به گزارش روابط عمومی دفتر نماینده ولی فقیه در خراسان جنوبی و امام جمعه بیرجند، متن بیانات حجت الاسلام و المسلمین آقای حاج سید علیرضا عبادی در یادواره شهدای عشایر خراسان جنوبی جهت بهره برداری عموم منتشر شد.
بسم الله الرحمن الرحیم اَلْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلَى آلِهِ آلِ اللَّهِ
با سلام به امام زمان(عج) و با درود به روان مقدس رهبر فقید انقلاب و سلام و درود به رهبر معظم جمهوری اسلامی ایران رهبر مسلمین جهان و سلام به محضر شما عزیزان و همه ی اهل ایمان.
بزرگداشت هفته شجره طیبه ی بسیج، سلام به ارواح طیبه شهدای اسلام و به خصوص شهدای عشایر، سلام به خانواده ی معظم شهدا ایثارگران جانبازان آزادگان رزمندگان و سلام به محضر شما و همه ی پاکان.
چند دقیقه ای مصدع وقت شما می شوم امیدوارم آنچه خیر باشد خداوند به زبانم جاری فرماید، حالا اگر از من و شما و از هر کسی بپرسند که حاضری یک معامله کنی؟ چه معامله ای؟ عمرت را به چند می فروشی؟ ضمن اینکه از این سوال تعجب می کنیم خب در پاسخش هم گفته می شود مگر قیمتی هست که ما عمر را به آن بفروشیم! این چه حرفی است؟ خب غالبا این حرف را می گوییم اگر چنین سوالی شود، اما بر خلاف ادعایی که برای ارزشمند بودن عمر می کنیم که واقعا هم همینطور است، حالا بنده از خودم عرض می کنم، آن پایان خط که می رسم مثل حالا یک نگاه به گذشته می کنم، می بینم که فروختم، به چه فروختم؟ این چیزی است که هر کسی یک حسابی اگر از خودش بکشد به نتیجه می رسد، عمر را به چه فروختم؟ به مصرف یک مقدار بیشتر گندم و برنج و سیب زمینی و کهنه کردن لباس، پشم و پنبه و پلاستیک و یک مقدار خواب شدن، بیدار شدن، عمر را به همین فروختم، حالا این را بزارید به آنچه که انسان های هوشیار این معامله را قبلا یکجا کردند با یک مشتری قابل اعتماد، ” إِنَّ اللَّهَ اشتَرىٰ مِنَ المُؤمِنينَ أَنفُسَهُم وَأَموالَهُم ” با خدا معامله کردند، معامله ای یکجا؛ به خاطر دارم یکی از شهدای عشایر همین منطقه، برادرشان می گفت ” وقتی عازم می شود عده ای در آن تاریخ به دیدنشان می روند و گفتند که بچه های شما هنوز کوچک هستند، باشید تا بزرگ شوند و بعدها خواهید رفت، شرایط تغییر کند، ایشان در آنجا صحبتی می کنند و می گویند که من الان جوانم، دست من، چشم من، گوش من، پای من سالم است و از این کار ساخته است و این درِ شهادت باز است، به گران ترین قیمت خدا این را می خرد، حالا اگر من بمانم و پیر شوم نه از دستم کاری ساخته است، نه از چشمم کاری ساخته است، نیرو ندارم و یک نفر باید بازوی من را بگیرد، بعد این را به که بفروشم؟ این کالا بر روی دستم می ماند، حالا این را ملاحظه کنید که شهدا چه کردند و چقدر هوشیار بودند، خیلی عاقلانه عمل کردند، و مخصوصا عشایر که یک منبعی در ذخایر صداقت ها و ارزش ها هستند، خدای متعال ولی نعمت همه ی نعمت از خداست، دو نعمت خاص هست که این ها جایگزین هم ندارد، یکی از آن ها نعمت فطرت است، یعنی آن تعلیم الهی در ساختار خلقت و تکوین ” فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا ۚ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا ۚ لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ۚ ذَٰلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ ” برای تربیت روح انسان، جان انسان، آن زیرساخت فطرت انسان است، دوم طبیعت است که برای سلامت جسم و جان خدا چقدر زیبا آفریده و چقدر مفید آفریده، حواستان باشد زیرا این دو نعمت همه جا سالم پیدا نمی شود، این شهرها را می بینید به همان نحوی که هوای بسیار آلوده ای دارند و در هوایش همه چیز یافت می شود و اکسیژن کمتر یافت می شود، مخصوصا این روزهایی که باد نمی آید، هوای شهرهای بزرگ چقدر آلوده است، از طبیعت محرومند اما شما در طبیعت قرار دارید.
