خانه / درس اخلاق / طلاب / متن بیانات / متن بیانات نماینده ولی فقیه در خراسان جنوبی در درس اخلاق مکارم خوبان / جلسه چهارم

متن بیانات نماینده ولی فقیه در خراسان جنوبی در درس اخلاق مکارم خوبان / جلسه چهارم

مکارم خوبان، جلسه چهارم، مدرسه تخصصی امیرالمونین علیه السلام بیرجند مورخ ۲۷/۱۱/۱۴۰۱

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله والصلاه‌ و السلام علی رسول الله و علی آله اله آل الله واللعن الدائم علی اعدائهم اعداء الله.

با سلام به امام زمان و با درود به روان مقدس رهبر فقد انقلاب و سلام و درود به رهبر معظم جمهوری اسلامی ایران، رهبر مسلمین جهان و سلام مجدد به محضر شما و همه اهل ایمان، أعظم الله اجورکم، سالروز شهادت حضرت ابی الحسن موسی بن جعفر علیه السلام را تسلیت عرض می‌کنم.

« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِكِ النَّاسِ * إِلَهِ النَّاسِ * مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ * الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ * مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ »[۱] بنده نه مترجم و نه مفسر هستم، تیمّناً بهره می‌گیرم از آیات کریمه و شما اصلاح خواهید فرمود.

انسان در این عالم لا یتناهی، پناه می‌خواهد که اگر متشبث به آن پناه نباشد سرنوشتش مشخص نیست و « فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحِيقٍ»[۲] بنابراین هم پایگاه و هم پناه می‌خواهد که از سرمایه وجود خودش حداکثر استفاده را ببرد و فلسفه بعثت پیغمبران همین است که انسان رها نماند، انسا مبدأ، طریق و منتهایی دارد، آیه کریمه ما را به این رهنمود می‌کند، «* قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ» انسان موجود ناقصی است که از مقام حیوانیت بالفعلش باید به مصداق اشرف مخلوقین و مَثَل خداوند برسد اینکه به صورت اتفاقی نمی‌شود بلکه باید طرح و برنامه آن دقیق انجام شود.

در فطرت انسان، عشق به کمال قطعی است هرچه را که کمال تصور کند عاشقش می‌شود ولو اینکه کاذب باشد، بسیاری از این مسابقاتی که گذاشته می‌شود که چیزهای بی‌نتیجه و گاهی لغو است اما به دلیل اینکه تصور کمال می‌شود می‌بینید که تا جانش سرمایه گذاری می‌کند چه برسد به کمال حقیقی، بنابراین این یک فرمول دارد، مربِی می‌خواهد که مربَی بسازد، هر طور شد که نمی‌شود طرح می‌خواهد، طراح این قضیه خداوند متعال است چه تکویناً و چه تشریعاً چه انسان و چه سایر موجودات تا خلق می‌شود چه فرمول دقیقی، همه آن علم است، همه آن طرح است.

بنابراین مربی و رب عالم و آدم خداوند است، فرعون از حضرت موسی علی‌نبیناوآله‌وعلیه السلام که با هارون بودند پرسید: «قَالَ فَمَنْ رَبُّكُمَا يَا مُوسَى* قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى»[۳] دو مساله هست، یکی مساله تکوین است و دیگری مساله تشریع است، در کل عالم اینطور است، انسان عصاره هستی است پس به انسان بر می‌گردد اینکه خداوند رب است، برنامه تشریعی بالأخره الفبایی دارد و تا آخر کسی از آن بهره‌مند می‌شود که به آن عمل کند و کسی پناه می‌گیرد که این نسخه را انجام دهد و کسی در این پایگاه ثابت می‌ماند که پایبند به این ربوبیت خداوند باشد.

بنابراین رب عالم رب آدم است و خداوند رب الناس است پس نسخه مشخص است، براساس عقل و علم و استدلال هم غیر از این نمی‌تواند باشد که در بحث‌های کلامی، مطرح است و آن این است که چه کسی انسان را به معنای صحیحش می‌شناسد که بعد برای او نسخه بنویسد‌؟ چه کسی عالم به انسان است؟ یکی از پایه‌ها این است، پیداست که انسان موجود ناشناخته، فقط خداوندی که او را آفریده است او را می‌شناسد اما دانشمندان بزرگ هم اینجا زانو می‌زنند، انسان موجودی ناشناخته چه کسی او را می‌شناسد؟ خداوند، برنامه را چه کسی باید بدهد؟ معلوم است آن کسی که می‌داند، « قُلِ اللَّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ»[۴] با زبان فطرت خداوند با ما صحبت می‌کند یعنی اینها روشن و مفروغ عنه است پس معلوم است نسخه را باید چه کسی بنویسد و در دست چه کسی هست، در دست رب العالمین و رب الناس است.

نکته قبلی زاویه‌ای بود از جهت اینکه عالِم به انسان کیست تا نسخه را او بنویسد؟ جز خداوند کسی نیست پس نسخه تکامل انسان را باید از خداوند گرفت، نسخه به تنهایی که مفید نیست، نسخه باید اجرا شود و الا نسخه را هر روز بخوانیم هیچ فرقی ایجاد نمی‌شود، در بحث‌های کلامی خواندید که خداوند که مالک حقیقی است، مَلِک حقیقی هم هست، بنابراین آن نسخه الهی که باید اجرا شود با حکومت خداوند اجرا می‌شود، « مَلِكِ النَّاسِ» است، حکومت الهی، این که نمی‌شود نسخه الهی را در دست شیطان داد تا اجرا کند، آیا اجرا می‌کند؟ بنابراین خداوند ملک الناس است، پیغمبران که آمدند هم نسخه الهی را آوردند براساس وحی و هم مأمور تشکیل حکومت الیه هستند برای اجرای نسخه، بنابراین حکومت الهی و اینکه پیامبران مسئول اجرای حکومت هستند، « يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ»[۵] باید حکومت کنند، همه پیغمبران برای همین مبعوث شدند، نمی‌شود که پیغمبر مبعوث شود و دیگری ارجا کند، هوای نفسش را اجرا کند؟

این در حالی است که وقتی در تاریخ جامعه بشری نگاه می‌کنیم می‌بینیم که دیگران حکومت کردند و می‌کنند، آیا اینها با هم منافات دارد؟ خیر منافات ندارد، معنای اختیار همین است، ارزش کار انسان هم به خاطر همین اختیار است و الا اگر بر اساس اضطرار باشد که « وَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ»[۶] کاری ندارد، خداوند همه را مانند زنبور عسل منظم خلق می‌کرد، جبراً این کار را می‌کردند، چقدر به این نمره می‌دهید؟ هیچ نمره از آنِ خداست نه از آنِ آنها، حال انسان که اشرف مخلوقات هست خودش باید نمره بگیرد.

بنابراین منافات ندارد در عین حالیکه فلسفه بعثت انبیاء حکومت آنهاست اما دیگران این کار را کرده باشند و پیغمبران را یا شهید کردند و یا اینکه منزوی کردند، اوصیاء آنهارا همینطور، آنچه که مهم است حجت است، در تاریخ وجود دارد که شخصی از شام به کوفه یا مدینه آمده یود، به ذهنش رسید که بد نیست که باجی از حضرت علی علیه السلام بگیرد و لذا خدمت امیرالمونین علی علیه السلام رفت و گفت: «من از شام می‌آیم معاویه چهارشنبه مُرد و دفن شد ما هم مسافر بودیم و برگشتیم» وقتی حرفهای او تمام شد، علی علیه السلام فرمود: «چنین نیست، معاویه می‌ماند و من از دنیا می‌روم او حکومت می‌کند»، این شخص را بهت زد، خواست از این بهت خارج شود، عرض کرد که «اگر اینطور است پس شما چرا اینقدر تلاش می‌کنید و جهاد می‌کنید؟»، «قال للحجه: وظیفه من همین همین است».

اصل نظام آن است که فطرت و عقل و علم و استدلال و تجربه همه آن را تأیید می‌کند ولی عملاً خلاف آن انجام می‌شود، بشود اما آن کسی رستگار است که کار او براساس حجت باشد، می‌خواهد جنبه عینی پیدا کند یا نکند، بنابراین اصل بعثت انبیاء حکومت الهی بعد از نسخه وحی در جهت پرورش انسان‌ها به دست انبیاء حکومت الهی است که این ضرورتی اجتناب ناپذیر است. بنابراین آنچه که خارج از این باشد یا حاشیه هست به این معنی که جزء مقدمات دور یا نزدیک است اما اصل نیست و یا اینکه وسواس است که انحراف است اما اصل این است.

