بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام به امام زمان و با درود به روان مقدس رهبر فقید انقلاب و سلام و درود به رهبر معظم جمهوری اسلامی ایران رهبر مسلمین جهان و سلام مجدد به محضر شما عزیزان و همه سنگرنشینان علم و ایمان. با آرزوی پیروزی نهایی مظلومین عالم و بالأخص مظلومین فلسطین، غزه، لبنان، بر گرگ های بین المللی.
ایام شهادت بی بی عالم صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام الله علیها را تسلیت عرض می کنم. و موضوع اهم کتاب و کتابخوانی و مطالعه و کتابداری و مدیریت این بخش فرهنگی را به تناسب زمان تبریک می گویم و بزرگداشت مقام عالم واصل و عارف واصل آیت الله علامه طباطبایی را بزرگ می شماریم.
خیلی خوش آمدید، بسیار صبح خوبی برای بنده است که محضر شما هستم و بالاخره خداوند به شما توفیق داده که در اهم مسائل که بالا بردن سطح جامعه ازجهت علمی از جهت عملی از جهت اخلاقی، که شما توفیق پیدا کردید به این خدمت. این یک خدمت نمونه است. همه خدمات ارزشمند است اما این با همه متفاوت است چون آنها همه جنبه مقدمی دارد اما به حقیقت علم و عرفان رسیدن جنبه نتیجه دارد، قدر خودتان را، قدر وقتتان و قدر کارتان را بدانید این عبادت است چه عبادتی بالاتر از این؟!
در حدیث داریم که رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم بعد از آن همه جهاد و سختی و مشکلات که سر و سامان داد به جامعه و حکومت اسلامی تشکیل داد، حضرت وارد مسجد شد، مردم در مسجد بخشی مشغول به نماز و عبادت و ذکر بودند و بخشی هم دور هم نشسته بودند بحث علمی می کردند؛ در حدیث دارد که حضرت فرمود: این هر دو دسته کار خوبی انجام می دهند اما من برای دانا کردن و دانا شدن مردم مبعوث شدم. شما دارید روی آن هدف بعثت، کار می کنید. چه هدفی بالاتر از این، چه عبادتی بهتر از این.
نقش کتاب در واقع به دو نوع تقسیم میشود: بخشی از آن بر اساس این است که فطرتاً انسان کنجکاو خلق شده و بنابراین تشنه علم است حالا آن علم چه به او فایده برساند و چه نرساند می خواهد بداند که بالای آسمان ها چه می گذرد ولو برایش هیچ نقشی نداشته باشد، ولی می خواهد بداند. در این باب کار شما چیست کار شما در واقع یک نوع تغذیه است یک نوع تغذیه، مشتری دارید، مراجعه کننده دارید و او می خواهد از نظر فکری تغذیه شود با او همکاری می کنید کتاب در اختیارش قرار می دهید زمینه مطالعه برایش فراهم می کنید به هر حال یک نوع تغذیه است و حتما عنایت دارید. – در اینجا – اشاره فرمودند و من خیلی متشکرم و آن این است که حالا که بحث تغذیه است هر تغذیه ای که مفید نیست. بالاخره انسان خیلی چیزها می تواند بخورد که غذا باشد خیلی چیزها می خواهد بخورد که دوا (دارو) باشد خیلی چیزها می تواند بخورد که زهر باشد و او را از پا دربیاورد. خب، همان مسئله این جا هم هست یعنی کتاب و مطالعه با این همه اهمیتش مطلق نیست بلکه علم مفید و مطالعه مفید و در این باب، کار شما شبیه به اغذیه فروشیهاست که همواره تحت نظر هستند به آن سر می زنند که غذایشان فاسد نباشد، غذای شب مانده نباشد، مشکل نداشته باشد آلوده نباشد مشکل نداشته باشد. در این باب کار شما از نوع اغذیه فروشی است.
اما نسبت به علمی که می خواهد جنبه عملی داشته باشد، که این خیلی مهم است آن سابق ها سعی می کردند ولو دانشمند را با بحث های تئوری سرگرم کنند اگر هم می خواست یک پیچ و مهره را باز کند نمی گذاشتند، استعمار بود دیگر همان هایی که همه زیرساخت های کشور را خراب می کنند، همه دانشمندها را می کشند همه قوانین را زیر پا می گذارند. همین ها مسلط بودند، اینها علم را در تئوری نگه می داشتند مگر در چارچوب آن چیزی که منافع آنها را فراهم کند، آن جا اجازه می دادند. در این باب کتاب نقشش چیست؟ نقشش نقشه راه است، این گونه است یعنی آن کتاب، آن استاد، آن معلم، آن کلاس، آن کتابخانه، اینها نتیجهاش این است که در جهت تلاشی که می کند به هدف مقصود واصل شود؛ می خواهد فلان محصول را تولید کند حالا فیزیکی است ترکیبات شیمیایی است بالاخره می خواهد یک محصول را تولید کند، آن را کی می تواند تولید کند؟ وقتی که با کلاس و معلم و تمرین و تذکر و مطالعه و غیر این ها مسلط شد، بعد درست یک نقشه راه می ریزد که در فلان فرمول به این گونه عمل کنند فلان محصول تولید می شود. بنابراین در این باب، کتاب نقش نقشه راه را دارد که بسیار هم مهم است. و آن اصراری که رهبر فرزانه انقلاب همواره دارند که به هر حال برای جبران مافات گذشته ها که متاسفانه خواب بوده، باید تولید باشد و این تولید ها هم باید دانش بنیان باشد که الحمدلله هر روز هم در اخبار و رسانه ها بالاخره نوع جدیدی از ابتکارات مردم عزیزمان، دانشجوهای عزیزمان، دانشمندان عزیزمان را می شنویم که بسیار در حال توسعه است و اصولاً خشمی هم که استعمار علیه ایران دارد روی این جهت است. خداوند بر درجات روح پاک شهید بزرگوار تهرانی مقدم بیفزاید که آنها برای نسل آینده، تهرانی مقدم ها ایجاد کردند. در باقی قسمت ها هم همین طور است. امروز جامعه ما یک جامعه پیشرو است، خدا به همه شما قوت دهد.
خُب، در عین حالی که جامعه و جهان بحث تنها ایران که نیست جامعه و جهان به انواع و اقسام نقشه های راه برای انواع وصول به نتیجه نهایی که تولید اصلیاش می شود در عین حالی که نیاز دارد و همه کار خیر است، اما این کارهای خیر که واجب هم هست« اَلْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ»[۱] اینها باز خودش همهاش مقدمات است، برای چه مقدمات است یا برای زنده ماندن و زنده بودن خب خیلی مهم است و یا برای بهتر زندگی کردن، دیگر در آن چیز دیگری که نیست. تمام علوم را همه با همه کتاب و کتابخانه ها روی هم انبار کنید بالاخره دو نتیجه دارد از جهت وصول به اهداف، یا نقش زنده بودن است مثل کشاورزی و دانش کشاورزی یا پزشکی که نقشش نقش زنده ماندن است، یا بهتر زندگی کردن است دیگر چیز دیگری در آن ندارید. بنابراین وجوبش وجوب مقدماتی است.
اما آیا یک علومی که ما را واصل می کند، خب ما می گوییم اینها همه برای زنده ماندن یا بهتر زندگی کردن است، اما کدام علم می تواند جواب بدهد که برای چه زندگی می کنیم؟ آن مهم است! این مغفول است، یعنی در عین حال که اینها همه واجب است اما ما به این واجبات مقدماتی سرگرم شدیم و می بینید که مسائل رفاهی سر از پرستش درآورده، رفاه را می پرستند، اما اگر بگویند که خب شما زنده ماندید، خیلی هم خوب و همه چیز برایتان آماده شد، از خودت نمی پرسی که خب برای چه زندگی کنم؟ آن متمم است، آن مکمل است، این هم که با حُسن سلیقه و توجه بوده یا اگر اتفاق بوده، که روز بزرگداشت علامه طباطبایی هست، آن به این دانش اضافه شود، آن محصولْ این عالم و عارف واصل است، او به اینها اضافه شود و بالاخره از صدها مسئله مجهولی که برای من و تو هست، حالا به یکی از آنها اشاره کنیم، و آن این است که به این نتیجه می رسیم که انسان می ماند، انسان نمی میرد! این که می میرد این بدن است که تعطیل می شود این ربطی به انسان ندارد این ابزاری است در اختیار انسان، بنابراین انسان نمی میرد. حالا بگویید ده ها دلیل بر این جهت اقامه است، یکی از ده ها دلیل این است که آن هایی که قبلها مرده اند با آنها تماس گرفته می شود، خب اگر می مرد و نابود می شد چطور با او تماس گرفته می شد؟! این ها هم که مستند است و یک چیزی نیست که بنده از خودم دربیاورم. این طور نیست؟
حالا از علامه طباطبایی نقل می کنم، مستند هم هست؛ علامه طباطبایی می فرمایند که من وقتی در نجف بودم حوزه علمیه که چیزی نداشت مردم فقیر بودند کسی سهم امام نداشت مردم از گرسنگی می مردند. یک آقایی از تبریز هر ماهی برای من یک حواله می فرستاد و من با آن زندگی می کردم زن و بچه و زندگی و اینها، آن هم زندگیشان زندگی حداقلی بود یک نانی اگر به دست بیاید یک خرمایی اگر به دست بیاید، همین بود و چیز دیگری نبود. بعد میفرمایند که بین دولت آن زمان بین ایران و عراق در آن زمان مشاجره شده بود و راه بسته شد، راه که بسته شد روزی ما هم بسته شد. خب کاسبی بود که یک مقداری از او به قرض چیزی گرفتم تا وقتی که از آنجا خبری شود و مشکل حل بشود؛ بعد از چندی که به من نسیه داد گفت آقا ما دیگر به شما نسیه نمی دهیم چند روز گذشته بیست سی روز گذشته شما نسیه ما را ندادید، بنابراین ما به شما نسیه نمی دهیم. حالا زن و بچه و زندگی … با کم میشود زندگی کرد اما با هیچی که نمی شود زندگی کرد.
گفت آن شب بر من سخت گذشت حالا شاید تعبیر من باشد، گفت اصلا نخوابیدم که من فردا چکار کنم. فردا صبح کسی در زد آن درهای سابق هم طوری بود که جای خالی داشت که پشتش دیده شد که یک پیرمرد خوش قیافه ایست عمامه دارد و تحت الحنک دارد… ، ولی با اینکه آن موقع شهر نجف هم کوچک بود می گفت که این قیافه را من تا به حال ندیدم بسیار قیافه خوبی داشت و من او را ندیده بودم. بچه ها رفتند دم در گفتند که با آقا کاری دارم، گفتند: بفرما. وارد شد. – اینها افسانه نیست – وارد شد و گفت: من از طرف خدا آمده ام – حواستان هست- گفت من از طرف خدا آمده ام، خدا به شما سلام می رساند. می فرماید در این بیست سال گذشته ما کی شما را فراموش کردیم که شما انقدر ناراحت هستی برای روزی ات؟ – این ها افسانه نیست- کی ما شما را تنها گذاشتیم؟ بعد آن مرد گفت که تا پایان هفته مثلاً تا چهارشنبه مشکل شما حل می شود، نترسید. و رفت. علامه طباطبایی می گوید من در فکر فرو رفتم که این که بود من چنین قیافه ای تا حالا ندیده بودم، بعد می گفت من از طرف خدا آمده ام. خب نشانه به چه نشانی خط و نشان کشید که تا پایان هفته مشکل حل می شود، اگر حل شد معلوم می شود که درست میگوید. گفت اتفاقاً همان روزی که او وعده کرده بود یک نفر از تبریز آمد و یک حواله ای به ما داد و مشکل ما حل شد.