همچنانکه صنعت که آمده و مردم را مشغول به انواع و اقسام مسائل کرده و هم از طبیعت بازداشته در عین حالی که در جای خودش آن هم ارزشمند است، اما در کنار این انواع و اقسام فرضیه های بشری فطرت انسان ها را هم آلوده کرده و غالبا مردم شریف روستا و عشایر به صورت نسبی از این آفت ها و آسیب ها مصونیت دارند، قدرش را بدانید، این دو جایگزین ندارند، آن فطرت بشری، آن سلامت نفس، آن صداقت، آن رئالیزمی که هر کسی طوری تفسیر می کند، آن را و واقع بینی ها را می شود در جامعه ی عشایری مشاهده کرد، شاید رمز این بوده که خدای متعال خیلی از پیغمبرانش را و حتی بعضی از پیغمبران بزرگش را در آستانه بعثت آن ها، آن ها را به نحوی به منطقه های عشایری، شرایط ایجاب کرده که رفته اند، حضرت موسی(ع) از آن شهرنشینی مصر شرایطی پیش آمد، جا خالی کرد و رفت بر شعیب وارد شد و چند سال چوپانی کرد، عقل کل و هادی سبل و خاتم رسل حضرت محمد مصطفی(ص) خاتم النبیین، ببینید خداوند متعال این بنده ی خاص خودش را که در این بعثت عظیم شرایطی فراهم می شود که هم پای فرشتگان الهی یک زن عشایری به عنوان حلیمه سعدیه دارد خدمتگزار پیغمبر می کند، این برای شما افتخار است، آن سلامت، آن صداقت، آن پاکی که در مردم عشایر است، البته ممکن است امروز آن آسیب ها که همه ی دنیا را فرا گرفته ممکن است اینجا اثر نگذاشته باشد اما به صورت نسبی این هست، رمز دارد دیگر، چه از نظر جسمی سلامت بدن اعصاب روان و چه از نظر روحی و معنوی و سیر منازل رشد و کمال.
شاید ۳۰ سال قبل بود که می گفتند در تربت حیدریه پزشکی هست که وقتی به وی مراجعه می کنند عوض نوشتن این نسخه های داروهای شیمیایی، نسخه می نویسد که یک هفته، ده روز، پانزده روز بروید در صحرا زندگی کنید خوب می شوید تا چه رسد ارزش های صداقت و ارزش ها و آداب.
شاید ۳۵ سال قبل و در آن تاریخ پنج نفر از پزشکان بیرجند که از زاهدان می آمدند در فصل بهار بود، برنامه خود را طوری تنظیم می کردند که، ماشین سواری داشتند و آن موقع همه ماشین سواری نداشتند و این ها داشتند، که نهار به بیرجند برسند و چیزی به همراه نداشتند، بین نهبندان و سربیشه که می رسند حالا شاید تفنگ شکاری هم داشتند، می گویند برویم شکار و می پسندند، ماشین را در کناری پارک می کنند و به صحرا می روند برای شکار و از تپه بالا می روند و از آن تپه پایین می روند و می دوند و تا آخر نیز هیچی گیرشان نمی کند و یک گنجشک هم گیرشان نمی کند، یک مرتبه می بینند که این ها اهل کار و تلاش و اهل حرکت بدنی نبودند، یک مرتبه می بینند که ضعف بر آن ها غالب شده و از گرسنگی می لرزند، به ماشین هم برسند باز هم مشکل دارند و اگر هم برسند چیزی ندارند برای خوردن، همینطوری که اطراف را نگاه می کنند یک خیمه سیاه می بینند و متوجه می شوند که عشایر در آنجا اسکان دارند، خودشان را به آن خیمه می رسانند، یک خانم عشایری با چند بچه در آن خیمه زندگی می کردند، می گویند وضع ما اینگونه است و از گرسنگی به جایی نمی رسیم، آن زن با همان خوی عشایری خود آن ها را در خیمه می نشاند و چند مرغی که درِ خیمه بودند سریع می گیرد و سرشان را می برد و پوست می کند و در آتش می اندازد و بدون فوت وقت از آن نان های صحرایی که پخته است را بر روی سینی قرار می دهد و پیششان می گذارد، آن ها هم که غذا نداشتند اما از نظر پول جیب هایشان پر بوده است، یک بسته اسکناس روی همین سینی می گذارند که روی آن برایشان نان آورده است، این خانم غذا را بر روی سفره می گذارد و سینی را به کنار خیمه می برد و هیچ نمی گوید، غذایشان را که نوش جان می کنند آن خانم عشایری بر می گردد سینی را با پول ها جلویشان می گذارد و به آن ها می گوید که ما هرگز از مهمان چیزی قبول نمی کنیم، اینجا که قهوه خانه نیست، شما مهمان ما هستید و هدیه خداست، ما از شما چیزی را نمی پذیریم، هرگز هم این کار را نکرده و نمی کنیم و تازه اگر من این کار را بکنم شوهرم که با گوسفندان در صحرا است، وقتی برگردد و بداند که من از مهمان چیزی گرفته ام، من را بیرون می کند.
آن نقطه ظریف اینجاست و گفت می دانید موقعی که شما پول را بر روی سینی گذاشتید چرا من هیچی نگفتم، برای اینکه غذا را گوارا بخورید، ببینید تا کجا آن را سنجیده است! می گوید مهمان میخواهد غذا بخورد اگر همان اول بگویم که ما پول نمی پذیریم با حالتی می خورد، اینقدر حواس جمع است، این قدر فطرت سالم، وقتی آن ها بیرون می آیند، یکی از آن ها که خانمش اروپا بوده به بقیه رو می کند و می گوید که واقعا ما مردم نامعقولی هستیم چرا که تمدن اینجاست و من خانمم را فرستاده ام تا از فرانسه تمدن یاد بگیرد، خیلی اشتباه می کنیم و تمدن این است.
تمدن با پیشرفت صنعت نیست، این یک واقعیت است، آن صحابه عشایری رسول اکرم(ص) که حدیث دارد، فرمود” ما أظلَّتِ الخضراءُ ولا أقلَّتِ الغبراءُ من ذي لهجةٍ أصدقَ من أبي ذرٍّ ” آسمان سایه نیفکنده و زمین باری را برنداشته بر هیچ انسانی که صادق تر از ابوذر غفاری باشد.
وقتی که شهرنشینان مکه به حکومت و قدرت رسیده بودند و پول ها را با تبر تیکه می کردند و بین هم تقسیم می کردند، ابوذر فریاد عدالت می زد و وقتی دید دو تا غلام دو تا کیسه ی پر از طلا آورند در خانه اش، دست و پایش را گم نکرد و رنگش نیز تغییر نکرد، اول سوال کرد به درِ خانه ی هر یک مسلمانان چنین هدیه ای برده اید که برای من می آورید؟ چه بگویند؟ گفتند این بیت المال نیست بلکه این مال شخصی است که هدیه کرده اند، گفت مال شخصی را به نیازمند بدهید من که نیاز ندارم، گفتند شما چه دارید در این اتاقک! یک حصیر دارید، یک ابریق دارید، یک کاسه چوبی دارید و یک نان خشک جبین، تو که چیزی نداری، گفت بله این ها ظاهر قضیه است اما باطن من به ولایت علی(ع) بی نیاز شده است، من نیازی به اینها ندارم، آن ها گفتند بگیر و اگر نخواستی به دیگری بده و لیکن به ما وعده داده اند که اگر توانستید این وجه را به ابوذر غفاری بقبولانید، شما برده هستید و آزادتان می کنیم، برای رضای خدا و برای اینکه ما آزاد شویم این ها را بپذیر، گفت بله شما آزاد می شوید ولی من برده می شوم زیرا کسی که پول بگیرد برده می شود و من چنین کاری را نمی کنم.
۶۰ سال قبل در مجله ای جریانی نوشته بود از یک زمانی که گفته بود در عشایر که ظاهرا عشایر عرب بوده اند، آقایی زندگی فقیرانه ای داشت و در کنار چشمه ای زندگی می کرد و از دنیا دستش خالی بود، اسبی داشت خیلی زیبا و تربیت شده و در کنارش با فاصله ای با خدم و حشم، همه چیز داشت، و با اینکه همه چیز داشت عاشق اسبش شده بود، که این اسب را ما داشته باشیم و شما بیا در میان اسب های ما و هر کدام که می خواهی ببر، بیشتر هم می خواهی ببر و پول هم می خواهی به تو می دهیم ولی آن اسب را به من بده و این فرد هم چون به اسبش علاقه داشت نمی داد، به اندازه ای عاشق اسبش شده بود که گفت اگر به زور هم شده باشد از او می گیرم، و چون منطقه کویر بود و تابستان گرم بود مسیر او را می دانست که در ظهر از کجا عبور می کند، رفت سر و روی خود را بست و به عنوان کسی که از تشنگی افتاده، خودش را بر روی زمین انداخت تا چشم وی به او بیفتد، بلافاصله آمد به سمتش و پیاده شد و او را بلند کرد و بر روی اسب قرار داد و تا خواست خودش سوار شود، او پا زد و اسب حرکت کرد و صاحب اسب ماند، چون اسب تربیت شده بود تا صاحبش او را صدا زد، اسب حرکت کرد و آمد جلویش ایستاد، حالا می خواهد چهره به چهره بیندازد و خیلی شرمنده شد، اما او بر خلاف همیشه که می گفت من این اسب را به هیچ کس و به هیچ قیمتی نمی دهم، پای معامله آمد و گفت من این اسب را به شما می دهم به یک قیمتی، به چه قیمتی؟ قیمت آن این است که شما این جریان را به هیچ کس نگویی و چیز دیگری از تو نمی خواهم، گفت این چه قیمتی است؟ گفت می دانی چرا؟ به جهت اینکه در این صحرا خیلی ها خواهند بود که از تشنگی بیفتند و اگر شما این قضیه را بگویی که من با این شگرد اسب را گرفتم از این پس مردمی که رد می شوند و افتاده ای می بینند تردید می کنند که این آیا کلک است یا واقعیت است، لذا به درمانده توجه نخواهند کرد و دست آن ضعیف را نخواهند گرفت، من اسب را به تو می دهم فقط برای اینکه به کسی نگویی که این شایعه بلند شود و نتیجه آن شود که مردم دست ضعیف را نگیرند، ببینید این خوی عشایری است.
ما در زوایای مختلفی که داریم زندگی می کنیم، وابستگی داریم، حالا یکی مثلا جسم ماست از جهت سلامت تن، یکی روح ماست، یکی دین ماست، زندگی ماست، مسکن و شهرسازی ماست، امور اقتصادی ماست، آبروی ماست، حیثیت ماست، ناموس ماست و … پرورش فرزندان ماست، کشاورزی ماست، حالا اگر برای هر کدام از اینها یک آفت بیاید، یک آفت کشاورزی دیروز می گفت که ملخ می آید به سمت ایران البته مناطق گرمسیرش، و این یک آفت برای کشاورزی است، حالا اگر یک زلزله بیاید برای ساختمان، اگر وبا بیاید برای بدن، اگر یک آسیبی بر جنبه های روانی وارد شود و آفت و مشکلی برای زن و بچه ی انسان پیش آید، مشکل اقتصادی پیش آید، به هر مسئله ای جداگانه هست دیگر، یک سیستمی، یک وزارتخانه ای دارد برای حفظ آن قسمت کار می کند، برای هر کدامی که آفت بیاید شما نگران می شوید، انشاء الله که هیچ آفتی نیاید اما می خواهم عرض کنم اگر همه ی این آفت ها را جمع کنی، همه ی اینها وقتی می گوییم فرهنگ لیبرال دموکرات غرب، آمریکا، اروپا، صهیونیست، وقتی این را می گوییم یعنی برای همه ی اینها آفت می آید، نمی آید؟ می آید دیگر، همانطوری که آفت نباتی حالا ملخ باشد، کرم خراط باشد که درخت را از درون خشک می کند، شما ملاحظه کنید که اینها به هر جا، سابقه آن ها همینطور است، اروپا هیچوقت متمدن نبوده، الان هم توی این کشورها نگاه کنید قتل عام می کنند، بزرگ و کوچک و زن و بچه، آواره می کنند، شهرها را ویران می کنند، این ها آفت نیست؟ بیماری وبا را توسعه می دهند، محاصره اقتصادی می کنند، در گرسنگی بچه ها، حدود ۱۲ میلیون، این حرف سازمان ملل است که ۱۲ میلیون کودک یمنی در آستانه ی مرگ هستند، هر یازده دقیقه یک کودک یمنی از گرسنگی می میرد، شکنجه گاه هایی که مردم را دارند شکنجه می کنند، بمب باران هایی که روی شهرها می کنند و شهرها را ویران می کنند، روی کشاورزی می کنند کشاورزی را ویران می کنند، توی عروسی ها بمب باران میکنند، توی تشییع جنازه ها بمب باران می کنند، مردم را آواره می کنند، این آواره ها را این ها چه می کنند؟ باز هم یکی از عناصر مرتبط با سازمان ملل گفت که ۱۰۰ هزار کودک در آمریکا، بچه های آواره ها که دیدید بخشی هم را نشان می داد، از بچه دو ساله تا هفت الی هشت ساله، این ها را از پدر و مادر جدا می کنند توی قفس می کنند، گفت ۱۰۰ هزار زندانی هستند، حالا باز بدتر از آن آنهایی که توی فلسطین چه می گذرد، بچه ها را می زنند و می کشند برای تفریحشان، این ها آفت نیست؟
به هرجا به هر کیفیتی از جامو و کشمیر و میانمار، از شرق دور بگیر تا غرب آسیا، و از غرب آسیا تا آفریقا، این ها با مردم چه می کنند، از یک عده آدم احمق هم استفاده می کنند به هر اسمی فرقی نمی کند، و آن ها را برای ایجاد اختلاف بین کشورها، البته برای آن ها مسلمان و غیر مسلمان فرقی نمی کند، شیعه و سنی فرقی نمی کند، آن ها هرجا که دست پیدا کنند همین است دیگر، چه می کنند! این تفکر لیبرال دموکرات غرب یعنی همه ی بلاها، جان مردم می گیرد، آبرو مردم می گیرد، فرزندان مردم می گیرد، راحتی مردم می گیرد، دین مردم می گیرد، ایمان مردم می گیرد، شهرها را ویران می کند، مردم را آواره می کند، میزند، می کشد، بمب شیمیایی می ریزد، بمب اتم در هیروشیما و ناکازاکی می ریزد، این ها این هستند، در هیچ دوره ای بشر دچار آفتی اینچنینی نشده است.
مبارزه با آن زیرساخت فکری صحیح انسان سالم است که هم از نظر بدن سالم باشد، هم از نظر روان سالم باشد، هم از نظر روح سالم باشد، هم از نظر علمی و عقیدتی قوی باشد، که نظام مقدس جمهوری اسلامی این است، اما تفکر لیبرال ها در اینجا هم نفوذ دارند، تمام این خرابی هایی که موجب نارضایتی های مردم می شود کار بیگانه است، ولو در آستین من و شما باشد، نفوذ بیگانه در مراکز تصمیم گیری و تصمیم سازی کشور مردم ما را دچار مشکل می کند حالا ده ها فتنه و یکی هم فتنه ی چند روز قبل بود که اگر رهبر فرزانه انقلاب اسلامی با آن درایتی که دارند و تا باحال هم همه جا همینطور بوده، کشور را از یک خطر عظیم نجات داد و بیداری و هوشیاری و بصیرت مردم.
در گام دوم ما باید طوری باشیم که همه ی دریچه های نفوذ بیگانگان را ببندیم و با آرمان های انقلابمان که عدالت است برسیم، یزیدهای زمان را بشناسیم، شمرهای زمان را بشناسیم، عبیدالله بن زیادهای زمان خودمان را بشناسیم و دیگر زیر بار آن ها نرویم.
آن روزی که شهرنشینان کوفه از پسر پیغمبر دعوت کردند و متأسفانه خوش داشتند حرمت مهمان کربلا و آن نامردی را از خود نشان دادند، گرچه بعد پشیمان شدند، بعد توابین به وجود آمدند، اما آن مثل خودکشی بود، هرجا ترس و طمع باشد همه ی ارزش ها را از بین می برد، هرجا تفکر عدالت طلبانه ی ابوذر غفاری باشد که نه طمع می کند و نه از کسی می ترسد چرا؟ چون ایمان به خدا دارد، سختی هم که برایش پیش آید عاقبتش به خیر است، آنقدر هم صداقت دارد که نه جلوی زبان عدالت طلبی او را می شود گرفت و نه در تبعیدگاه توانستند او را رام کنند و بعد با اذیت و آزار بر شتر بی جهاز و بی روپوش، از شام به مدینه فرستادند، بعد خواستند یک بلای بدتر سرش در بیاورند، چه بود؟ این است که ابوذر به بدترین جا تبعید شود، بدترین جا مگر کجاست؟ بدترین جا نسبت به اشخاص فرق می کند، بدترین جا برای هر کسی همانجایی است که از آن جا بدش می آید، خب از کجا بفهمند که ابوذر را از کجا بدش می آید، صداقت را ببین گفتند از خودش بپرسید، آقای ابوذر روی این کره ی زمین از کجا بدتر از همه جا بدت می آید گفت از ربذه، به دلیل اینکه آنجا که بودم مشکر بودند از آنجا بدم می آید، گفتند تبعیدش کنید به ربذه.
کسی که نه می ترسد نه طمع می کند به عنوان یک تابلو برای عدالت خواهی، هر وقت به آنجا رسیدیم احساس کنیم که مسلمان هستیم، هر وقت از کسانی ترسیدیم یا به افرادی طمع کردیم سازش کردیم، این را بدانید که ما با اسلام، با انقلاب فاصله داریم، آن فاصله را اصلاحش کنیم.
آن روزی که سلطه ی بنی امیه، که کار را به جایی رساند که حتی به خاندان خود پیغمبر آن ها خونشان را ریختند، فرزندان پیغمبر را اسیر کردند، حتی اهل طمع و اهل ترس بعد از آنی که فرزندان پیغمبر خودشان را به شهادت رساندند بدن های آن ها را دفن نکردند برای چه؟ برای اینکه بتوانند خوشایند ارباب باشد، خوشایند ستمگران باشد، یزید را خوشش بیاید، ابن زیاد را خوشش بیاید و از طرفی دیگر می ترسید که اگر دست به این کار بزند ممکن است که، به هر حال این شهروندان کوفی اینطور عمل کردند، اما در همان زمانی که بدن بچه های پیغمبر روی زمین بود عشایر بنی اسد به آنجا رسیدند، حتی زن هایشان بیل و کلنگ برداشتند و گفتند که ما نمی گذاریم که بدن های مقدس فرزندان زهرا(س) و پیغمبر اسلام اینطور روی زمین بماند، اما وقتی آمدند بدن ها را باید شناسایی کنند خدای متعال بر اساس آن اعجاز کرامت خاصی که به خاندان پیغمبر داشت امام زین العابدین(ع) را از آن شرایط به صورت اعجازگونه به کربلا آورد، همه ی این پیکرها را می شناخت اما بالای یک پیکری که آمدند نه سر داشت نه بدن داشت نه لباس داشت کوبیده شده بود، تیکه تیکه شده بود، می گویند امام فرمود بنی اسد یک حصیر بیاورید، بوریا بیاورید، کفن به کربلا مگر به غیر بوریا نبود حسین تشنه لب مگر عزیز مصطفی نبود، بدن حسین را وارد قبر کردند، ” الا لعنة الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون” موفق باشید، صلوات بفرستید.
انتهای پیام/