بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین علیهم السلام.
با سلام به امام زمان و با درود به روان مقدس رهبر فقید انقلاب و سلام و درود به رهبر معظم جمهوری اسلامی ایران رهبر مسلمین جهان و سلام مجدد به محضر شما عزیزان و همه سنگرنشینان علم و ایمان. و با عرض تسلیت ایام مصائب اهل بیت علیهم السلام و با آرزوی پیروزی مظلومین عالم مخصوصاً فلسطین مظلوم، غزه مظلوم بر گرگهای بینالمللی، خیلی خوش آمدید، برای بنده این ساعت مغتنمی است که در محضر شما قرار گرفتم امیدوارم آن چه خیر باشد خداوند به زبانم جاری فرماید.
مقطع سرنوشت سازی است مثل لیلة القدر میماند، انسان یک موجودی است که با باقی موجودات متفاوت است و خودش سرنوشتش را رقم میزند، ما امروز درو میکنیم آن چه روزهای قبل کاشتیم و فردا درو خواهیم کرد بذری را که امروز میکاریم، حالا در این مقطع سرنوشت ساز میخواهد انتخاب کند، آن هم در عُرف آخر الزمانی که انواع و اقسام مسائل به صورت القائات بیگانه برای سرگردانی جامعه بشری تبلیغات میشود.
خوب، انسان یک موجودی است که عمرش یک طولی دارد که لحظه به لحظه میگذرد، این لحظهها را وقتی سر هم میکنید میشود نود سال، لحظهها مثل ثانیه، آنوقت در عرضْ انسانْ صدها، هزارها، میلیونها گزینه هست که از همه آنها میتواند هر لحظه یکی را فقط انتخاب کند چون ظرفیت بیشتر نیست دیگر، این لحظهها فقط ظرفیت یکی از بیشمار دارد، ببینید چه انتخاب سختی است و این انتخاب را باید صورت بدهد خیلی هم به ظاهر بعضی پرجاذبه هستند، از سوی دیگر خیلیها هم بعضی سخت جلوه میکنند اما روی اینها حساب نکنید شما الان در چهارراه زندگی قرار دارید و بالاخره باید یکی را انتخاب کنید، اما از آن کسی که به پایان عمر رسیده بپرسید که سود کرده یا زیان، چون اول کار غلط انداز است پایان کار مشخص میشود سود کرده یا زیان، بسیاری از این چیزهای پر جاذبه که سر و دست برایشان میشکنند، حالا بقایی ندارد هر چی میخواهد باشد، هر چی میخواهد باشد، اولی دارد، آخری دارد، پایانی دارد تمام، این به جای خودش، واقعیت هم ندارد، مردم را میبینید که برای – به اصطلاح – به دست آوردن و مالکیت اشیاء، سر و دست میشکنند، تقوایش را از دست میدهد، اخلاقش را از دست میدهد، صداقتش را از دست میدهد که به مالی دست پیدا کند، یا به شهرتی دست پیدا کند، یا به ریاست و مقام، میبینید چه خبر است دیگر، حالا ضمن اینکه اینها برای کسی نمیماند، این یک مسئله است، – نمیماند برای هیچ کس، نمیماند، برای حضرت سلیمان و حضرت داود هم نمیماند، چیزی که نمیماند کَأن لَم یَکُن است، درسته؟ اما بحث اینجاست که همان مقداری هم که دلخوش میکند واقعیت ندارد یعنی چه؟ یعنی اگر من میگویم مالک این خانه هستم، مالک این ماشین هستم، مالک چه هستم نمیدانم، رئیس چه کسی هستم، اینها قراردادی است، این ها اصلاً واقعیت ندارد، آنچه که واقعیت دارد دو خلقت است، خلقت آن زمین است یا خانه است، یا آن ماشین است، این خلقتی مستقل است به من ربطی ندارد من هم یک خلقت مستقلم، این مسئله مالکیت یک چیز قراردادی است واقعیت ندارد، ببین ، هم واقعیت ندارد و یک چیز اعتباری است هم بقا ندارد، پس بنابراین همه آنهایی که دنبال این میروند آن وقتی که به آخر خط میرسند به چه نتیجهای میرسند؟ به هیچی میرسند، هیچی، هفتاد سال، صد سال خون دل خورده بعد نتیجهاش میشود هیچی، هیچی کَفِ آن است، خیلی خوب است، نخیر، «وزر و وبال» با آن چکارش میکنید، اما اگر از اول زندگی هوشیار باشد، خود سازی کند، کمال نفسانی کسب کند بر اساس تقوا، بر اساس علم، بر اساس ایمان، بر اساس قرب به خدا، هرچه که جلوتر میرود این ذخایر کمالاتش بیشتر میشود، میشود لقمان حکیم یک عمر گذاشته شده لقمان حکیم، همه سرمایه عمر با خودش همراه میبرد از بین نمیرود که نه تنها از بین نمیرود رشد میکند.
