره الشریف، شیخ المراجع، چه انسانی بود. آیت الله العظمی اراکی، مرجع بزرگوار تقلید. این که نقل می کنم از ایشان نقل می کنم، مکتوبش هم دارم. ایشان فرمود که: من ،خوب خوابی که آیت الله اراکی ببیند ، مثل وحی می ماند. علما امتی افضل من انبیا بنی اسرائیل. خوابی که آیت الله العظمی اراکی ببیند ، مثل وحی می ماند. فرمود که: من در عالم خواب امیرکبیر را دیدم. چی دیدید؟ گفت: امیرکبیر را در یک مقامی دیدم که نمی شود تصور کرد. برای خودمم قابل باور نبود. ازش پرسیدم: امیرکبیر، صدراعظم، این مقام با این عظمت را چطور گرفتی؟ گفت: وقتی آدم حق طلب باشد، وقتی انسان خداجو باشد، وقتی انسان مبارزه با ظلم کند، وقتی انسان تابع شهدای کربلا باشد، نتیجه اش این می شود. گفت: در حمام فین کاشان، وقتی رگ های مرا زدند و خون ریخت، عطش بر من غالب شد. عطش بر من به گونه ای تشنه شدم که خودم را راضی کردم که از این جلاد بگویم: یک لیوان آب به من بده بخورم. یک مرتبه به ذهنم رسید که: امیرکبیر، شما زیر سقفی، در سایه ای، یک زخمی داری که رگت را زدند ، این عطش را می بینی، توقع آب داری؟ اما حسین علیه السلام زیر آن آفتاب، با آن همه زخم، با آن همه تلاش، تشنگی را چطور تحمل کرد. تو خجالت نمی کشی؟ عجب نوکر پر رویی هستی. گفت: خجالت کشیدم و صبر کردم که تشنه، مثل مولایم حسین، از دنیا بروم. اما تا روحم جدا شد، دیدم حسین علیه السلام کنار من است ، این مقامی که می بینید. گفت: حسین این را به من داد. گفت: این مال شما. من رفتم. صبح قیامت به سراغت می آیم.

حق پرستی یعنی این. حق طلبی یعنی این. هستی شناسی یعنی این. به خدا اعتماد کردن. به راه خدا اعتماد کردن. به پیشوایانی که خدا تعیین کرده اقتدا کردن. که الحمدلله چه علما بزرگوار، چه بسیج عزیز و بالاخص گل سر سبد بسیجی ها که صالحید هستند، که در حال پیشروی هستند. به هر حال این مهم است که عاقبت به خیر بشود. و الا این دنیای پَست ، دیگر فرق نمی کند. نه مِلک قارون می ماند، نه مُلک فرعون می ماند. آن طرفش هم هست و نه مُلک سلیمان و داوود می ماند. نمی ماند. هیچ کدام نمی ماند.

در جایی دیدم که حالا نقل به معنی می کنم که حضرت داوود علیه السلام که هر وقت بر راهی می گذشت، این کوه زمزمه می کرد، مرغ ها زمزمه می کردند. شرایط تغییر می کرد. همه به صورت خبردار ، از محلی می خواست عبور کند. یک عابدی در معبدش بود. از زمزمه کوه و مرغ ها و این شرایط فهمید که حضرت داوود می خواهد از اینجا عبور کند. سریع معبد را گذاشت و آمد کنار راه تا حضرت داوود را ببیند. حضرت داوود وقتی رسید، از چهره اش متوجه شد که این خودش را باخته در مقابل همین ظاهر حکومتی. به هر حال بهش هشدار داد که: اینها که چیزی نیست. اینها که نمی ماند. چیزی که نمی ماند این چه مهمی است ؟ این مهم نیست که ، تو اگر در معبدت یک سبحان الله بگویی، از همه این تشکیلات ملک داوود و سلیمان بالاتر باشد.

این می شود تفکر بسیجی. خدا شماها را خیر دهد. بنده ام دعاگوتون هستم. ولی خب من شرمنده ام که شما کجا و این تنبل ها کجاست. و نعوذ بالله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا

ثبتکم الله بالقول الثابت فی الحیات الدنیا و فی الاخره . صلوات بفرستید

[۱] سوره مبارکه رعد آیه ۱۷

[۲] همان

[۳] سوره مبارکه نازعات آیه ۲۴

[۴] الكافي : ۱/۱۱/۶٫

[۵] سوره مبارکه انعام آیه ۹۴

[۶] سوره مبارکه فاطر آیه ۱۸

[۷] شرح اُصول الکافی: ج۹ ص۱۸۱

[۸] همان

[۹] سوره مبارکه غافر آیه ۴

[۱۰] سوره مبارکه توبه آیه ۱۱۱

[۱۱] سوره مبارکه آل عمران آیه ۱۹۵

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *