خانه / درس اخلاق / یکشنبه های علوی / متن کامل / متن کامل بیانات امام جمعه بیرجند در درس اخلاق کارکنان دفتر نماینده ولی فقیه در خراسان جنوبی (یک شنبه های علوی) / جلسه۷۷

متن کامل بیانات امام جمعه بیرجند در درس اخلاق کارکنان دفتر نماینده ولی فقیه در خراسان جنوبی (یک شنبه های علوی) / جلسه۷۷

یکشنبه‌های علوی جلسه ۷۷- ۲۲/۰۵/۱۴۰۲

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله آل الله و اللعن الدائم علی أعدائهم أعداء الله با سلام به امام زمان و با درود به روان مقدس رهبر فقید انقلاب و سلام و درود به رهبر معظم جمهوری اسلامی ایران رهبر مسلمین جهان و سلام مجدد به محضر شما عزیزان و عرض تسلیت ایام.

نعمت داشتن یک مسئله است و توجه به نعمت داشتن یک مسئله جداگانه است، خیلی می‌شود که انسان نعمتی دارد ولی آن قدر لازم را نمی‌داند. :« الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهَذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلَا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ»[۱] ؛ همانطوری که خداوند متعال نسبت به قرآن کریم تحدّی فرموده، به اینکه اگر در این جهت تردید دارید مثل قرآن را بیاورید و بعد هم فرموده است که نه می‌آورید و نه می‌توانید بیاورید. وجود مقدس ائمه اطهار که در انواع روایات و کتب قبل و کتب عتیق که کمابیش به آنها اشاره شده و مسنتد است و در نصوص پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و در آیات قرآن هم جابجای اینها برای اهل تفسیر روشن است و بالأخص وجود مقدس حضرت سید الشهداء علیه‌السلام. خوب محصول قرآن است اما اگر دنیا راست می‌گوید یک حسین دیگر هم به ما نشان دهد. امروز دنیا مثل کف دست است و همه چیز آن دیده می‌شود و شنیده می‌شود. خوب؛ این کلی قضیه است، ریز قضیه انتها ندارد، بالاخره هر کس هر قدمی که نزدیکتر است، خودش یک بابی است برای دیدن آثار و آیات حسینی، این دیگر چیزی نیست که بگوییم صد تا یا دو هزار تا است یا دومیلیون تا است، این گونه نیست. پس همانطور هم در تضاید است.

کراماتی که از وجود مقدس حضرت امام حسین علیه‌السلام و دیگران از اصحاب و یاران و فرزندان تا ائمه معصومین دیگه که ۹ نفر از فزرندان حسین علیه‌السلام تا حضرت صاحب الزمان علیه‌السلام؛ توجه به این نعمت خیلی مهم است، نعمت هست ولی اگر من توجه می‌داشتم خودم بهره‌برداری می‌کردم. بله به نقل از دیگران خوش به حال آنها «هنیئاً لأرباب النعیم نعیمهم»، اما اینکه خودم دست نیافتم از این نعمت، قدردانی نکردم. مثل وجود مقدس پروردگار « وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ»[۲] اگر این انسان دو پا قدر این نعمت بزرگ الوهیت را که به آن قرب پیدا می‌کرد، « أَوَلَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»[۳] مثل حیوان زندگی نمی‌کرد، با حقایق عالم وجود آشنا بود چون استعداداً خدا آدم را برای آن کار آفریده است؛ « وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا»[۴]. بعد سر از کجا در می‌آورد، سر از  « إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ»[۵] بدترین جنبنده روی زمین، انسان است. « قُتِلَ الْإِنْسَانُ مَا أَكْفَرَهُ»[۶] مرگ بر انسان. حالا نعمت داشتن یک مسئله است و قدر دانستن نعمت و بهره‌برداری از آن یک بحث دیگر است.

حالا در این باب الی ماشاءالله از آنچه که ثبت شده و از آنچه که ثبت نشده و از آنچه که هر روز در تزاید است، تا برسد به آنهایی که قدر دانی کردند و تصفیه و تزکیه نفسانی نموده‌اند و حجاب‌های بین آنها و اولیای خدا برداشته شده و با حسین حرف می‌زنند؛ بله حرف می‌زند. حسین را می‌بیند؛ ائمه اطهار علیهم‌السلام دیگر را هم همینطور. ولی خوب حسین علیه‌السلام در بین همه پیغمبران و اوصیاء هم  استثناء است.

مرحوم ایت الله دستغیب شیرازی می‌فرماید که: ‌فلان آقای محترم به فامیل «ایزدی» پدری داشت که عاشق امام حسین علیه السلام بود. مرد ثروتمندی هم بود آن شرایط اقتصادی آن زمان را هم در نظر بگیرید. این آقا، خانه‌اش به مسجد گنج که یکی از مساجد همان شهر است، متصل بود. هر شب بعد از نماز مغرب و عشاء یک نفر دو نفر روضه می‌خواندند و نان و آبگوشتی می‌آوردند… تمام اینها را به عشق امام حسین علیه‌السلام می‌کرد. پیر و مریض شد. مرضش شدت کرد به طوری که به حال احتضار افتاد و ما فرزندانش به فکر تجهیز و قبر و کفن و قبر و … بودیم، گریه می‌کردیم و فکر مراسم بعدی را هم داشتیم تا اینکه یک ساعتی از سحر آن پیرمرد در بستر مرگ، ما را صدا زد. گفت: بروید؛ من نمی‌میرم. گفت ما هم رفتیم و خدا را شکر کردیم. او هم صبح بلند شد انگار اصلا مریض نبوده. این قضیه در سال ۱۳۳۰ قمری در اول محرم اتفاق افتاد. در ظرف یک سال این آقا تسویه حسابی کرد و در شرایط آن زمان خودش را آماده کرد برای حج. و با اولین کاروانی که به حج می‌رفت در شرایط آن زمان، ایشان حرکت کرد و رفت و ما هم تا یک فرسخی شهر(باغ جنت) ما هم پدر مان را همراهی کردیم و شب را هم همانجا ماندیم. پدرم به من گفت که: شما از من نپرسیدید که من چرا نمردم؟ گفت: ما چنین سؤالی نمی‌توانیم بکنیم، ما شکر می‌کنیم که شما نمردید. پدر گفت: نه؛ اینطور که نیست، یک رمزی دارد. من چرا نمردم، من که در آستانه مرگ بودم؟! گفت: جهتش این بود که در آن حالتی که دیگر روح داشت وارد آن عالم می‌شد، احساس کردم که در یک محله متعفن هستم و احساس کردم که اینجا محله یهودی‌ها است. خیلی نگران شدم، خیلی زاری کردم که خدایا من و محله یهودی‌ها؟ چه تناسبی دارد!؟ در روایت هم دارد که اگر کسی حج بر او واجب باشد و نرود به او خطاب می‌شود «مت یهودیاً او نصرانیاً»[۷]. گفتند شما مستطیع بودی و نرفتی و جای کسی که مستطیع بشود و حج نرود، محشور شدن با یهودی‌ها است. چکار می‌کنی؟ گفتم: ارادت من به امام حسین علیه‌السلام و آبگوشت‌ها چه شد؟! بعد خطاب آمد: مشمول عنایت امام حسین قرار گرفتید و خداوند ۱۰ سال به تو عمر مجدد داده. که در ظرف این ۱۰ سال آن واجب را انجام بدهی . و علتی که من برگشتم عنایت امام حسین علیه‌السلام بود. ۱۰ سال به من وقت دادند و من همین سال اول دارم به حج می‌روم. به ایشان می‌فرماید که در این ده سال سالم سالم بود، اول محرم ۱۳۴۰ مریضی هم نداشت، بلافاصله اندک مرضی آمد و از دنیا رفت.

بله مرحوم میرزا خلیل طبیب تهرانی خیلی مزد بزرگی است، معاصر بوده با مرحوم شیخ انصاری و صاحب جواهر ، خودش  هم اول طلبه بوده در مدرسه دارالشفای قم. حکایت‌های عجیب و غریبی دارد این میرزا خلیل، فکر می‌کنم پدر میرزای قمی هم هست که جزء مراجع است. اما به هر حال جریان عجیبی دارد که از طلبگی به طبابت کشیده می‌شود در تهران. بعد می‌گوید من که می‌خواهم طبابت کنم، هر جا که طبابت کنم، طبابت است دیگر پس می‌روم کربلا طبابت می‌کنم. که هم کارم را انجام بدهم و هم زیارت امام حسین علیه‌السلام را انجام بدهم. گفت شب در عالم خواب دیدم که یک آقایی آمد و گفت اگر می‌خواهی کربلا بروی باید سریع بروی چون ده روز دیگر بین مسئولین ایران و عراق مشکل پیش می‌آید و راه را می‌بندند. گفت ما هم وسایلمان را جور کردیم و رفتیم، به آنجا که رسیدیم فهمیدیم که دقیقاً همینجور بوده یعنی همانطور که در عالم خواب به من گفت تا ده روز دیگر این آرامش به هم می‌خورد، به هم خورد و راه بسته شد؛ ولی حالا ما که رفتیم.

در آنجا مدت‌ها بود که یک زنی هم از هندوستان که جزء شاهزاده‌های آنجا و محب امام حسین علیه‌السلام بوده گهف که این از مدت‌ها قبل از هند می‌آید و در کربلا مجاور می‌شود و تمام اموالش را می‌فروشد و اینجا تمام دلخوشی‌اش این است که هر روز می‌تواند به زیارت امام حسین علیه‌السلام برود.

این زن مریض می‌شود که احتمالاً جزام می‌گیرد؛ مراجعه می‌کند به همین آقای میرزا خلیل طبیب. ایشان هم بررسی که می‌کند می‌گوید بیماری شما قابل علاج نیست و از دست ما کاری ساخته نیست. او هم ناامید می‌شود و می‌رود. یک خانمی که خدمتگذارش بوده پیش میرزا خلیل می‌آید و می‌گوید این خانم را می‌شناسی؟ گفت نه من نمی‌شناسم. گفت این زن از زن‌های بسیار با احترام و سیده از هند و همه دار و ندارش را هم فروخته در جوار امام حسین علیه‌السلام است و اینگونه که شما پاسخش را دادید دلش را شکستید. میرزا گفت سریع به او بگویید بیاید. او را آوردند. میرزا به او گفت: دوا از ما و شفا از خداست؛ این که بگوییم مرضی علاج ندارد، اشتباه گفتیم. چون شفا پیش خداست و از خدا هر کاری ساخته است، بنابراین ما به امید خدا دوا می‌دهیم و خدا هم إن‌شاءالله به شما شفا می‌دهد. آنچه که از داروها به ذهنش می‌رسد به او می‌دهد، آن زن هم خوب خوب می‌شود و این امر هم باعث می‌شود رفت و آمدش با خانواده میرزا خلیل مثل رفت و آمد یک خانواده می‌شود(قدیمی‌ها هم با عاطفه بودند، مثل حالا که نبود).

آنجا گفتم که میرزا خلیل، شب در خواب دید که تا ده روز دیگر اوضاع به هم می‌ریزد، اگر می‌خواهی بروی کربلا، برو. حالا هم شب در خواب دید که همان آقا آمد و گفت میرزا خلیل عمر شما تمام شده و شما می‌میری(حالا در ذهنم نیست که سه روز دیگر یا ده روز دیگر). آن خواب قبلی که راست درآمد این چطور؟ دیگر به انتظار ایستاد تا اینکه مرض شد و افتاد، دورش را گرفتند و دیدند که کارش تمام است؛ در همین حینی که دور و برش بودند آن زن هندی وارد شد و گفتف چه می‌کنید؟ گفتند میرزا خلیل مرد! گفت همین جایی که هست ـ اینها افسانه و خواب نیست ـ هیچکس به او دست نزند من میرم و برمیگردم. رفت به حرم حضرت امام حسین علیه‌السلام، با آن عواطف و گریه‌ها و آن حالت خاص خودش غش کرد و بیهوش شد و افتاد. در عالم خواب دید که امام حسین علیه‌السلام فرمودند: فرزندم؛ عمر این آقا تمام شده، شما دنبال چه هستی؟ گفت این حرف‌ها را نمی‌فهمم، او باید برگردد. امام حسین فرمودند پس من دعا می‌کنم و شما آمین بگویید. امام حسین دعا کرد و بعد از چند جمله یک لبخند زد و فرمود خدا شصت سال به او عمر داد (من در تعداد سال‌ها شک دارم ولی اینها مکتوب است). به هوش آمد و برگشت. میرزا خلیل هم از جایش بلند شد و بعد از آن ۶۰ سال زنده بود. اینها افسانه نیست؛ اینها قدرت ولایی است، قدرت ولایی یعنی قدرت خدایی، وغیر از او قدرتی نیست؛ «لا حول و لا قوة الا بالله»، آنوقت، حالا من از خودم خبر دارم، منی که مایی که این راه را گم می‌کنیم، یر از بیغوله‌هایی در می‌آوریم که نوکری اجنبی می‌شود، نوکری می‌کنیم برای دشمنان خدا برای دشمنان  پیغمبر برای دشمنان امام زمان، بله دیگر وقتی که آدم راه را گم می‌کند سر از اینجا در می‌آورد. همینی که در جامعه می‌بینیم. و الا این ولایتی که ما مدعی آن هستین و درست و مستند هم هست، این کاربردش به گونه‌ای است که الآن چهل و چند سال می‌گذرد بین ما و آرمان‌های انقلاب فاصله است! چرا فاصله است؟ مشکل چیست؟ مشکل مال ماست! یعنی از این ولایی که می‌گوییم در عمل و اقدام چند درصد است؟! محصول کار خود ماست. اما بین انقلاب و محصولات انقلاب هیچ فاصله‌ای نیست، فرق نمی‌کند! تولید که شد دیگر فرق نمی‌کند. شما یک کارخانه شیمیایی راه بیاندازید،‌ مقدماتش فراهم است، دکمه را می‌زنید و بلافاصله محصولش آماده است؛ چرا؟ چون به کار افتاد. یک تولیدات فیزیکی در یک کارخانه مقدماتش فقط دکمه را می‌زنی، خودش محصول را تحویل می‌دهد.

انقلاب ما از نظر ضوابط اینطوری است، یعنی ما با آرمان‌های انقلاب که اسلام است هیچ فاصله‌ای نداریم جز اینکه خودمان فاصله‌ایم. «تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز». بین ادعای ما و آنچه که ما عمل می‌کنیم فاصله است و این فاصله آنجا خودش را نشان می‌دهد.

و نعوذ بالله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا.

۲۲/۰۵/۱۴۰۲

[۱] سوره مبارکه اعراف، آیه ۴۳

[۲] سوره مبارکه زمر، آیه ۶۷

[۳] سوره مبارکه اعراف، آیه ۱۸۵

[۴] سوره مبارکه بقره، آیه ۳۱

[۵] سوره مبارکه انفال، آیه ۲۲

[۶] سوره مبارکه عبس، آیه ۱۷

[۷] قال رسول الله(ص):یَا عَلىُّ ، مَنْ سَوّفَ الْحَجَّ حَتَى یَموُتَ بَعَثَهُ اللهُ یَوْمَ القِیامَةِ یَهوُدّیاً أَوْ نَصْرَانِیّاً./تفسیر الصافی،ج۱، ص۳۶۲

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *