متن کامل بیانات حجت الاسلام و المسلمین آقای حاج سید علیرضا عبادی در درس اخلاق کارکنان دفتر نماینده ولی فقیه در خراسان جنوبی (یکشنبه های علوی) ۱۴۰۱/۰۳/۲۲ جهت مطالعه عموم علاقه مندان منتشر شد.
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام به امام زمان و با درود به روان مقدس رهبر فقید انقلاب و سلام و درود به رهبر معظم جمهوری اسلامی ایران رهبر مسلمین جهان و سلام مجدد به محضر شما عزیزان و عرض تبریک مجدد میلاد مقدس ابی الحسن الرضا علیه آلاف التهیة و الثناء.
یکی از شایستگی های انسان حقگرای بودن است این یک مسيله فطری است یعنی اگر انسان از فطرت سر برنتابد، در وجود انسان انگیزه ای است که می خواهد حقایق را بداند حس کنجکاوی در انگیزه های فطری نقشش این است میخواهد بداند که حقیقت حال در فلان چی هست ؟و منشا همه موفقیت های علمی و ایمانی این حس کنجکاوی است.
« مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلَا نَصْرَانِيًّا وَلكِن كَانَ حَنِيفًا مُّسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ»( آل عمران/۶۷) .حنیف همان حق گرایی بودن است یعنی روی خود آن حقیقت حساب باز میکند در قید و بند شروط قرار نمیدهد که آقا این حقیقت اگه به نفع من است اینطوری است ، اگر به نفع اون است اینطوری، نه هرچه هست همین است. حقگرایی بودن یکی از خصلت های حمیده انسان است که سلامت فطرت اوست. اصلش هم یک دستگاه خودکار است اگر خراب شده ما خرابش کردیم اما کل مولود یولد علی فطره. لازمه این قدم دومش حقشناس بودن آدمی به هر حال دلش میخواد بدونه که حقیقت حال در فلان موضوع چه است، اما یک شرطی هم که قدرت شناخت حق راهم داشته باشد بناء علیه در این قضیه یا باید اگر اهلیت دارد در حق شناسی، خوب در گرایش به حق، حقشناسیش را به کار بندد. و اگر قدرت ندارد مثل باقی اموری که از دست انسان ساخته نیست و معیارهای خاصی دارد و از متخصص امین استفاده می کند تا حقشناس بشود.
خوب یک دنباله هم دارد این کافی نیست این است که حق پذیر باشد و الا هم گرایش داشته باشد هم حقشناسی را کاملا بلد است، اما حق پذیر نیست. مسلم هارون الرشید موسی بن جعفر را بهتر از بنده و شما می شناخته در آن حرفی نیست مسلم مامون عباسی امام رضا را از من و شما بهتر میشناخته. در آن حرفی است؟ چون اینها آدمهای زرنگی بودن.
منصور دوانیقی هم امام صادق را از من وشما خیلی بهتر میشناخته. امام حق پذیر نیست چه فایده. شرطش این است که حقپذیر باشد. خوب ، بدون اینکه در کار دیگران دخالت کنیم یا دیگران را نمره بدیم به آن کار نداریم بلکه بر معیارهای شناخت کار داریم. بعد از فطرت و بعد از عقل و علم اونوقت شناخت انبیاء علیهم السلام و شناخت جانشینان معصوم آنها بر اساس فطرت براساس حق پذیری براساس عقل براساس وحی براساس عرفان اینها میسر است یا افراد می دانند یا می توانند اگر غیر ازاین باشد که تکلیف معنی ندارد، طبعا یا ما میدانیم و خدا بر ما اتمام حجت به علم ما می کند یا هم میتوانیم و خدا اتمام حجت میکند بناء علیه نادانی که از روی لجاجت باشد هیچوقت حجت نیست. نادانی عذر نیست نادانی جرم است نه عذر العلم فریضه خوب این واجب را انجام ندادم در جهل خودم گیر کردم، که مسئول است؟ خودم مسئولم. نادانی جرم است.
حالا از حججی که همه انبیا داشتند و مخصوصا پیغمبر آخرالزمان صلی الله علیه و آله و سلم که معجزه باقیه دارند و اثبات باقی پیغمبران به وسیله پیغمبر آخرالزمان است، جانشینان پاک آنها، اگر کسی حقگرا باشد و حق شناس باشد و حقپذیر باشد، اصلا در این مسئله ابهام نیست، چه ابهام هست؟ هم دلایل عقلی آن در بحث های کلامی فلسفی ، هم بحث های نقلی به گونه ای نیست که بتوان انکارش کرد.
جالب است در اسناد نقلی غیر شیعه برادران اهل سنت ذکر کردند، چه ذکر کردند؟ ذکر کردند که تاریخ ابلاغ امامت علی بن ابی طالب همزمان بوده با تاریخ ابلاغ رسالت پیغمبر اکرم ، خیلی عجیب است، یعنی در همان جلسه ای که پیغمبر مامور شده که بعد از سه سال رسالتش را ابلاغ کند به قوم، از این به حدیث یوم الدار تعبیر میشود مشهور است، شیعه و سنی نقل کردند. شروعش از اینجاست اما الی ماشاءالله که در این شروع، نقلی کردند که اعوذ بالله من الشیطان الرجیم ، و انذر عشیرتک الاقربین، اینجا دعوت میخواهد علنی بشود و در آن جلسه پیامبر فذمود اولین کسی که به من ایمان بیاورد خلیفه و جانشین من خواهد بود و وقتی پیغمبر این را ابلاغ کرد، در سه نوبت علی بن ابی طالب علیه السلام اعلام فرمود و ایمانش رو اظهار فرمود. این جمله هم بد نیست ازقول خود آنها که به ظاهر به عنوان یک نقطه ضعف می گرفتند در واقع قویترین نقطه بود، آن چیه؟ آنی که نقل کردند در پایان این جلسه ابو لهب عموی پیغمبر است، برادر بزرگ حضرت ابی طالب است، ابو لهب رو به برادرش کرد رو به ابو طالب، به عنوان تمسخر، چه گفت، گفت خوب دیدی پیغمبر نو ظهور چکار کرد؟ بله بفرمایید چکار کرد؟ گفت بر تو که ابوطالبی و پدر علی هستی واجب کرد که از فرزندت اطاعت کنی این به عنوان یک نقطه ضعف به عنوان تمسخر اما چه نقطه قوتی است، خیلی نقطه قوتی است خودشان نقل کردند.
خوب در این که خلاصه نمیشود این تاریخ شروع است اما در هر جایی و زمانی و مکانی که اقتضا بوده باز هم پیامبر این را میفرموده. به چه کیفیتی. حالا بعضی از سران عرب بودند در تاریخ دارد که به پیامبر مراجعه میکردند که ما به شما ایمان میاوریم به یک شرط، شرطش چه است؟ شرطش این است که با هم معامله میکنیم، ما به شما ایمان میآوریم،کمک میکنیم شما هم بعد از خودتان جانشینیتان را به ما واگزار کنید. پیغمبر چی میفرموده؟ میفرموده که این در اختیار من نیست این در اختیار خداست ، یعنی چه. حالال از اینجا شروع کنید بروید الی ماشاءالله که دعای شرف ندبه با بیانی رسا و مستند محکمات، چه زیبا بیان کرد، خیلی زیبا بیان کرد.
حالا مسئله غدیر یک گوشه آنست و مسئله غدیر هم یک چیزی نیست که کسی بتواند در آن ضعفی نیست که…
من کتابی به نام؛ نوشته یک عالم پاکستانی بود ، عقیدة المرام، یک چنین اسمی داشت. یک نویسنده پاکستانی بود، مولوی بود، بهنام عبد العزیز آن را نوشته بود . بعد این عالم بزرگ سنی در آنجا مواضعش هم شدید ضد شیعه بود، در کتاب هم کاملا پیدا بود، اما به بحث غدیر که رسیده بود در کتابش که «مرام الکلام»، کتابش اسمش مرام الکلام تالیف مولوی عبدالعزیز اهل پاکستان. بعد نوشته بود که غدیر را که نمیشود انکار کرد، جالب اینجاست که در آنجا خطاب کرده بود به دو تا نویسنده اهل سنت که خواسته بودند غدیر را منکر بشوند بعد این عالم سنی به آنها خطاب کرده بود که شما که قصد به این کار زدید کوچکترین خدشه ای در حدیث غدیر نمیتوانید ایجاد کنید جز اینکه زحمات شما این نتیجه خواهد داد که در اهل فن خواهند دانست که شما اصلا اهل حدیث نبودی که ورود کردی و الا ، این متواتر است، مگر متواتر را میشود انکار کرد؟
خوب، غدیر یک گوشه آن است با این فاصله کمی که تا رحلت پیغمبر داشته و جالب آنجاست که چه قبل آن و چه بعد آن چه در داخل آن حدیث اصلا پیامبر از رحلتشان خبر میدهند که من به دلیلی که می خواهم بروم یک حالت رسمی پیدا کند. آنوقت غدیر یک گوشه آن است ، شروعش از حدیث یوم الدار است با اسناد شیعه وسنی و بقیه تاریخ که یکجا دو جا نیست هرجا اقتضا کرده پیامبر فرموده آخرش در بستر بیماری است که آن هم باز چه برادران شیعه چه برادران سنی در کتابهایشان ذکر کردند، حدیث قلم و قرطاس که در بستر بیماری پیغمبر فرمود قلم و قرطاس را بیاورید تا من بنویسم آنچه را که بعد از من گمراه نشوید. چه شد؟ آنقدر داد و فریاد راه انداختند تا حتی به پیامبر جسارت کردند که خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل؛ زبانم لال گفت ان الرجل لیهجر؛ گفتند پیغمبر هزیان میگوید. اینم قلم و قرطاسش. آن هم حدیث متفق القول بین شیعه و سنی: « إِنِّی تَارِک فِیکمُ الثَّقَلَینِ مَا إِنْ تَمَسَّکتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا کتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیتِی وَ إِنَّهُمَا لَنْ یفْتَرِقَا حَتَّى یرِدَا عَلَی الْحَوْضَ فَانْظُرُوا کیفَ تَخْلُفُونِّی فِیهِمَا أَلَا هذا عَذْبٌ فُراتٌ فَاشْرَبُوا وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ فَاجْتَنِبُوا»[۱]
و باقی احادیث که درباره حوض است و درباره اقوامی که میآیند و ادعای مسلمانی میکنند و پیغمبر در آن عالم به آنها چه میگوید. که بعد از من چه کردید.
تازه در اینها خلاصه نمیشود احادیثی که برادران اهل سنت آورده اند اسماء هر دوازده پیغمبر(دوازده امام) را ذکر میکنند. بعد از آنی که حدیث شیعه و سنی متفق علیه قید دارد از فرمایشات رسول اکرم(ص) : الائمة بعدی اثنی عشر. در بعضی، الخلفاء بعدی اثنی عشر، در بعضی ؛ بعدد نقباء بنی اسرائیل. خوب این حدیث ها را شیعه و سنی آورده اند و لذا است یکی از جاهایی که میخواهند دوازده نفر را تکمیل کنند، خیلی جالبه است بسیار جالب است، دوازده نفر را چگونه تکمیل میکنند؟
آنوقت در این که خلاصه نشده، حدیث شیعه و سنی آن هم حدیث متعدد که اسماء ائمه هدی را پیغمبر فرموده، دقیق.
عالم یهودی به نام نعصل، این را شیخ سلیمان قندوسی در کتاب ینابیع المودة هم ذکر کرده، این عالم بزرگوار اهل سنت. نعصل یهودی آمد پیش پیغمبر، عالم بود؛ چون میدانید از ائمه در تورات هم با همه تحریف ها که شده اما این عبارت باقی است؛ به عنوان دوازده سرور، بعد نعصل که از پیغمبر آخرالزمان؛ چون یهودی ها که میدانید پیش از بعثت پیغمبر اکرم اصلا هجرتشان به سمت مدینه برای این بود که پیغمبر آخرالزمان اینجا ظهور میکند و اینها به هر حال ایمان بیاورند و بهره برداری کنند.آنی که در قرآن دارد که به هر حال اینها وقتی با کفرا چنین کردند، کفار را به هر حال نسبت به ظهور پیغمبر آخرالزمان، داور میشدند که بعد از آن ظهور ما غالب خواهیم شد.
نعصل آمد پیش پیغمبر اکره گفت که اگر شما پیغمبر آخرالزمان هستید خلفاء بعد از شما چند نفرند؟ فرمود دوازده نفر. عرض کرد کیاند؟ فرمود: بعد از من علی بن ابی طالب است بعد حسن است بعد حسین است بعد نه نفر از اولاد حسین. قال سمّهم ، نعصل گفت آن نه نفر را هم یاد بده،نامشان را ببر؛ نام همشان را پیغمبر فرمود. یا در بعضی از آنهایی که قید دارد که اول آنها علی است و آخر آنها مهدی است.
بله؛ اینجاست که میگویند حقپذیری مهم است و الا از نظر علم این را گفتم مامون عباسی خیلی بهتر از بنده و شما میدانسته. این روایت را خود برادرن اهل سنت نقل کردند تاریخ است. اینکه هارون الرشید استاد ادبیات که مامون و امین را درس ادبیات میداد، آمد به محضر خلیفه، خلیفه دستور داد که امین و مامون که نوجوان بودند بیایند و بنشینند به ستاد گفت بپرس، استاد پرسید. هرچه بگویی خوب جواب دادند؛ بیست ممتاز.امین و مامون. بعد هارون الرشد گفت بچهها آزادند بروند؛ رفتند. بنا کرد به گریه کردن خیلی گریه کرد، این استاد ادبیات، سوال پیش آمد، گفت اینجا که جای گریه نبود اینجا جای خوشحالی استکه بچهها اینطور درسشان را خوب بلدند، هارون گفت بله جای خوشحالی است اما گریه از این جهت است که اینها به جان هم میافتند، همدیگر را میکشند. گفت منجم گفته؟ گفت: نه، منجم نگفته. گفت کاهن گفته چنین خبری را؟ گفت نه کاهن نگفته. گفت پس کی گفته؟ گفت وصی ای از اوصیاء انبیاء.
خوب مامون خیلی پرستیژش به قول امروز خیلی زیاد بود. دیگه استاد جرات نکرد بپرسد اون کی هست. رفت. بعدا هارون الرشید آمد مکه درب بیت کعبه را باز کردند رفت داخل امین هم آمد آنجا سران قوم هم آمدند آنجا و گفت بنویس ولیعهد بعد از من امین است و بعد از امین، حکومت به مامون خواهد رسید، و در این مدت هم بلاد خراسان در اختار مامون خواهد بود. همه را تنظیم کردند، مهر کردند، امضا کردند، بخشنامه کردند به تمام آن کشور پهناوریکه گفت آفتاب در کشور ما غروب نمیکند و ابر هرجا ببارد در کشور ما…
برای چه برای اینکه دیگر هیچ ابهامی نماند. چه شد؟ بین امین و مامون جنگ شد مامون غالب شد، امین را کشت کله اش را در دارالعماره آویز کرد-فکر کنم چهار سال آویز بود-کله برادرش، هرکس وارد میشد باید بر او لعنت میکرد مینشست. تا بالاخره یک کسی وارد شد گفت بر او و پدرش لعنت. مامون کله را برد جمع کرد.
خوب، آن استاد ادیبات مامون این خاطره ها از آن زمانی که آنها بچه بودند در ذهنش بود او هنوز زنده بود. یک روز آمد به دیدن مامون گفت راستی یک سوالی دارم، گفت چه سوالی، گفت به خاطر دارید در فلان سال شما آمدید پدر شما نشست و من سوال کردم و پاسخ دادید و بعد پدر گفت بروید؟ گفت بله. گفت بعدا پدر شما خیلی گریه کرد من علتش را خواستم و خبر داد از یک جریانی که اتفاقا واقع شد. اما از آن خبر آینده من گفتم کاهن به شما خبر داده؟ گفت نه. گفتم منجم به شما خبر داده؟ گفت نه. گفتم پس چ کسی به شما خبر داده؟ پدر شما گفت وصی ای از اوصیاء انبیاء. او که بوده؟ استاد از شاگردش، استاد مامون از مامون حالا که ریاست کل است ازش پرسید که؛ پدر شما که این حرف را گفت مراد از وصی از اولیاء انبیاء که هست؟ شما میدانید؟ گفت بله. گفت که هست؟ گفت موسی بن جعفر. ببینید هارون الرشید به فرمایش موسی بن جعفر یقین دارد. پیداست معرفتش خیلی زیاد است. اما حقپذیر نیست. حقشناس هست، کاملا میشناسد. این منحصر در زمان خاصی نیست. هر زمانی حقگرایی بودن حقشناس بودن، همه مقدمه است اما ذیالمقدمه این است که حقپذیر بودن. شما در زمان خودتان دیدید بعضی از آدمای درس خوانده همه دنیا را واگزاشتند رفتند به صدام پناهنده شدند. واقعا نمیدانست حق با امام است یا با صدام؟ این حضرات نمیداند که حق با آقاست یا با انگلیس واقعا اینقدر مبهم است؟
اینهایی که با دزدهای بین المللی میسازند آیا حق با آنهاست یا با مواضع نظام مقدس جمهوری اسلامی، کدام؟ این حقپذیری که نفس عماره نمیگزارد مشروط میکند اگر به میل من است، بله، حق این است اما اگر به میل من نیست، من به حق کاری ندارم.
ما امروز این مشکل را داریم، هر روز این مشکل را داریم. مثلا دزدی که از دیوار خونه مردم بالا میشود، پروندههایی که در دادگاه است نمیداند حق با چه کسی است؟ از قاضی بهتر اون میداند. گرانفروش و کمفروش و غشکار اینها نمی فهمند حق با چه کسی است؟ فلان حزب و فلان گروه و … نمیفهمند؟ خیلی هم خو میفهمند چطور نمیفهمند.اما حقپذیر نیستند.
یک وقتی خیال نکنید که حالا ما تافته جدا بافته هستیم ، از مسایل شخصی از مسایل خانوادگی از مسایل کاری فرق نمیکند، نمیفهمم حق با که هست؟ میفهمم اما زیر بار نمیروم؛ حق را مشروط میکنم به اینکه اگر میل من در آن باشد درست است و الا نا درست. هست یا نیست؟ زندگی پر است از این. عذرهایی میتراشند که هیچ نجاری نمیتواند این تراش را – انجام بدهد -. اینهمه قانون شکنی و سد شکنی و حرمت شکنی و حق شکنی و… ببینید. که در این مسیل هم درباره دیگران نباید قضاوت کنیم درباره خودمان باید قضاوت کنیم؛ هرکسی درباره خودش اگر قضاوت کند درست میشود و الا هر کسی درباره دیگری قضاوت میکند نه تنها درست نمیشود، بد را بدتر میکند؛ اما هر وقت برگشتیم به خودمان، اصلاح را همانگونه که پیامبران فرمودند از درون درست کردیم، همه چیز درست میشود. اما انسان اگر از درون درست نشود، هیچ جایش درست نمیشود و لذا است که تنها راهش دوزخ است، راه دیگری ندارد، راه دیگری داشت که میرفت.
ونعوذ بالله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا.
[۱] شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ۱۴۱۳ ق، ج۱، ص۲۳۳