 ابن ابی الحدید می‌فرماید: «از استادم پریسیدم که حضرت زهرا سلام الله خطبه فدکیه را خواند و آن استدلال کرد چرا آنها فدک را به حضرت ندادند با اینکه روشن بود»، استاد ابن ابی الحدید که الحق استاد است خنده‌ای کرد و گفت: «جهتش این بود که اگر این را امروز تحویل می‌داد فردا فاطمه زهرا سلام الله علیها برای مساله خلافت حجت می‌آورد» این مقدمه و حاشیه است، از اینجا شروع شد ولی بدان ختم نشد اگر فدک را تحویل می‌دادند نتیجه همین می‌شد که فردا باید پاسخ می‌دادند که طبق این ادله و حجت‌ها خلافت از آنِ دیگری است، آنها برای پیشگیری آن را ندادند، دلیل اینکه حق روشن است نه در واقع بلکه حتی در نظر خودشان این است که بعدها چند نوبت از ناحیه خلفائشان از جمله عمربن عبدالعزیز که کارهایی که کرد این بود که گفت: «فدک را به اهلش برگردانید» یعنی به امام محمد باقر علیه السلام که فرزند زها سلام الله علیها هست برگردد.

 بعدها هم همینطور ولی این حاشیه هست مساله اصلی چیز دیگری است، در روایت و تاریخ وجود دارد که هارون الرشید به حضرت موسی بن جعفر عرض کرد: «شما اطراف و مرزهای فدک را تعیین بفرمایید که ما دستور دهیم فدک را برگردانند»، حضرت تعیین کردند تاجایی که در ذهنم هست این بود که «منتهی الیه مرزهای شرقی کشور اسلامی که خراسان وسیع آن روز بوده است منتهی الیه سرزمین‌های غربی، شمالی و جنوبی کشور اسلامی» این یعنی چه؟ فدک حاشیه هست، امام علی علیه السلام هم فرمود: «فدک حقی بود که غصب شد ما لی و للفدک» علی علیه السلام که خودش قنات‌ها را ایجاد می‌کرد که هنوز هم آب دارد و برای فقراء وقف می‌کند آیا فدک می‌خواهد؟ فدک بهانه و حاشیه هست، مساله اصلی حکومت است، همه انبیاء برای همین مبعوث شدند، الان هم داعیه نظام مقدس جمهوری اسلامی براساس این اصل است که نوع برش از دست این غول‌های بیابانی خارج شود، بحث یک کشور نیست بحث نوع بشر است.

 بنابراین حکومت در دین خداوند یک ضرورت اجتناب ناپذیر است، «* قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ» آنجا پناهگاه و پایگاه هست و در نظام تکوین جبراً همه تحت پرورش خداوند هستند، در نظام تشریع هم آن کسی پناه و پایگاه می‌گیرد که در پناه تشریع الهی باشد و اجرای آن با حکومت الهی مساویست، نه کم و نه زیاد، « مَلِكِ النَّاسِ»، « إِلَهِ النَّاسِ» بحث مبدأ و منتهی است، انسان از نقص حرکت می‌کند«عبدی اطعنی» تا کمالش که این است: « إِلَهِ النَّاسِ» خداوند متعال در وجود انسان عشق آفریده است، هرکسی عاشق چیزی می‌شود، عاشق پول، مال و شهوت و شهرت و… می‌شوند، اجمالاً نیروی سرگردان در باطن انسان هست که به آن عشق می‌گوییم که باعث جذب انسان می‌شود اما به هدف یا به حواشی کدام؟ ارزش انسان هم در همین است.

جلوه‌‏ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت         خیمه در مزرعه‏ آب و گل آدم زد

عشق مقدس است به شرطی که منحرف نباشد چرا انسان عاشق این چیزها می‌شود؟ به خاطر خلأ که دارد که از چک بانک و ساختمان و… می‌خواهد پر کند ولی معشوق ارزش این عشق را ندارد زیرا او از خودش هیچ چیزی ندارد، ممکن الوجود ذاتاً یعنی هیچ هیچ وقت هم این پول‌ها و ملک‌ها و شهرت‌ها و… سرجایش نمی‌مانند، عشق یعنی سرمایه همه وجود است و وجودمان را پای آن می‌گذاریم، اینها سرگرمی هایی است که می‌خواهد جای عشق را پر کند.

عشق‌هایی کز پی رنگی بود          عشق نبود عاقبت ننگی بود[۷]

بنابراین انسان از مبتدا با نسخه تشریع الهی حرکت می‌کند و تحت حکومت و زعامت اولیاء الله قرار می‌گیرد و بعد خاصیتش چیست؟ این است که به معشوق واقعی او را می‌رسانند، بقیه منحرف می‌کنند، « فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحِيقٍ»[۸] معلوم نیست کجا می‌افتد، همه چیز را از دست می‌دهد اما «لااله الا الله» که یکی از مفایم «اله» به معنای مالوه یعنی معشوق، « إِلَهِ النَّاسِ»[۹]، اگر آن نسخه را به دست رهبران الهی دادید و پشت سر آنهاحرکت کردیم نتیجه‌اش این است که به معشوق حقیقی می‌رسیم« عبْدِي أَطِعْنِي أَجْعَلْكَ مِثْلِي انا الله اقول للشیء:کن فیکون، انت تقول کن فیکون»[۱۰] این می‌شویم.

این سرمایه عظیم انسانی خط سیر آن است و هرچه خارج از این باشد انحراف است، وسواس تأثیرگذاری نرمی است که به گونه‌های مختلف که ممکن است از ناحیه نفس یا جن یا همنشین و خانواده و رفیق باشد وسواس است به هر انحرافی و این زمینه در انسان هست و تنها راه نجاتش این یه بعدی هست که عرض شد، عاشق خدا می‌شویم، ما که عمرمان تمام شد و نوبر نکردیم شما عزیزان در این شرائط الحمدلله بسیار سعی کنید که برسید، رسیدن هم همان است که در روایات شیعه و سنی آمده است که: «بنده من به من نزدیک می‌شود (به وسیله فرائض و نوافل) وقتی نزدیک شد، قرب (این قرب نه زمانی است و نه مکانی بلکه خدائی می‌شود و وقتی انسان خدائی شد) من گوش او می‌شوم، من چشم او می‌شوم و او با چش من می‌بیند و با گوش من می‌شنود، من زبان او می‌شوم و با زبان او حرف می‌زنم، دست او می‌شوم» راهش پیداست، همه می‌دانند، در هر فرمول فیزیک باشد، شیمی باشد، ریاضی باشد وقتی به نتیجه می‌رسید که نه کم و نه زیاد آن ماده را ضمیمه کنید، کم یا زیاد کنید محصولش محصول دیگری می‌شود، اینجا هم همینطور است، تقوا یعنی همین اگر تقوا را رعایت کند محصولش همان چیزی می‌شود که در این حدیث قدسی آمده است که شیعه و سنی آن را نقل کرده‌اند، جاهای دیگری هم هست که گویای همین مطلب است. « إِلَهِ النَّاسِ»[۱۱]، چشم و گوش خداوند می‌شود.

از گوش و زبان خداوند برای شما بگویم، این سخنی است که من خودم مستقیماً از حضرت آیت الله حسینی زابلی که از شهداء حزب جمهوری اسلامی است شنیدم، انسان عالم، با نطق، با ایمان، شجاع و مبارز بود که رحمت خداوند بر ایشان باد که جزء شهداء حزب جمهوری می‌باشد، بسیار انسان با فضیلتی بود، کم و بیش هم دورانی که ایشان در مشهد در بالاسر بود به خاطر دارم، همواره به نیکی و خیر تا اینکه تبعید شده بود و بعد از انقلاب هم رهبری می‌کرد، بسیار انسان موثری بود، ایشان از آقایی که فکر می‌کنم او را هم فکر می‌کنم در مدرسه گوهرشاد زیارت کردم، پیرمردی بود اصفهانی، شیخ عبدالعلی اصفهانی، آقای حسینی می‌فرمود: «ما در اتاق مدرسه بودیم، شیخ عبدالعلی را ظهر برای ناهار دعوت کردیم(شما نمی‌توانید درک کنید که در آن تاریخ ناهار یعنی چه چون نان نبود، گرسنگی غالب بود اگر بوی غذای عدسی یا آبگوشت به مشام انسان گرسنه که می‌رسید او را بیهوش می‌کرد) ظهر آمد سر سفره نشست، ما مقداری نان خشک از زابل آورده بودیم آبگوشتی هم در اتاق درست کرده بودیم، طلبه‌ای از اتاق پایین بالا آمد گفت فلان کتاب را می‌خواهم دارید، گفتم در طاقچه هست آن را بردارید، خواست بردارد و برود تعارف کردیم پاسخ داد من روزه هستم و رفت، دیدیم شیخ عبدالعلی از نان‌های خشک می‌خورد و دست به آبگوشت نمی‌زند، پرسیدم چرا آبگوشت نمی‌خورید، گفت طلبه آمد بوی غذا را استشمام کرد و نخورد من از این غذا نمی‌خورم» بحث حلال و حرام و مستحب و مکروه نیست، ببینید ما خاک پای اینها شویم، گفت: «گفت ایشان که روزه بودند گفت بله روزه بود ولی به هر حال گرسنه بود و بوی غذا را استشمام کرد» حقوق بشر یعنی همین.

 حال از زبان خداوند و گوش او صحبت می‌کنم بعد آقای حسینی فرمود: «شیخ عبدالعلی برایم نقل کرد که در فلان تاریخ با مادرم به عتبات رفتیم کاظمین که بودیم، مادرم را در مسافرخانه‌ای که نزدیک حرم حضرت موسی بن جعفر علیه السلام بود گذاشتم و خودم به حرم رفتم، کتاب دعا برداشتم زیارت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام را می‌خواندم در همین حال با گوش خودم به صورت رسا شنیدم فرمود عبدالعلی مادرت تو را می‌خواهد، کتاب را بستم و وارد مسافرخانه که شدم دیدم مادرم آفتابه‌ای دستش هست و به سمت در می‌آید صدای پای مرا که شنید گفت عبدالعلی آمدی، عرض کردم بلی، فرمود قربان امامی شوم که تا تو را خواستم فرستاد، بنشین نشستم سرش را روی دامنم گذاشت پاهایش را دراز کرد و مرد» دقت کردید گوش عبدالعلی صدایی را شنید که دیگران نشنیدند، زبان مادرش حرفی گفت به موسی بن جعفر علیه السلام که«فرزندم را بفرست» که دیگران آن را نمی‌شنوند.

ببینید اینها افسانه نیست و نظیر اینها فراوان است و اینها مربوط به عالم انسان است که من بدبخت نمی‌دانم چقدر با آنها فاصله دارم اما فاصله هرچه زیاد باشد یک قدم بیشتر نیست، از عارفی پرسیدند فاصله از ما تا خداوند چقدر است؟ گفت: «دو قدم، قدم اول پا روی هوای نفس می‌گذاریم، قدم دوم خداست»، دیگری گفت: «خیر یک قدم است همینکه پا روی هوای نفس گذاشتی همانجا خداوند را زیارت می‌کنید»، و نعوذ بالله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا، خداوند شماها را حفظ کند، به داد بشر آخرالزمان برسید، اجر شما و مقام شما از اجر و مقام آنهایی که بعد از ظهور به آن توفیقات نائل می‌شوند بیشتر خواهد بود و مقام شما بالاتر خواهد بود صلوات بفرستید.

 

مکارم خوبان، جلسه چهارم، مدرسه تخصصی امیرالمونین علیه السلام بیرجند مورخ ۲۷/۱۱/۱۴۰۱

[۱] سوره مبارکه ناس

[۲] سوره مبارکه حج آیه ۳۱

[۳] سوره مبارکه طه آیات ۴۹-۵۰

[۴] سوره مبارکه یونس آیه ۳۵

[۵] سوره مبارکه ص آیه ۲۶

[۶] سوره مبارکه نحل آیه ۹

[۷] مولوی

[۸] سوره مبارکه حج آیه ۳۱

[۹] سوره مبارکه ناس آیه ۳

[۱۰] الجواهر السنیة؛ کلیات حدیث قدسى؛ صفحه ۷۰۹

[۱۱] سوره مبارکه ناس آیه ۳

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *