بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام به امام زمان(عج) و با درود به روان مقدس رهبر فقید انقلاب و سلام و درود به رهبر معظم جمهوری اسلامی ایران، رهبر مسلمین جهان و سلام مجدد به محضر شما عزیزان.
یاد و خاطره شهدای گرانقدر هفتم تیر، حضرت آیت الله بهشتی و ۷۲ تن و فراموش نکنیم حقوق بشری آمریکا و غرب که با اسم حقوق بشر هیچ چیزی برای بشر نگذاشته است
خُب به تاریخ برگردیم، در مساله دین، دین شناسی پیروی از حقیقت دین، ادعای تنها کافی نیست باید مستند باشد و الا در طول تاریخ با آنها که با پیغمبران جنگیدند تا دین خدا پیاده نشود در هر جایی که از عهده بر نیامدند اسم دین را پذیرفتند و بعد تحریف ایجاد کردند؛ همان نفاق، هیچ جامعه ای هم از این مصون نیست، خدای متعال دین را به وسیله جبرائیل امین، چرا میگوییم جبرائیل امین؟ یعنی آنچه نزد خدا دین است و به پیامبر(ص) میدهد نه کم میکند و نه زیاد، خدا دین را به وسیله جبرائیل امین میفرستد پیغمبر(ص) هم امین است نه کم میکند و نه زیاد، حالا عده ای میگویند خُب تا اینجا که کافی نیست، جبرائیل امین است پیغمبر(ص) هم امین است بعد از آن دین را به چه کسی میسپارید به انسان امین یا نا امین؟ خُب اگر به انسان امین میسپارید معنی آن همان است که باید بعد از پیامبر(ص) رهبری دین با معصوم باشد که امین هست.
خدا هم در قرآن مجید نسبت به آنهایی که ظلم میکنند و اهل امانت نیستند و تحریف میکنند فرموده است « وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِی»[۱] این سوال ابراهیم است که به ذریّه من هم این عهد خواهد رسید؟ خداوند پاسخ میدهد: «قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»[۲]. دینی که به دست ظالم بدهی از آنچه که به دست مردم برسد چند درصد است؟ چه کسی میداند؟ هرجایی که منافع ظالم بخواهد تامین شود بالاخره به سادگی دین را تغییر میدهد که و این دین خدا نیست دیگر، چه دین خدایی؟
بنابراین مسلمانهایی که میگویند همانطور که دین از مجاری امن و با امانت آمده که به دست مردم برسد همانطور که توسط جبرئیل امین و پیامبر(ص) امین محمد امین(ص) این سلسله تا آخر باید حفظ شود، هرجا به هم بخورد دیگر آن قابل اعتماد نیست، آن دین نیست، «ضغث من هذا و ضغث من هذا»[۳] برای گول زدن است.
بنابراین جانشین و اوصیاء پیغمبران معصوم هستند، جالب اینجاست که آنچه در ذهنم هست امام فخر رازی صاحب تفسیر کبیر در «اطیعوا الله» و«اطیعوا الرسول» و «اولی الامر»[۴] وقتی با انصاف صحبت میکند در اینجا میگوید: «اقتضاء این آیه عصمت است» به جهتی که اطاعت بی هیچ قید و شرطی از خدا را آیه لازم دانسته، اطاعت از پیغمبر(ص) و اولی الامر را لازم دانسته و لازمه این امر این است که چون قید ندارد باید معصوم باشد. بعد از آن هم باید امین باشد اگر عصمت در یک عده خاص منحصر است اما شرایط امانت هم باید حتما حفظ شود «وَاَمّا مَنْ کانَ مِنَ الفُقَهاءِ صَائِنا لِنَفْسِهِ حافِظاً لِدینِهِ مُخالِفاً لِهَواهُ مُطیعاً لِاَمرِ مَولاهُ فَلِلْعَوامِ اَنْ یُقَلِّدُوهُ»[۵] و نُه شرط، این ها محاسبه شده هست، بنابراین آن جایی که امانت حفظ نشود نمیتوان به آن اعتماد کرد که آن دین خداست خیر دین فلان آقاست تحمیل کرده، گول زده و بنابر منافع خودش برای مردم دین ساخته این که دین نیست دین خدا نیست.