اینکه اولیاءالله میبینید که چقدر مرگ خوبی دارند، به جهتی که به مقصودشان میرسند، به مطلوبشان میرسند، برخلاف کسانی که دنبال اعتباریات رفتهاند واقعیت هم نداشته، دوام و بقاء هم نداشته، بعد میبینید دست خالی که خوبه با وز و بال و دروغ و کمفروشی و گران فروشی و مردم آزاری و اینها هم که ضمیمهاش است از مرگ میترسد، چرا از مرگ میترسد؟ راه را اشتباه رفته است، اینجاست که بنده ایام را تسلیت میگویم اما به شما تبریک میگویم خیلی انتخاب خوبی کردید، انتخابی است بر اساس عقل، بر اساس علم، بر اساس وحی، بر اساس واقعیات، راهی است طی شده، بزرگان طی کردند، انبیاء، اوصیاء، ائمه هدی، علمای راستین و شایسته، راهی است طی کردند این حتماً ضرر ندارد که ندارد، تمامش نور، تمامش سود، تمامش خیر، تمامش برکت است، جای تبریک دارد این حُسن انتخاب شما، البته باید همراه با صبر و حوصله باشد یعنی وقتی کسی هدف بزرگی را در نظر میگیرد باید در پایش حوصلهاش را داشته باشد، برای اندک مسائلی که پیش میاید، تلفیقهای زندگی، مشکلات زندگی، «اِصْبِرُوا على الدنيا فإنّما هِي ساعَةٌ»[۱] بر دنیا شکیبایی کن، صبر کن، مقاومت به خرج بده، چرا؟ چون دنیا یک لحظه بیشتر نیست دنیا یه لحظه است، دنیا یه لحظه است صد سال است، چطور می گوئید یک لحظه است؟ بله صد سال است اما یه لحظه است، چطوری یه لحظه است؟ « فما مَضى مِنهُ فلا تَجِدُ لَهُ ألَما و لا سُرُورا »[۲] خوب عمرت هرچه هست، در هر مرزی که هستی، گذشته که گذشته، نه غمش، نه شادیش را نمیتوانی درک کنید، گذشته گذشته دیگر، ربطی به این لحظه ندارد « و ما لَم يَجِئْ فلا تَدرِي ما هُو ؟ »[۳] آنچکه نیامده نمیدانی چه خواهد بود، از حالا چه غصهاش را میخوری« و إنّما هي ساعَتُكَ التي أنتَ فيها »[۴] شد یک لحظه، همانی که قبلاً در مقدمه عرایضم تقدیم کردم، شد عمر، یک لحظه پس « فاصبِرْ فيها على طاعَةِ اللّه ِ ، و اصبِرْ فيها عن مَعصيَةِ اللّه ِ »[۵] پایمردی نشان بده، مقاومت کن، آن لحظه هم میگذرد اما خودت را حفظ کن به عنوان یک انسان، این به معنی دست کشیدن از امور دنیا نیست، از امور دنیا به معنی نشئه اول زندگی که ما در آن داریم زندگی میکنیم بلکه تأمین مایحتاج عقلایی خودش یه کار خدایی است، واجبه، کار شرعی است، کار بدی نیست، انسان در حد تأمین از حلال دنبالش برود، خودش میشود عبادت! «الكادُّ على عِيالِهِ كالمُجاهِدِ في سبيلِ اللّه »[۶]اما نه به معنی ذخیره سازی، نه به معنی کنز، نه به معنای مال پرستی ، بلکه به عنوان ابزاری که جزء زندگی است، هدف نیست، ابزار است، از ابزارش باید استفاده کرد و از این راه تجارت و سود آخرت باید کسب کرد، «مَتْجَرُ أَوْلِیاءِ اللّهِ»[۷] دنیا «مَتْجَرُ أَوْلِیاءِ اللّه»ِ[تجارتخانه دوستان خدا] است، بله، در همین دنیای فریبنده و پُرزرق و پُر برق در عین حال بسیار کثیف و پِلَشت و ظلم و بی عدالتی، اما آدمای با فکر و خوش سلیقهای پیدا میشوند که این راه باقی را بر فانی بر میگزینند، اصولاً تا آدمی نداند که به چه کارآمده و برای چه آمده، از کجا میرود، نتیجهاش چه میشود، آفتش چی هست،راهش چی هست، و راهنمایش چه کسی است، انسان قبل از آن که اینها را بداند او که زندگی نیست، زندگی در ناآگاهی چه زندگی است؟شرط اول زندگی آگاهی است، اصلاً حیات به معنای آگاهی است و آگاهی به معنی که بداند چه میکند.
حدود چهل سال قبل بود من رفته بودم شرایط آن زمان قم، صبح رفتم حرم مطهر حضرت معصومه (سلام الله علیها ) نماز خواندم و بیرون آمدم، هنوز هوا یه مقداری تاریک بود آنوقت، کنار خیابان اِرَم ، جایی میخواستم بروم، تاکسی نبود، مدتی سرپا ایستادم بعد دیدم آن طرف خیابان یک جوانی ماشینش را سوار شد و دور زد آمد و ایستاد گفت آقا بفرمایید، خب نشستم، گفت کجا میروید؟گفتم زنبیلآباد، گفت شما ما را راهنمایی کنید که درست بلد نیستم، گفتم شما چیکاره هستی، گفت طلبه هستم، شما طلبه هستید تو قم هستید زنبیل آباد را نمیشناسی، گفت قم نبودم، گفتم کجا بودی؟گفت دانشگاه بودم تهران بود کجا بود دانشگاه بودم رشته عمران را تمام کردم مهندسم حالا آمدم طلبه شدم، خوب رشتههای عمران هم حالا در آن روز و امروز از رشتههای پُر پول، پول زیاد داره، در انواع ساخت و سازها و اینها، حالا این آقا از دانشگاه آمده طلبه شده گفت تازه آمدم قم طلبه شدم بعد تقریباً خودش هم شرحی داد، حالا من خیلی حافظم قوی نیست به این که من دیدم رشته عمران پول زیاد دارد اما هدف را تأمین نمیکند، ما آمدهایم برای چه؟ برای چه کار آمدهایم؟ من بعد از دانشگاه رشته عمران پرُپول است ولی به درد من نمیخورد، من انسانم میخواهم بدانم به چه کار آمدم و لذاست که آمدم قم درس بخوانم ببینم که خوب به چه کار آمدم، اصلاً برای چه کار آمدهایم؟ اول این را بشناسیم بعد بفهمیم که پول به چه درد می خورد، ببینید بعضی آدما اینطوری هوشیاراند، میگوید اول بدانیم برای چه کار آمدیم بعد بفهمیم مصرف پول یعنی چه و چقدر لازمه، اما وقتی خود انسان شاید موجود ناشناخته که متأسفانه اینطوری است که انسان از انسان تعبیر میکنند به موجود ناشناخته، اول ببینید فرق بین شیوه انبیاء و دیگران این است که انبیاء میآیند اول جایگاه انسان را مشخص میکنند بعد همه امور و همه علوم بر اساس جایگاه انسان معنی میدهد درست است؟ اما متأسفانه دیگران، شیوه دنیا این نیست، شیوه دنیا میآید اول بچه انسان را به همه چیز آشنا میکند غیر از خودش بعد به او دانش میدهد، به او قدرت میدهد، به او امکانات میدهد، خوب این که انسان نشده، چه میکند همین کاری که میبینید، این تنها فلسطین نیست، تنها غزه نیست، هفتاد و پنج سال ، هفتاد و شش سال است که اینها با فلسطین این کار را میکنند و تازه آن چیزی نیست کارشان در دنیا همیناست ، همین ایالات متحده آمریکایی که شما میگوئید، اینها که آمریکایی نیستند، اروپایی هستند حدود شصت تا صد میلیون، بحث هزار نیست، از مردم بومی آمریکا را کشتند و روی قبرشان ایالات متحده ساختند، در آفریقا همین کار را کردند، در آسیا همین کار کردند، شرق دور هم همین کار را کردند، غرب آسیا هم همین کار را میکنند، چرا؟ چون نمیفهمد انسان یعنی چه؟ قدرت دارد اما از خودش بیخبر است.
