یکشنبههای علوی جلسه ۶۵- ۳۱/۰۲/۱۴۰۲
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله والصلاة والسلام علی رسول الله و علی آله آل الله واللعن الدائم علی أعدائه اعداء الله. با سلام به امام زمان و با درود به روان مقدس رهبر فقید انقلاب و سلام و درود به رهبر معظم جمهوری اسلامی ایران رهبر مسلمین جهان و سلام به محضر شما عزیزان. عرض تبریک و تهنیت دهه مبارکه کرامت، میلاد با سعادت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها و حضرت ثامن الحجج علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیة و الثنا. إنشاءالله که از برکات آن برخوردار باشیم.
یکی از نشانههای کمال و شایسگی، وصول به کرامت است. شما یک میوه را میبینید وقتی نارس است، تلخ و ترش است؛ وقتی شیرین میشود این علامت این است که رسیده. با ادعا که نمیشود؛ بله؛ در مقابل پیغمبران، در مقابل ائمه هداة مهدیین، ادعا زیاد بوده سر ریاست و حکومت و اموال و … ادعا زیاد بوده. اما دیگر در همان خلاصه میشود. بنابراین وصول به کرامت یعنی وصول به کمال، یعنی انسان کامل شده و آثار کمال از او، مثل سیبی که از بویش، از رنگش و از طعمش پیداست؛ به کمال لایق خودش رسیده.
بنابراین، معجزات انبیاء و کرامات اولیاء، علامت این است که با ادعایی که میکنند، میخواند. معجزات علامت حقانیت انبیاء و علامت حقانیت جانشینان معصوم آنهاست. همچنان که کرامتها در مرحله بعدی انسانهایی که با علم و ایمان و تقوی، راه آنها را پیمودند، کرامتهایی دارند که به تعبیر حدیث: «علماء امتی افضل من انبیاء بنی اسراعیل» که کرامات علماء و فقهای و عرفای بزرگ را در منابعش ملاحظه میکنید. دیگران که چنین چیزی ندارند جز معصیت. این در حالی است که خود همانهایی که راه دیگر را برگزیدند، به این معترفند، یعنی این چیزی نیست که حالا فرض کنید شما یک ادعا داشته باشید، این که نیست. بزرگان و صاحبظران و مستنداتی که دارند ب این حقانیت حق.
سلام علی آل طاها و یاسین
سلام علی آل خیر النبیین
سلام علی روضة حل فیها
امام یباحی بها الملک و الدین
علی بن موسی الرضا کز خدایش
رضا شد لقب چون رضا بودش آیین
این شعر مال کیست؟ عبد الرحمان جامی از علمای برجسته اهل سیت است. انکار نمیکند. نه تنها آنها انکار نمیکنند، بلکه خود آنهایی که به اسم خلفا، رقبا بودند، خود همانهایی که ائمه بزگوار را شهید کردند، پر است از اعترافاتشان. حتی معاویه؛ سر از کجا درمیآورد؟! که بعد از شهادت امیرالمؤمنین علی علیه السلام وقتی در یک جلسهای معاویه به یکی از صحابه امیرالمؤمنین علی علیه السلام دست پیدا میکند، میگوید از احوال ابی الحسن علی علیه السلام برای من بگو. وقتی او شرح میدهد حالات امیرالمؤمنین را، معاویه گریه میکند، اشک میریزد. ابلیس کم میآورد. و بعد آن که سخن به پایان میرسد، آه میکشد و میگوید دیگر مادر روزگار فرزندی همچون ابوالحسن علی علیه السلام نمیآورد.
منصور دوانیقی هم همین حرفها را میگوید، قاتل ائمه است ولی میگوید. هارون الرشد هم میگوید. مامون هم میگوید. نمیگویند؟ مدارکش موجود است. بزرگانی از برادران اهل تسنن که در واقع آنهایی که نقش اول را دارند که مشهورند به برادران سنی دوازده امامی، شخصیتهای خیلی بزرگ. اینها کاملاً به این قضایا معتقدند، تا حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف.
بنابراین دهه کرامت، تنها ده روز نیست بلکه تمام زندگی پیامبران الهی و ائمه هداة مهدیین و اوصای الهی، همهاش کرامت است. هارون الرشد از امام موسی بن جعفر علیه السلام که قاتل آن حضرت است اما در عین حال میگوید وصی از اوصیای انبیاء. اینها یک چیزهایی است که راوی آن خود برادران اهل سنتهستند، طوری نیست که بگوییم در کتاب خود ما هست، خیر. به تعبیر علامه ذوفنون آیت الله عظمای حسنزاده آملی رحمت الله علیه، یک محقق که گفت تمام امور را من زیر و رو کردم، گفت من برای اثبات تشیع و حقانیت این طریق هیچ نیازی به کتب شیعه نداریم. اگر همه اینها را بشویند باز هم چیزی تغییر نمیکند چون همه اینها در مدارک اهل سنت هست. چه کسی این حرف را میزند؟ یک آدمی که همه اینها را زیر و رو کرده، یک محقق، و مدعی است که هر کس حرفی دارد بیاید جلو و بگوید. اینجاست که انسان همانند میوهای که میرسد، انسان وقتی که به خدا میرسد، کار خدایی از او سر میزند؛ این میشود کرامت. میگوید میوه رسید؛ کی رسید؟ انسان هم میرسد و آن وقتی است که صفات الهی در او ظهور پیدا میکند و پر است. در این باره کتابها نوشته شده و خارج از آن که برایش کتابها نوشته شده، نمیشود برایش عددی تعیین کرد. دیگر بقیهاش یا تابع مصالحی است که ما نمیفهمیم یا عدم شایستگی شخص من است که شرایط ندارم؛ مقصر خودم هستم.
فکر میکنم مرحوم نراقی میفرماید: در فلان سال (سالش را تعیین میکند) یک عده اشرار حمله کردند به طرفهایی که الآن میگوییم گرگان و گنبد، اموال مردم را ربودند و زن و بچه مردم را اسیر گرفتند، بعد هم به مردم اعلام کردند که ما سه روز اینجا اتراق میکنیم، هر کس فلان مبلغ بدهد زن و بچهاش را بر میگردانیم و هر کس ندارد، اینها را میبریم میفروشیم. تا سه روز ماند؛ هر کس پول و پلهای داشت یا توانست قرض بکند، این کار را کرد. یک زنی بود که دخترش را اشرار گرفته بودند. نه پولی داشت و نه قدرتی داشت. شرایط آن زمان هم که مثل الآن وسایل نقلیه نبوده. و او به خاطر فقر از وسایل آن روز هم محروم بوده. گفت من میروم دخترم را از امام رضا علیه السلام میگیرم. پیاده از گرگان حرکت کرد به سمت مشهد. حالا چه! اشرار اموال و زن و بچه مردم را گرفتند و سه روز هم هستند بعد از قسمت شمالی میروند به سمت بلخ و بخارا. آن پیرزن هم پیاده میرود به مشهد که دخترش را از امام رضا علیه السلام بگیرد.
بعد از چند روز که آنها به بلخ و بخارا میرسند و مرسومشان هم همین بوده که در بازار و جمعیتها اعلام میکنند که غلام و کنیز آمده، چه کسی میخرد و … یک تاجری را در بازار بلخ و بخارا یاد میکند که این آقای محترم، شب در عالم خواب دید که در دریا افتاده و درحال غرق شدن است. و یک دختر زیبا دستش را گرفت و نجات داد. صبح هم که رفت به بازار دید که جارچی آمد و داد زد که غلام آوردهایم و کنیز آوردهایم و چه آوردهایم و … وبه فلان نقطه مراجعه کنید. میگوید من رفتم به آن مرکز، چشممافتاد به یک دختری که عیناً همانی بود که دیشب در عالم خاب دیدم مرا از دریا نجات داده و احساس کردم که به هر حال یک رمزی در کار است. یک پول دادم و این دختر را از او گرفتم. وقتی حرکت کردیم به سمت خانه دیدم دختر گریه میکند. به او گفتم که دخترم گریه نکن، من تو را نگرفتم که کنیز ما باشی، من تو را گرفتم که آزاد کنم. الا اینکه من سه تا پسر دارم. شما آزادی. من سه تا پسر دارم و شما هر کدام از آنها را که انتخاب کنی، یک مجلس رسمی عقد کنان داریم و با هم دیگر ازدواج میکنید. گفت رفتیم به خانه رسیدیم و پسرهای ما آمدند، دختر گفت من حاضرم با آن یکی ازدواج کنم که مرا به زیارت امام رضا علیه السلام ببرد. یکی گفت من آمادهام. یک جلسه مفصل عقد کنان انجام دادند و این عروس و این داماد منتظرند که یک کاروانی به سمت مشهد برود. بالاخره یک کاروانی پیدا شد، اینها هم بار و بنه خود را بستند و حرکت کردند به سمت مشهد.
نزدیکهای مشهد دختر سخت مریض شد. وقتی به مشهد رسیدند ، وارد یک کاروانسرا شدند و یک اتاق گرفتند. این زن که مریض است و افتاده. این آقا به خاطر تجارتش آمده یک جنسی بفروشد و یک جنسی بخرد. و از طرفی این زن را هم باید پذیرایی کند و این دو با هم نمیسازد. گفت بهتر این است که من بروم یک کارگر بیاورم تا مواظب این مریض من باشد و من دنبال کارم میروم. رفت داخل صحن. دید یک زنی داخل صحن،جلوی ایوان مینشیند و باز بعد از چند دقیقه بلند میشود و میرود جلوی آن ایوان مینشیند و باز بعد از چند دقیقه میرود جلوی آن درب مینشیند و … فهمید این بیکار است که این کار را میکند و یک آدم سرگردان است. رفت جلو سلام کرد، گفت که ما کار خدماتی میخواهیم، حاضری انجام بدهی؟ گفت بله. گفت مریضی داریم باید ازش مراقبت بشود. گفت اشکالی ندارد. گفت من جلو شدم، این پیرزن هم دنبال ما حرکت کرد. آمدیم وارد کاروانسرا و داخل اتاق شدیم، یک پارچه روی این دختر کشیده بود، تا پارچه را کنار زدیم که بگوییم مریض این است، پیرزن صیحه زد و خش کرد و بیهوش شد. عجب یک مریض شد دو مریض! بالاخره کاهگلی آوردیم و او را به هوش آوردیم. به او گفتیم شما مریضی؟ گفت نه من مریض نیستم، این دختر من است! از آنجا حرکت کرد، از آن طرف دیگه او را آورد بالای سر دخترش.
کار خدایی میکند!یک وقت خیال نکنید کار خدایی کردن شرک است، خیر. آنچه که بإذن الله باشد، حقیقت توحید است. خداوند در قرآن در مورد عیسی مسیح؛ « أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ »[۱] فاعل أخلق چه کسی است؟ انا، أنا چی کسی است؟ مسیح! میگوید من خلق میکنم، مگر خالق خدا نیست؟! چرا خالق خداست؛ منتها من خلق میکنم بإذن الله. « أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ »[۲] مرده زنده میکند به اذن الله. بنابراین انسانی که میرسد میوه وجودش، کار خدایی میکند، این در متن قرآن است. « وحکم الامثال فیما یجوز و فیما لایجوز واحد» انسان اگر از باب عبودیت و بندگی و اخلاص در عمل برود جلو، اصلاً برای این خلق شده، حالا ما بیراهه رفتیم و عمرمان را ضایع کردیم و جز پشیمانی و حسرت چیزی نمانده، ما مقصریم اما انسان اصلاً برای این آمده؛ «عَبْدِي خَلَقْتُ اَلْأَشْيَاءَ لِأَجْلِكَ وَ خَلَقْتُكَ لِأَجْلِي»[۳] این حدیث قدسی است و به خدا نسبت داده میشود. خدا فرمود: «همه اشیاء را برای تو آفریدم و توی انسان را برای خود آفریدم» که خدایی بشوی، راه خدایی شدن هم این است، نشانی هم به نشانی این است که بالاخره، از کجا معلوم که این شربت است و شیرین است؟ بچش تا بفهمی. هر کس دنبال این رفت، کامش شیرین شد.
حالا از حضرت معصومه سلام الله علیها و جایگاه آن حضرت هم تیمّن و تبرّکی داشته باشیم. قضیهای است که حتما شما بهتر از بنده میدانید، پشت بعضی از زیارتنامههای حضرت معصومه سلام الله علیها هم این قضیه را دیدهام که نوشته شده. حضرت آیت الله مرعشی نجفی را که ارادت داریم همه، مرجع بزرگ تقلید. فرمود پدرم که در نجف بود(پیرمرد). یک برنامه گذاشت به اینکه امام علی علیه السلام را ببیند.(تعجب میکنید؟ بله میشود، مکاشفه یعنی همین) این برای انسان کامل یک کار عادی است. پدرم یک ریاضتی گذاشت که محضر امام علی علیه السلام برسد. بالاخره این راه را ادامه داد و داد و داد تا اینکه این امر حاصل شد. در عالم مکاشفه محضر حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام رسید، حضرت پرسید که فرزندم چه میخواهی؟ عرض کرد که میخواهم قبر مادرم زهرا را به من بگویید کجاست؟ هدف من این است. فرمود فرزندم فاطمه به من وصیت کرده که قبر او را به کسی نگویم، این چه توقعی است که شما دارید؟! اما اگر دسترسی به قبر زهرا نداری به قم برو و قبر فاطمه معصومه را زیارت کن، این میشود زیارت حضرت زهرا.
از آن حالت مکاشفه بیرون آمد، شرایط آن زمان و پیرمرد خانه نشین، چطور بیاید قم؟! با چه وسیلهای؟! یک کار صعب غریب غیر ممکن است. بعد به پسر جوانشان که حضرت آیت الله مرعشی نجفی است میفرماید: فرزندم به من اینطور فرمودند ولی من که نمیتوانم بروم، به شما وکالت میدهم از طرف من برو قم و حضرت معصومه را زیارت کن. همین امر موجب میشود که این شخصیت برازنده و بزرگوار که خود دارای کرامت بود (حضرت آیت الله مرعشی نجفی) در دوران جوانی از آنجا حرکت میکند و به قم میآید در اجرای امر پدر. در قم هم گویا آیت الله عظما حائری موسس حوزه علمیه قم از ایشان میخواهد که بماند. این برکتی میشود که ایشان میماند و به مقام مرجعیت میرسد که به هر حال همه ما کم یا زیاد از فیوضات و برکات این مرجع بزرگ بالاخره حضوراً یا غیاباً برخورداریم؛ خداوند بر درجاتشان بیافزاید و به ما هم توفیق عنایت کند که بالاخره عمرها که تمام شد، دست خالی که چه عرض کنم، دستی پر از وزر و وبال و حسرت… . حالا در لحظه آخر إنشاءالله که به کرامت اولیای الهی و ائمه معصومین ما هم را نجاتی پیدا کنیم.
صلوات بفرستید.
یکشنبههای علوی جلسه ۶۵- ۳۱/۰۲/۱۴۰۲
[۱] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۴۹
[۲] همان
[۳] کلیات حدیث قدسی، جلد۱ ، صفحه۷۱۰