موضوع:( حب و بغض)
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمؤمنین و اولاده المعصومین (علیهم السلام).
با سلام به امام زمان(عج) و با درود به روان مقدس رهبر فقید انقلاب و سلام و درود به رهبر معظم جمهوری اسلامی ایران، رهبر مسلمین جهان و سلام مجدد به محضر شما عزیزا عظم الله اجورکم و با عرض تسلیت ایام.
«شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا و عَجِنُوا بِماءِ محبتنا یفرحون لفرحنا و یحزنون لحزننا»[۱]این مضمون روایتی است که خیلی غالبا در مجالس جشن یا عزا به عنوان نمونهها مصداقی چه مکتوب و چه منطوق تکرار میشود، اما توجه به عمق این روایت تصور میکنم کمتر است.
مقدم بر هرچیزی عنایت دارید که وقتی، به عنوان شیعه یا تشیع، یا هر مکتب مادی یا معنوی وقتی ذکر میشود، مراد وزن و حجم جسمانی نیست، آن چیزی که از انسان تعبیر میشود اندیشه است، تفکر است و جسم مثل باقی اجسام، حامل است، بر اسب شوار میشوید، بر اشتر سوار میشوید، بر بدن سوار هستید، مراد بدن نیست، که بگوییم این بدن شیعه هست، آن بدن کافر است نه بلکه تفکر است، اندیشه است.
ای برادر تو(به عنوان انسان) همه اندیشه ای مابقی خود استخوان و ریشه ای
« خلقوا من فاضل طینتنا» طینت یعنی چه؟ دیگر بنا شد از نوع مادی و جسمانی که نباشد، طینت یعنی سرشت، اگر سرشت را با زبانهای روایی و قرآنی بخواهیم معنی کنیم، یعنی فطرت، آن چیزی که در نظام آفرینش انسان نه بدنش، به عنوان یک سرشت، ممزوج شده و خودش را نشان میدهد، فطرت است، شیعه ائمه موحد کسانی هستند که آن سرشت را در خود حفظ کردند، یعنی فطرت را، یعنی حقیقت دین را، «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ »[۲]، این حقیقت دین است، یعنی حالا با چند نوع مراسم یافلان یا ادعا یا شناسنامه، آدم نه شیعه میشود، نه مسلمان میشود، نه کافر میشود، نه مشرک میشود، بلکه آن سنخیت است که ماموم را به امام وصل میکند، سنخیت، آن هم از نوع اندیشه، نه از نوع جسمانی، سنخیت در اندیشه، مشخص میکند که امام علی (ع) است و ابوذر غفاری است و لاغیر، سنخیت این است، «شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا، وَ عَجِنُوا بِماءِ محبتنا»[۳].
مساله حب و بغض، که در تعبیر روایات خیلی زیبا بیان شده است، آن هم عینا حقیقت دین را تعریف میکند، ولذاست که وقتی از امام معصوم میپرسد که آیا دوستی و دشمنی، حب و بغض هم جزو مسائل دینی است؟ یا خارج از آن یک مساله احساسی است؟ پاسخ چه میفرماید؟ پاسخ میفرماید:«هل الدین الا الحب و البغض؟»[۴] اصلا حقیقت دین این است، آن چه را که شما به عنوان دین مطرح میکنید نماز ، روزه، خمس، زکات، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر و… اینها مظاهر حب و بغض هستند، حقیقت دین حب و بغض است، بله مظاهر آن نماز است، مظاهر آن حج است، مظاهر آن اعتکاف است، مظاهر آن روزه است، اینها اعمالی هستند که مظهر قیامتند نه خود قیامت، از لواز م دیانت هستند.
« یَفْرَحُونَ لِفَرَحِنا و یَحْزَنُونَ لِحُزْنِنا »[۵] اصلا غم و شادی، هگز ما روی اینها حسابی باز کردیم در جهت خودشناسی، غم یعنی چه؟ شادی یعنی چه؟ هر جا که حبیب به محبوب هرچه هست، دست پیدا میکند خوشحالی عارض میشود، هرجا که فاصله پیدا کند جدایی بیفتد، آنجا از نوایش مرد و زن نالیده اند، آنجا جای غم است، غم و شادی از لوازم حب و بغض هست، براساس سنخیتی که عرض کردم « عَجِنُوا بِماءِ محبتنا یَفْرَحُونَ لِفَرَحِنا و یَحْزَنُونَ لِحُزْنِنا ».
آن وقتی این شیعه هست که سنخیت محبتش با محبت امامش سر از یک حب اصیل در بیاورد، حب پیغمبران چیست؟ حب اوصیاء و انبیاء و اولیاء چیست؟ یک نقطه است و آن خداست، هر وقت حب و بغض ما و نتیجتا غم وشادی ما سنخیت پیدا کند با غم و شادی پیشوای موحدین امیرالمومنین علی(ع) که فقط محبت خدا، چرا فقط؟ این هم یک مساله ای است که دقت میخواهد و آن این است که تحقیقا هر انسانی جز یک محبت نمیتواند داشته باشد، نه که ندارد، نمیتواند داشته باشد، عجب حرف محالی میزند چطور؟ این همه محبتهای مختلف یک محبت بیشتر نمیتواند داشته باشد! بله اصرار ما بر این است، هم دلیل وحیانی داریم و هم دلیل میدانی، « مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ »[۶] خدا در یک سینه دو دل قرار نداده است یک دل قرار داده و در یک جز یک محبت بیشتر نمیگنجد، حال میخواهد محبت خدا باشد محبت حقیقی، یا محبت طاغوت باشد، ولی یکی است، خوب پس این پاسخ میدانی را چطور میدهید؟ حالا چه موحدش، چه مشرکش فرقی نمیکند، این آقای موحد که خدا را دوست دارد پیغمبر را دوست ندارد؟ پدرش را دوست ندارد؟ مادرش را دوست ندارد؟ مالش را دوست ندارد؟ این چه حرفی است؟ چطور دوست ندارد؟ میلیونها محبت دارد چطور میگویید؟چه حرفی است؟! بله باز هم اصرار ما بر این است که یک محبت بیشتر نیست، چطور؟ و آن این است که یک نقطه محبت است، بقیه ابزارند، پیغمبر را دوست دارد ولی پیغمبر را به خاطر خدا دوست دارد، موحد اینطور است دیگر، حال من مشرک از زبان موحد صحبت میکنم، آن کسی که به حقیقت موحد است، یک نقطه محبت دارد و آن خداست اما همه آن چه را که دوست دارد که عاشقم بر همه عالم، میلیاردها مصداق، عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست.
بناء علیه به یک محبت بر میگردد بقیه ابزار است، آن محبتی که هدف است جز یکی نمیتواند باشد، مشرکش هم همینطور است کافرش هم همینطور است فرقی نمیکند، یعنی وقتی که بد ترین شرک شرک نفس است، نفس اماره بالسوء، وقتی «مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ »[۷]، وقتی هوا را دوست دارد توجیه محبت هر چیزی به خاطر این است که یک نوع استفاده نفسانی میکند، و اگر هیچ استفاده ای نداشته باشد هیچ محبتی هم ندارد.
پول را برای چه دوست دارد؟ برای خدمت به نفس، نان را برای چه دوست دارد، میلیونها دوست دارد اما هیچ کدام اصالت ندارد برای او اصالت نفسش است، این تفکر لیبرالی هم همین است حواستان باشد درست در مقابل خدا بدترین نوع شرک تفکر لیبرالی است، هرچه توجیه اقتصادی داشته باشد همان خوب است، قتل باسد، کشتار باشد، خوب حرف زدن باشد، بد حرف زدن باشد فرقی نمیکند همه چیز ابزار است برای مساله اقتصاد برای نفسش، به یکی بر میگردد، حال که از این گذشتیم، اینجا تا سنخیت تحقق پیدا نکند امامت و مامومیت تحقق پیدا نمیکند، اینکه با هم سازش کنند، اینکه با هم عملیات انجام دهند، اینکه با هم دید و بازدید کنند اینها در عین حال که کار خوب و کار مباحی هست، اما اینها سنخیت نیست، دلیلش این است که تا سر دوراهی برسد هریک راه خودش را انتخاب میکنند، اینحا با هم هستند اما سر دوراهی با هم نیستند، سر دوراهی کسانی باهم همراه هستند که سنخیت داشته باشند، ممکن است ۱۸۰ درجه با این ظاهر با هم فرق کند، حالا بهترین مصادیقش همین جریان کربلاست، چه کسانی بودند که حال احیانا دوران صحابه را درک کرده بودند یا تابعین بودند یا وقتی اصحاب امیرالمومنین(ع) بودند، حال شمشیر کشیده به روی خاندان علی، نبودند؟! شمر بن ذی الجوشن (لعنه الله علیه) جزو همینها است.
اما از آن سو خانواده وهب اصلا مسیحی بودند، ولی در همان راه که میآمدند حقاینیت برایش واضح شد، آمد و چگونه همراه حسین(ع) بود چون سنخیت داشت، رفت وهب شجاعانه و جانانه دفاع کرد از حسین(ع)، یک خانواده مسیحی، در یک چنان شرایط سخت گرما، تشنگی، دشمن زیاد، برگشت نزد مادرش، زنی که مسیحی بوده تا چند روز قبل، گفت:«مادر خوب ضرب شصتی نشان دادم؟» گفت:«نه مادر فعلا که هنوز کاری انجام ندادی » «چطور؟!» «این معرکه که هست تکلیف شما وقتی ساقط میشود که یا پیروز شوید و دشمن را از صحنه خارج کنید و یا شهید شده و تکلیف از شما برداشته شود، الان که کاری نشده است» او برگشت دیگر خودش نیامد اما سرش آمد، خوب فاصلهها که زیاد نبود دشمن کاملا رصد میکرد که مادر تشویقش میکند و لذاست که وقتی که شهید شد گفت من پاسخ این مادر را بدهم، سرش را برداشت آورد با یک فاصله کمی آن را انداخت جلوی مادرش گفت:«این هم سر بچه ات» مادر هم کمک نیاورد سر را برداشت پرت کرد به طرفش گفت« ما آنچه را در راه خدا داده ایم پس نمیگیریم» این میشود سنخیت، اما تا از این دروازه کسی رد نشود هیچ مشخص نیست، آن ته ته ته دل را جز خدا خودش اصلا نمیداند، دقت میکنید.
شما تصور میکردید که زبیر که در تنگناها در خدمت پیغمبر بود، در خدمت علی(ع) بود، شمشیری که با او شمشیر غمها از صورت پیغمبر برداشته میشد یک روزی این شمشیر به سمت علی (ع) کشیده شود، کسی تصور میکرد حالا گذشته را . نه زمان معاصر خودمان که به خاطر میدهید چه شده است؟ چطور راهها از هم جدا میشود؟ اینها برگشت میکند به غمها به شادیها که برگشت میکند به حبها و بغضها که برگشت میکند به سرشت، به طینت، به ماء محبت، اگر آنها حفظ شود.
اینکه میدانید که هم از جهت نقلی انگونه است و هم تقریبا یک مساله تجربه شده است، بزرگانی که خیلی بزرگ هستند و به مقامات خیلی عظیم رسیده اند از طرق عرفانی یا مثلا راههای خاص، وقتی از مقامات آنها سوال شده، این مقام حال هرکس هست در هر جایگاهی که هست، این مقام، بعد گفته میشود که تداوم بر زیارت عاشورا بوده، چهل سال زیارت عاشورایش ترک نشده، خوب این زیارت عاشورا چه دارد؟ مظهر حب و بغض آنقدر تکرار کند بر دلش بخواند بخواند بخواند که بالاخره یک وقتی قبول بیفتد، اگر آن قبول بیفتد همه چیز قبول است، اگر آن قبول نیفتد هیچ چیز قبول نیست، یک زیارت عاشورا که از افضل قربات الی الله است رمزش این است که مظهر حب و بغض است که غیر از جنبه نقلی آن جنبههای تجربی و عرافی هم آن را ثابت کرده است که این خاصیت در زیارت عاشوراست، خوب زیارتهای دیگر هم هست ولی این از همه این جهت از همه پررنگتر است اما مشاهده میکند سر دوراهیها چطور جدا میشوند آن وقت میفهمید که این درست بود که برای هر انسانی یک محبت بیشتر نمیتواند باشد، هم تاریخ پر است و هم زمان معاصر پر است، هم هر تجربه ای که پیش میآید منافع مادی فلان جا هست، پول فلان جا هست، ملک فلان جا هست، و… باقی نفسانیات شهرت است، حزب هست و گروه هست وبالاخره همه اینها میدان آزمایش است، در اینها کدام را بر میگزیند، آنها «محبتنا»ی اهل بیت حب فی الله است، بغض فی الله، هرکس به آن معنا خدایی شود میشود، بعد خود به خود روی عملش روی رفتارش روی کردارش هم تاثیر میگذارد.
خوب از خرما خرما گفتن دهان شیرین نمیشود اما وصف العیش نصف العیش، اینطوریس است، هرکسی به دنبال آن چیزی میرود که در باطن میخواهد آن تمثیلی که مولوی آورده است که میگوید مجنون بر شتر خودش سوار شد که برود به منزل لیلی، هی میکرد ستر را ولی شتر در آغلش یک بچه داشت، شتر رشته اش کشیده بود با بچه اش، هرجا که مجنون را اندکی چرت میگرفت شتر بر میگشت به سمت آغلش، باز بیدار میشد نهیب میزد او را به سمت منزلگاه لیلی میبرد باز چرت میزد، باز میدید سر جای اول است، اینها نمیتوانند با هم همراه شوند، دنیا و آخرت فرمودند«ظرتان» اینها باهم نمیسازد، یا اهل دنیاست یا اهل آخرت، که البته باید معنای دنیا را فهمید که آن هم الفبایی دارد، که برخلاف بسیاری از تصورات معمول است، خوب راه چاره اش چیست؟ راه چاره اش این است که آن کسی که همت دارد، از شتر پیاده شود با این شتر به هدف نمیرسیم، ما تا متکی به نفس اماره بالسوء هستیم هرگز به خدا نمیرسیم حال میخواهد نماز شب بخوانیم، میخواهیم عاشق حضرت عباس باشیم، کار خوبی است اما آن چیزی که تغییر اصلی را حاصل میکند، اگر یک وقتی به توفیق الهی توانستیم از این مرکب خبیث نفس پیاده شویم به خدا خواهیم رسید والا فلا،
و نعوذ بالله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا.
[۱] بحارالانوار، ج۵، ص۲۲۵٫
[۲] سوره مبارکه روم/۳۰
[۳] بحارالانوار، ج ۵۳، ص۳
[۴] الكافی ، ج ۲ ص ۱۲۵
[۵] بحارالانوار، ج ۵۳، ص۳
[۶] سوره مبارکه احزاب/۴
[۷] سوره مبارکه فرقان/۴۳