اینجاست که دیگر آن عالم هرکس میخواهد باشد، خیلی عالم دقیق و خیلی هم نکته سنج باشد اگر امانت ندارد قابل اعتماد نیست اسمش را هرچه میخواهید بگذارید شیعه بگذارید فرقی نمیکند، سنی بگذارید فرقی نمیکند عارف بگذارید فرقی نمیکند، علم به تنهایی کافی نیست اهل دقت و کارشناسی بودن کافی نیست، شرایط مهم است ولذاست که میبینید افرادی که شاید عدهای بگوید مطمئن هستند، خیر مطمئن نیستند باید احراز کنید.
ما به مناسبتی در مورد «جلال الدین رومی» عالم سنی مذهب عارف، شاعر، دقیق کتابش پر از نکته هست، باشد اما امین نیست و لذاست که تناقض گویی فراوان، وقتی نوبت به توصیف امیرالمؤمنین(ع) میرسد دیگر بالاتر ازآن نمیتوان حرف زد.
تو به تاریکی علی را دیده ای زان سبب غیری براو بگزیده ای
او خدو انداخت در روی علی افتخار هر ولی و هر وصی
۱۲۴ هزار پیغمبرآمدند همه اوصیاء داشتند، علی مایه افتخار همه هست از این بالاتر میتوان حرف زد؟
راز بگشا ای علی مرتضی ای پس سوء القضا حسن القضا
ای علی ای آنکه جمله دیدهای شمهای واگو از آنچه دیدهای[۶]
به هر حال او این طرف زاویه هست، اما همین آقا دارد در اوصاف معاویه ببین چه میگوید خیلی عجیب است « وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلاَفًا كَثِيرًا»[۷] وقتی حرفها خدایی نیست تناقض گویی است.
آن جریانی که نقل میکند که معاویه خسته بود و دستور داد هیچ کسی مزاحمش نشود میخواهد بخوابد بعد ظهر شد مثلا شب شد، وقت نماز شد با اینکه دستور داده بود هیچ کس وارد نشود دید یک نفر بیدارش میکند پرسید تو که هستی؟ اینجا ممنوع بوده که کسی بیاید گفت: من ابلیس هستم گفت: ابلیس؟ برای چه کاری آمدهای گفت: وقت نماز است گفت: خودت که سجده نکردی ، گفت: من اشتباه کردم که سجده نکردم.
بعد چند نوبت این دو باهم بحث کردند یعنی ابلیس و معاویه با هم بحث کردند و ابلیس توجیه میکرد آن هدف اصلی آمدنش را و معاویه نمیپذیرفت تا نهایت در آخر بالاخره به معاویه گفت: بله من برای این آمدهام که اگر نماز نخوانی و نمازت قضا شود و بعد حسرت ببری و آه بکشی آن وقت اَجرت چند برابر میشود من خواستم به این اَجر نرسی، در پایان معاویه به هرحال او را الزام کرد که حقیقت حال چیست، این هم در خلال گفته ها چیست گفت: من به این نتیجه رسیدهام که تو نماز بخوانی برای من بهتر از این است که نماز نخوانی.
آن بخش دفاع از معاویه را مولوی میگوید که معاویه به ابلیس گفت: که تو عنکبوتی و شکار تو مگس است و من باز شهباز سفید مولا هستم و تو قدرتت هرگز به ماها نمیرسد که ماها را گمراه کنی، معاویه به قول آقای مولوی میگوید که تو شکارت مگس است نه ماها که مقربان درگاه هستیم، من شهباز سفید مولایم و دست شماها به ما نمیرسد، این تحریف تاریخ نیست؟ این دروغ نیست؟ حالا این چیزی نیست که بنده بگویم راست هست یا نه این شما و این تاریخ، این شما و این اسناد، یعنی یک انسان جنایتکاری که بین مسلمان ها اختلاف انداخته و تقریبا همه دانشمندان اسلامی در این که این انسان به عنوان یک کودتا در مقابل خلیفه اسلامی حالا چه به اسم شیعه و چه اسم سنی قیام کرده و خطا کرده و بعد برخی توجیه میکنند که توبه کرده بعضی میگویند که اجتهاد کرده، اینها همه توجیه است اما همه متفقند که او در مقابل خلیفه مسلمین این کار را کرده و مسلمین را به جان هم انداخته و این همه از صحابه پیغمبر(ص) و تابعین را به کشتن داده، حالا آقای مولوی ازش تعبیر میکند به شهباز پرسفید خدای متعال ، تحریف تاریخ است، خیلی عجیب است.