فلان حکیم میگفت که من از گاو میترسم گفت چرا؟ به دلیلی که شاخ دارد و زور دارد ،عقلی ندارد، پیغمبران اول انسان را به خودش معرفی میکنند تو انسانی بعد که انسان شد علم هم دستت میدهند که مفید است، مال هم دستش میدهند مفید است، ریاست هم دستش میدهند، همهاش خیر، همهاش عبادته، همهاش کماله، چرا؟ چون اول انسان ثبت الارض کردند بعد همه چی دادند دستش، میشود مدینه فاضله، اما اینا به عکس میکنند، اینها این موجود دو پا که اسمش بشر و حیوان بالفعل است همه چیز را به دستش میدهند هرگز هم آدم نمیشود، کارش هم قتل و جنایت و کشتار و ویرانی و اینهاست، اینجاست که حُسن انتخاب شما را به شما تبریک میگویم، خیلی حواستان جمع باشد، خوب کاری کردید، آنهایی که طور دیگر حرف میزنند متأسفانه مسئله را نگرفتند، از اشتباهات آنهاست و هیچ خدمتی هم به بشر بعد از خودشناسی انجام وظیفه خود، هیچ خدمتی هم در باب خدمت رسانی به بشر بالاتر از خدمات انسانی و فرهنگی و الهی نیست این مهم است و بعد از تأمین مایحتاج به اندازه ضرورت، نگران ذخیره بانکی و نمیدانم ملک و پول و اینها نباشد، خدا روزی را میرساند، ضمن اینکه کمالات دو نوع است یک نوع کمالات در جهت ریاضت علمی کسب میشود، شب تا صبح مطالعه میکند، یک حقیقتی را کشف میکند « أينَ المُلوک و أبناءُ المُلوکِ من هذه اللذّة؛ »[۸] که حقیقت علم را کشف کرده، خیلی زیباست، اما در این خلاصه نمیشود، آن عبارت از ریاضتهای عملی است، در ریاضتهای عملی، نفس پرورش پیدا میکند، بله، یک وقت آیت الله خزعلی قدس سره میفرمود از طلبه ای در آن سالها در مدرسه عبدل خان مشهد حالا شاید برای شما تصورش مشکل باشد نان نبود، نان نبود ها، نه که کمبود، نبود، به دست آوردن، بعد در آن قحطی که معمولاً میخورد به سالهای هزار و سیصد و بیست در آن سالهای قحطی، آن طلبه در مدرسه عبدل خان که نان نداشت بخورد مثل بقیه ولی خیلی آدم هوشیاری بود هوشیاریش به این بود که نان که ندارم بخورم پس چرا روزه نگیرم، نیت روزه میکنم، سحر آب خورد برای روزه فردا، افطار آب خورد، روزه سحر آب خورد، روزه تا سه روز دیگر، عصر روز سوم بی حال شده بود در اتاق افتاده بود، دید یک نفر در زد و وارد شد یه بزرگواری ، حالا به نظر شما که باشد، این آقا را تشویق کرد شما موفق شدی از غیبم خبر داره دیگر، شما موفق شدی خداوند دیگر شما را در امور معیشت آزمایش نخواهد کرد چون شما موفق شدید و پیروز شدید تا آخر عمر وضع زندگیتان خوب خواهد بود، یک غذای مطبوخ آورد به ایشان داد و از ایشان تشکر کرد و رفت این آقا، بعدها به کمالاتی رسید در آن تاریخ که من از آیت الله خزعلی شنیدم میفرمود که من شماره تلفنش را دارم، در تهران آدرسش را هم دارم، این چه کسی باشد، یک طلبه ای ، سختیها را کشیده، به یه چیزهایی هم رسیده.
جای شما خالی، بیست و یکم بهمن هزار و سیصد و پنجاه و هفت این بیست و یکم خیلی روز سرنوشت سازی بود به جهتی که دولت وابسته به استعمار حکومت نظامی اعلام کرده معنی حکومت نظامی هم این است که اگر کسی از خانه بیرون بیاد مسلسل درو میکند انسان ها را، اگر از خانه بیرون نیایند هم استعمارچیها همه عناصر انقلابی را میگیرند، میبرند زندان هر دو طرفش یعنی پایان این انقلاب، معنیاش این است دیگر، در یک چنین شرایطی میشود تصمیم گرفت، خیلی سخته، واقعاً سخته، یک طرفش قتل عام مردم، یک طرفش دستگیری انقلابیون و امام (رحمت الله علیه)، تصمیمگیری خیلی کار مشکلی است، اما به امام گفتند آقا یک آقایی از جمکران آمده میخواهد شما را ببیند، فرمود بگوئید بیاید، آن کس که آمده بود چه کسی بود؟ همان طلبه بود، از کجا میآمد؟ از جمکران میآمد، چه کار داشت؟ پیامی داشت، شاید هم ننشست فقط به امام سرگوشی یک جمله گفت امام فرمود اعلام کنید مردم بریزند در خیابانها، آیت الله طالقانی قدس سره که پنجم مرداد هم اولین نماز جمعهای بود که آن ابوذر انقلاب خوانده بود خدا روحش را شاد کند با مسائل سیاسی و نظامی آشنایی بیشتری داشت در میدان، به امام اعتراض کرد آقا این مردم بریزند تو خیابان میدانید یعنی چه؟ اینها قساوتند، اینها بیرحماند، یکسره مردم را میکشند، امام فرمود مردم بریزند تو خیابان، آقای طالقانی گفت شما چی میفرمائید، مردم بریزند که مردم را قتل و عام میکنند، امام فرمود آقای طالقانی شما به حرف من اعتراض میکنید یا اگر از جانب دیگری هم پیامی آمده باشد باز شما اعتراض دارید؟ آقای طالقانی گفت من اشتباه کنم، من مطیعام، خود آقای طالقانی هم بلندگو برداشت از مردم دعوت کرد بریزند تو خیابان ها، مردم ریختند طاغوت هم هیچ غلطی نتوانست بکند، انقلاب هم پیروز شد و بالاخره نظام مقدس جمهوری؛ آن آقایی بود که در گرسنگیها عوض این که به زمانه بد و بیراه بگوید شکرانه با هیچی روزه میگیرد.
آقای همایی میگفت که با مرحوم آیت الله العظمی آقا شیخ هاشم قزوینی استاد رهبر معظم انقلاب از آن اساتید بزرگ مشهد بود، یک انسان فوق العاده بود، آقای همایی گفت با هم طلبه بودیم در اصفهان درس میخوندیم با آقا شیخ هاشم مباحثه میکردیم، وقتی کتاب آورده مقایسه میکردیم یک وقت دیدم آقا شیخ هاشم غش کرد و بیهوش شد و افتاد من که می دانستم او که مریض نیست گرسنه است، چیزی نخورده است، افتاد، حرکت کردم دور اتاقهای مدرسه ، یک تکه نان نبود، از مدرسه بیرون شدم بیرون مدرسه چند تا برگ زرد کاهو افتاده بود، توی آب روان شستم آوردم مچاله کردم تو دهن آقا شیخ هاشم، از این آب سبزی ریختم یک کم به حال آمد سبزیها را بهش دادم خورد، حرکت کرد، حرکت کرد بلافاصله انگشت رو خط کتاب گفت کجا بودیم، مباحثه میکنیم دیگر، گفت کجا بودیم؟ یعنی از گرسنگی و از نداری از این حرفا اصلاً دم نزد، گفت کجای درس بودیم، مباحثه میکردیم، بله، اینها هست ولی از درس مهمتر تحمل این ریاضتهایی است که انسان را به کمالاتی میرساند.
خداوند روح همه آنهایی را که راه را طی کردند و به لقاءالله پیوستند شاد بفرماید و به شما عزیزان هم انشاءالله توفیق بیش از پیش عنایت کند، بنده هم که دیگر عمرم را ضایع کردم و خودم حرام کردم از همه شما التماس دعا دارم و دعاگوی همه شا هستم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
[۲] همان
[۳] همان
[۴] همان
[۵] همان
[۶] الکافي , الجزء۵ , الصفحة۸۸
[۸] اين سخن معروف است که بعضى از بزرگان در عين محروميت مادى هنگامى که بعضى از مسائل پيچيده علمى را مى گشودند به قدرى لذت مى بردند که مى گفتند: «أينَ المُلوک و أبناءُ المُلوکِ من هذه اللذّة؛ کجا هستند پادشاهان و شاهزادگان که ببينند چنين لذتى از که ما مى بريم».