بعد از چند سال من برگشتم ایران و رفتم تبریز آنجا خانه دوستی ظهر مهمان بودم. کتابی داشت به نام کتاب هزار مزار – آن آقا که گفته بود از طرف خدا آمده ام گفته بود اسم من حسین ولی هست – بعد ایشان می گوید که آن کتاب را مطالعه کردم دیدم که در آن جا سرگذشت «حسین ولی» را ذکر کرده. بعد رفتم قبرستان اتفاقاً قبر او را پیدا کردم، قبر« حسین ولی» دویست سال قبل فوت شده بود. حالا این دانشها همه به جای خودش در مورد این هم یک لحظه مطالعه می کنیم که این یعنی چه؟
آیت الله طباطبایی یک برادر داشت که او هم فیلسوف بود در تهران. ایشان ( برادر آقای علامه طباطبایی) نقل میفرمایند که یک روز یک آقایی آمد پیش من کتاب اسفار ملاصدرا دستش بود گفت که آقا، شما این را برای من تدریس کنید. از او پرسیدم که شما از کجا ما را پیدا کردی از کجا آدرس ما را پیدا کردی؟ به نظر شما آدرس ایشان را از چه کسی گرفته باشد خوب است؟ گفت آدرس شما را از « ارسطو» گرفتم – پنج هزار سال قبل فوت شده – گفت من آدرس شما را از « ارسطو» گرفتم گفت از ارسطو؟! چطور؟! گفت: من تسخیر روح دارم، روح معلم اول ارسطاطالیس را احضار کردم و بعد به او گفتم که به من فلسفه تدریس کن. گفت این طور که نمی شود. گفتم پس چطور می شود؟ کتابی در دستش بود « اسفار ملاصدرا» بود گفت: برو به این آدرس، به فلان آقا بگو برایت تدریس کند. و من این آدرس را از او گرفتم.
که بعد ایشان می فرماید که خب شما که روح ارسطو را حاضر می کنید روح پدر ما را هم می توانی حاضر کنی؟ گفت: بله. بالاخره روح پدر آیت الله طباطبایی را هم حاضر میکند. بعد می آید پیش خود آیت الله طباطبایی هم که بقیه داستان مورد نیاز نیست.
اما تمام این علوم تمام این فنون همه اش به جای خودش خوب، اما چطور شد به پاسخ یک سوال نمی رویم، این علوم برای زندگی کردن، این علوم برای بهتر زندگی کردن، تمام نشد، برای چه زندگی کردن، پیغمبران آمدند تا بگویند برای چه زندگی کردن. می دانید اینهایی که آدم می کشند ویران می کنند تخریب می کنند قانون شکنی می کنند با هواپیما به جنگ بچه های شیرخوار می آیند مدرسه را می زنند بیمارستان ها را می زنند و جنایتی نیست که انجام ندهند، که این اروپای وحشی است، ایالات متحده آمریکا هست که این ها همان اروپایی ها هستند که آنجا را اشغال کردند. می دانید چرا انسان به این وحشی گری که هر حیوانی از آن ننگ دارد می افتد؟ به چه دلیل؟ به دلیل اینکه نمی داند انسان برای چه زندگی می کند! نمی داند! بنابراین در کنار همه باید مشخص شود که زندگی برای چه؟ وقتی سرگردان است، اروپای سرگردان فقط خودش را به سرگرمی – شرابی بخورد و مواد مخدری و فحشا و منکرات و موسیقی و … سرگرم. چرا سرگرم؟ چون لحظهای اگر بخواهد به عقل خودش بیاید و بگوید من برای چه زندگی میکنم؟ اروپایی پاسخ ندارد. اعصابش از بین میرود، سر به جنون میزند. اما انسانی که ایمان دارد، انسانی که میداند برای چه خلق شده و هدف اصلی چیست، او دارای کرامت است. این سرمایه عظیم را به هیچ چیز نمیفروشد. و الحمد لله خداوند به شما توفیق داده و فرزندان این ملت را فرزندان این جهان را شما دارید کمک میکنید و بازویشان را میگیرید تا سطح فکرشان بالا بیاید. دیگر اولویت بندیهای مطالعه، رتبههای مطالعه که به نسبت به هم، کدام را اول مطالعه کند و کدام را بعدا مطالعه کند، تا مطالعهاش مفید قرار بگیرد.
به هر حال دعا گوی همه شما هستم چه صبح خوبی بود که با شما عناصر شریف کتاب و کتابخوانی توفیق دیدار داشتم.
والسلام علیکم، صلوات بفرستید.
۱۴۰۳/۰۸/۲۳
[۱] بحار الانوار، ج۶۷، ص۶۸