نسائی که میدانید، صاحب سنن نسائی از علمای برجسته درجه یک مکتب اهل تسنن ماست یعنی کتاب های معتبر آن ها که چند تا خاص هست یکی سنن نسائی است، بیوگرافی این عالم برجسته اهل سنت آقای نسائی ، من در سنن نسائی که در مصر چاپ شده بود یعنی در یک کشور سنی در کنار جامعِ الأزهر مصر، معتبر سنن نسائی چاپ شده بود و در آنجا بیوگرافی آقای نسائی را هم ذکر کرده بود به قلم خودشان، ذکر کرده بودند که استادش چه کسانی بودند شاگردانش چه کسانی بودند بعد به مرگش آخر، میگوید در فلان تاریخ آقای نسائی عازم شام شد (دمشق) خُب یک عالم برجسته با این خصوصیات وقتی عازم شد بالاخره شخصیتهای برجسته شام در آن تاریخ اطلاع پیدا کردند که علامه نسائی میخواهد به آنجا بیاید جمعیت ها را خبر کردند و تا کجاها به استقبال نسائی رفتند باسلام و صلوات ایشان را آوردند بالاخره اگر مسجد بود اگر مدرسه بود هرجا، در صدر مجلس نشاندند، همه تمامشان گوش هستند که این عالم برجسته میخواهد صحبت کند وقتی آقای نسائی نشست درخواست کردند که آقای نسائی برای ما حدیثی نقل کن که در آن حدیث معاویه بر علی ترجیح داشته باشد، نسائی سری تکان داد گفت: عجب مثل اینکه هم سر به سر هم رازی نیستید، این ها از حرفشان شرمنده شدند پایین آمدند گفتند آقای نسائی علامه برای ما یک حدیثی نقل کن از پیغمبر(ص) اکرم(ص) که در آن فضیلتی برای معاویه نقل شده باشد، نسائی گفت: هیچ حدیثی از پیغمبر(ص) نداریم که برای معاویه فضیلتی باشد جز اینکه پیامبر(ص) فرمود «هرچه بخورد سیر نشود[۸]». قول چه کسی هست؟ قول نسائی ، گفته های آقای جلال الدین رومی، من در آوردی است، اما این مستند است یعنی بزرگترین و از بزرگترین از محدثین اهل سنت میگوید برای معاویه هیچ فضیلتی نیست که نیست، پیغمبر(ص) فرمود این آدم هرچه بخورد سیر نمیشود، خُب حالا شد وقت پذیرایی آقای نسائی را آوردند نشاندند، سلام و صلوات کردند، سوالاتشان را پرسیدند و پاسخشان را هم شنیدند حالا پذیرایی، با چی؟ با مشت و لگد آنقدر زدند به نسائی، که در بیوگرافی نسائی آن هم چاپ مصر نوشته که نسائی در آن جلسه نمرد اما از همان ضربه ها مرد، مرگ نسائی به وسیله ضربههایی بود که پذیرایی شده بود.
حالا این ها را کنار هم میگذاریم، بنابراین عالم بودن کافی نیست نکته سنج بودن کافی نیست، عارف بودن کافی نیست، شاعر بودن کافی نیست، دین داشتن و امین بودن بعد از کارشناسی کافی، تسلط بر خویش داشتن و بنده خدا بودن و مطیع پروردگار بودن، این ها شرایط نائب عام است، دقت کردید، دین باید به وسیله امین برسد والا امین که نیست حالا مثلا بن سلمان و دیگری و ده تا دیگری و صد تای دیگری در حاله طول تاریخ او دنبال منافعش هست به دین کاری ندارد، هرجا آدم احمقی پیدا شود منافعش تضمین شود اسمش را دین میگذارد، یک عده ای هم او را به عنوان شیخ الاسلام قرار میدهند و آن خواسته های حاکم ظالم را به عنوان فتوا نقل میکنند کاری ندارد در دولت عثمانی میگویند که یک وقتی سلطان عثمانی شیخ الاسلام داشت، حاکم بر کل کشورها جز چند کشور بعد وقتی نیاز پیدا میکرد که مثلا چنین فتوایی میخواهد، به دین کاری نداشت دو نفر را میفرستاد بروید این فتوا را از شیخ الاسلام بیاورید یا سرش را بیاورید، دینی که این باشد دین نیست.
این درحالی هست که ما در عین حال آرزو میکنیم کاش همان حکومت عثمانی باز هم میبود، اینطور است دیگر یعنی باز همان همان شسته رفته تر از انگلیس و آمریکا و فرانسه کثیف هست، ما در عین حال آرزوی ما این هست که کاش همان میماند ما متأسفیم از اینکه در جنگ بین المللی این ها را غافلگیر کرده و گول خوردند اما یک کار کارشناسی است که دین به وسیله امین باید برسد کسی که نا امین است آنچه که او میرساند دین نیست درسته؟
بنابراین گفتم این منحصر به آن نیست آقای جلال الدین رومی بعضی جاها هم یک دروغ هایی گفته که اصلا در تاریخ نیست ضمن اینکه مبنایش با مبنای اسلام درست نیست، آمده نقل میکند که جریان قبیله «بَنی طَیّ» وقتی در جنگ اسیر شدند دختر حاتم طائی هم در آن ها بود و پیامبر(ص) خواست به او نیکی کند و بقیه را بکشد، ببینید این تحریف تاریخ نیست؟ بعد آن زن گفت: اول من را بکشید و بعد قوم مرا بکشید و بعد به خاطر او بقیه را هم بخشیدند، این از آن دروغ های تاریخ است، هم اصل آن دروغ است که با تاریخ نمیسازد و هم مبنایش با اسلام نمیسازد آن که پیغمبر(ص) اکرم است، ردههای پایین هم کاملا میدانند که از نظر فقه اسلام اسیر را نمیکشند اصلا همچنین چیزی نیست، اسیر را که نمیکشند مگر اسلامش از نوع یزید باشد آن بحث دیگری است، اما در اسلام اسیر را نمیکشند و این اصلا با مبنای دین مخالف است و از طرفی دیگر دروغ تاریخی است اصلا در تاریخ همچنین چیزی نیست.
آن چیزی که در تاریخ دارد این است که وقتی لشکر اسلام نزدیک میشد به حوالی، عدی بن حاتم طائی پسر حاتم طائی رئیس قوم بود، وسائلش را مجهز کرده بود و شترها را خوابانده بود قراول گذاشته بود که هر وقت لشکر اسلام به این نزدیکی ها رسیدبه من اطلاع دهید وقتی اطلاع دادند، سوار شد و بالاخره زن و بچه اش را سوار کرد و به شام رفت، چه کسی را فراموش کرد؟ خواهرش را و بعد بالاخره وقتی لشکر اسلام فاتح شد اسرا را هم گرفتند و دختر حاتم طائی را هم گرفتند بردند به مدینه، آنچه که در تاریخ دارد این هست، بعد آن چیزی که در ذهن بنده هست تا سه روز آن ها در جایی که اسکان داده شده بودند پیامبر(ص) تشریف آوردند و دوری زده و امیرالمؤمنین (ع) که یک جوان پشت سر پیامبر(ص) بودند آن خانم، دختر حاتم طائی در خواست کرد که به هر حال پدرم از دنیا رفته سرپرست هم که برادرش بوده گریخته بر من منت نهید این را خدمت حضرت علی(ع) گفت، وقتی روز سوم شد پیامبر(ص) فرمود که ما خودمان این کار را میخواهیم انجام دهیم منتها دنبال امینی میگردیم که شما را با یک قافله امینی به شام نزد برادرن بفرستیم و از شتر، گوسفند و … پیامبر(ص) نسبت به این زن احسان فراوان کرد و اصلا بحث که کسی را بکشند اصلا نیست، که اصلا مبنای اسلام ما مخالف این است، این آقا این را از کجا آورده از خودش آورده، که بعد دارد دختر حاتم طائی بسیار زن هوشیاری بود وقتی رفت با یک کاروان امین به شام رسید از برادرش گلایه کرد که تو زن و بچهات را بردی و مرا که یادگار پدرت بودم را فراموش کردی این چه کاری بود؟ اصلا کارت عاقلانه نبود، الان هم که شده پاشو برو و از نزدیک این آقایی که مدعی پیغمبری هست را ببین بالاخره یا راست میگوید که دلیل ندارد که شما فرار کنید یا دروغ میگوید اهل دنیاست اگر باهم نزدیک شوید و مشارکت کنید در دنیایش نصیبی است، فرار معنا نداشت کار بدی کردهای، برادرش را نصیحت کرد گفت: پاشو برو مدینه این آقا را از نزدیک ببین ، ببین نتیجه چیست؟
آمد وارد مسجد شد گفت: من عدی بن حاتم هستم، پیغمبر(ص) از او احترام کرد و بعد از آنکه کار مسجد تمام شد رفتند به سمت خانه، یک پیره زن پرحرفی در هوای داغ، گرم، جلوی راه پیغمبر(ص) را گرفته بود و درد دل میکرد و پیغمبر(ص) را سرپا نگه داشته بود ، پیغمبر(ص) با کمال تحمل پاسخ پاسخهای او را میداد.
عدی بن حاتم این خلق و خوی اهل دنیا و پادشاهان نیست، رفت وارد خانه پیغمبر(ص) شد دید خانه لخت هست و مثلا یک حسیری آنجا افتاده که میهمان روی آن نشست، دید این هم که اهل دنیا اینگونه نیستند تا اینجا تحلیل میکرد، در مسیحیت یک مذهبی داشت که آن مذهب را به هیچکس نگفته بود دلیلی آن هم این بود که بر اساس آن مذهب بر قومش حکومت میکرد ولی از قوم نباید مالیات میگرفت چون مذهبش به او اجازه نمیداد و به دلیل اینکه این با هم منافات داد آن را به هیچکس نمیگفت: و جز خودش هیچکس خبر نداشت، پیغمبر(ص) رو به او کرد گفت: آقای عدی شما آن مالیاتی که از مردم میگیرید بر خلاف مذهب شماست، این مساله ای بود که وقتی از پیامبر(ص) شنید تسلیم شد، اسلام آورد و اسلام قرصی آورد یعنی اسلامی آورد که بعدها به هیچوجه انحرافی در آن حاصل نشد.
بعد از پیامبر(ص) از شیعیان خاص علی (ع) بود با معاویه جنگید و سه پسرش در جنگ با معاویه شهید شدند حتی بعد ها که امام علی(ع) از دنیا رفته بود و به شهادت رسیده بود معاویه چون عدی جزو شخصیت های بزرگ جامعه اسلامی بود معاویه خواست روی او تاثیر بگذارد به رخش بکشد گفت: این الطرفات؟ فرزندانت چه شدند؟ (طریف و طارف و طرف) گفت: که در رکاب مولایم علی(ع) شهید شدند، گفت: علی(ع) با تو از در انصاف وارد نشده است که فرزندان او سالم ماندند وفرزندان تو کشته شدند، گفت: نه من با علی (ع) از سر انصاف وارد نشدم زیرا علی (ع) به شهادت رسیده و من هنوز زنده ام و نباید چنین میبود و من باید قبل از علی (ع) از شهید میشدم. معاویه که دید نمیتواند در او تاثیر بگذارد کلامش را تغییر داد و تا آخر هم عدی بن حاتم طائی جزو شیعیان خاص امیرالمؤمنین(ع) بود.
جریان تاریخ این است درحالیکه او از خودش چیزی در آورد که هم با مبانی اسلام نمیسازد و هم با تاریخ نمیسازد، تحریف تاریخ، بنابراین علم داشتن به تنهایی کافی نیست، دقت داشتن به تنهایی کافی نیست، کارشناس بودن به تنهایی کافی نیست، در عین حالیکه این ها شرط لازم هست حالا ببینید چقدر متین است آن اسلام شناسی که میگوید همانطوری که دین از طرف خدا به وسیله جبرئیل امین آمده به پیغمبر(ص) امین، اگر دین خدا باشد باید به وسیله امین حفظ شود و آن نمیشود جز به وسیله ائمه معصومین(ع) و نواب خاص و عامیکه آنها تعیین کنند که بعد از مقام عصمت، همان مقام کارشناسی صحیح و دقت کافی و تسلط بر نفس و مطیع خدا بودن و مخالف با هواهای نفسانی بودن که شرایط امانت از جهت دین حفظ شود، حالا شما ملاحظه کنید که فرق راه از کجاست تا به کجا، وقتی شما میگویید: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهَذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلَا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ»[۹] این چه نعمتی است. «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّكِينَ بِوِلاَيَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ »[۱۰]این چه مطلبی است؟
چون آنجا که میرسد دیگر دین نیست کسی که برای بالاخره هر مسالهای که مطابق میلش باشد به آن رنگ دین میدهد نماز جمعه را میتوان چهارشنبه خواند، معاویه نماز جمعه را روز چهارشنبه خواند، مسخره نیست؟ ولی آقا دارد توصیفش میکند شهباز پرسفید خداوند متعال، بخشنامه هایی که معاویه صادر میکرد که در تاریخ هست، حکام وقتی که به هر حال دروغ سازی بخشنامه صادر میکرد و اگر کسی حدیثی را نقل میکرد و اوصاف علی (ع) را تاکید میشد شیعه علی(ع) باید کشته میشد اگر کسی نامش علی(ع) بود امنیت نداشت فلان آقا میرود شکایت میکند که پدر و مادر به من ظلم کرده اسم مرا علی گذاشته است و در کنار آن همه احادیث و آیات قرآن و تفسیری که شیعه و سنی، علمای درجه یک قبول دارند این آقا با کمال وقاحت دستور میدهد که بعد از نمازها حتما باید به علی(ع) اهانت شود؛ خیلی عجیب است دهها سال تا زمان عمربن عبدالعزیز بود این ها خلاف عقل نیست؟ خلاف تاریخ نیست؟ خلاف علم نیست؟ خلاف حدیث نیست؟ خلاف قرآن نیست؟ بعد آقا توصیفش میکند ….
توضیح واضحات، یکی از چیزهایی که در تاریخ دارد عمربن عبدالعزیز جلوی اهانت به امیرالمؤمنین علی(ع) را گرفت این هست که پدرش عبدالعزیز خطیب بسیار توانایی بود، این آقای عمربن عبدالعزیز نوجوان دقیقی بود، یک روز از پدرش سوال کرد گفت: بابا شما خیلی خطیب بلیغ و فصیحی هستید تمام خطبهها را خیلی با بلاغت و فصاحت میخوانید اما من نمیدانم چه کاری است آخر قضیه که در خطبه هایتان به امام علی(ع) بد میگویید زبانت گیر میکند چرا اینطور است؟ گفت: به خاطر اینکه این برخلاف باورم هست، بر خلاف عقیدهام هست، این ظلم است از این جهت است، یکی از جهت هایی که در او تاثیر گذاشت این بود دیگری هم استادش بود.
خُب این ها را کنار هم بگذارید و این منحصر به عبدالعزیز هست همه آن ها قبول داشتند، عمربن عبدالعزیز وقتی میخواست جلوی اهانت به امیرالمؤمنین علی(ع) را بگیرد یکی با این کسانی که به هرحال گفتیم با نسائی چه کردند همین بودند جرات نمیکرد و لذاست که یک صحنهای ایجاد کرد و به یک مرد مسیحی در خلوت گفت: شما بیا و فردا که بار عام همه بنی امیه اینجا نشستند بگو که من آمدم برای دخترتان خواستگاری کنم، من به تو خواهم گفت: زن مسلمان نمیتواند به عقد غیر مسلمان دربیاید شما یک جمله بگو و برو چه جملهای؟ پس چطور پیغمبر(ص) دختر خودش را به علی داد؟ فردا بنی امیه نشستند عمربن عبدالعزیزِ خلیفه بالأخره روی کرسی نشسته، مرد مسیحی آمد گفت: آمدم خِطبه[۱۱]؛ از دختر شما خواستگاری کنم. گفت: در اسلام جایز نمیداند دختر به غیر مسلمان داده شود. مسیحی گفت: پس پیغمبرشما دختر به علی(ع) داد؟ عمربن عبدالعزیز هیچ چیزی نگفت، یک وقت دید خود بنی امیه رو کردند به آن مرد مسیحی[و گفتند:]، مردک خفه شو علی (ع) را میگویی، علی(ع) اول مومن بالله است، علی(ع) أقضاکُم، علی(ع) أعلَمکم و… اوصاف علی(ع) را گفتند. از زبان خودشان که در آمد، عمربن عبدالعزیز گفت: پس چرا لعنش میکنید؟ همه ساکت شدند گفت: از فردا کسی حق ندارد به او اهانت کند، بخشنامه کنید، ببینید دین کجاست؟
وَ نَعُوذُ بالله مِن شرورِ أنفُسِنا و سئِّات اَعمالنا.
[۱]سوره آل عمران/آیه۱۴۳
[۲]– همان
[۳] خطبه۵۰ نهج البلاغه
[۴]– سوره نساء/آیه ۵۹
[۵] وسائل الشیعة، ج ۲۷، ص ۱۳۱، ح ۳۳۴۰۱٫
[۶] مثنوی معنوی
[۷]سوره نساء، آیه۸۲
[۸] صحيح مسلم ۸:۲۷،تاريخ ابن كثير ۸:۱۱۹٫
[۹] سوره اعراف/ آیه ۴۳
[۱۰] دعای تهنیت در عید غدیر (مفاتیح الجنان)
[۱۱] خواستگاری