این خودشناسی یک لوازمی هم دارد دیگر، وقتی می خواهد خود را بشناسد بالاخره از نظر عقل، از نظر حکمت این وجودش واجب الوجود است، به خودش متکی است، کاملاً منفیست، پیداست تابع علل و اسباب است پس یک شناخت دیگری که مقدم بر اوست، شناخت مبدأ است، خب اگر نداند که مبداش چیست، تمام مسئله همین جاست که وقتی آن را نداند، نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ[۱]، لازمه دارد دیگر، لازمه اینکه بی توجهی کند به مبدأ این است که خود را هرگز نشناسد، لازمه اش است دیگر، هرگز هم به مقصد نخواهد رسید، آن هایی هم که تصور می کنند با پولی، با مالی، با عنوانی، با شهرتی، این ها که دیگر به حرف مسخره شبیه تر است، اصلا چیزی که نمی ماند و گذراست آن چطور مس تواند تکیه گاه باشد، انسان تکیه گاه می خواهد چون عاقل است و عقل وقتی اشباع می شود که تکیه گاه ثابت داشته باشد، لم یزل و لا یزال باشد و الا این عناوین و تشریفات و اسم و آوازه، اصلاً مالکیت و ریاست جزء مسائل قراردادی است و اصلاً وجود خارجی ندارد، در عین حال اینکه چه در نظام های الهی، چه در نظام های بشری این مالکیت مجازی برای مدیریت جامعه ضرورت اجتناب ناپذیر است، همانطور که سلسله مراتب ریاست هم همینطور است، اما به عنوان یک ابزار، یک ابزار قراردادی اصلا وجود خارجی ندارد، حالا هر که می خواهد باشد، از حضرت داود مهم تر؟ وقتی حرکت می کند کوه و وحوش و طیور همه هم صوت می شوند با حضرت داود(علیه السلام)، تشریفات از این بیشتر؟ بعد در روایتی دیدم که حضرت داود (علی نبینا و آله علیه السلام) بر منطقه ای عبور می کرد، عابدی بود در منطقه ای کوهستانی، از زمزمه کوه و زمین و طیور و وحوش احساس کرد که داود می آید، رفت سر راه و منتظر شد حضرت داود رسید، خب حضرت داود از چهره این آقا فهمید که این خودش را در مقابل این تشریفات باخته است، دارد که به او فرمود که یک سبحان الله که تو می گویی از همه این تشریفات بهتر است، چرا؟ چون به مبدأ کار دارد، خودت را نباز، یک سبحان الله که تو می گویی از همه ملک داود و سلیمان بالاتر است چون این هدف اصلی است و آن مقدماتی است و به هم ربطی ندارد و اصلا قابل موازنه نیست، نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ[۲]، به خدا توجه نکردند، به مبدأ توجه نکردند، گرفتار شدند، گرفتاریش این است که خود را فراموش کردند و چون عاقل است و قدم در راه غیرعقلانی گذاشته وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ[۳]، از راه خودش خارج شده، فسق اسن است دیگر، از راه خود خارج شدن، از پوسته خود درآمدن است، از ضیح خود درآمدن است، نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ[۴]، خدا هم او را به حال خودش واگذاشت، بعد چه در می آید؟ همین تمدن وحشی در می آید، همه این سرنوشت ها روی این چند کلمه است ها، علم این است، خود را به معنی صحیح شناختن و مبدأ خود را شناختن،