خانه / درس اخلاق مدیران دستگاه های اجرایی / متن کامل بیانات / مشروح بیانات حجت الاسلام و المسلمین حاج آقای عبادی در جلسه درس اخلاق مدیران دستگاه های اجرایی خراسان جنوبی مورخ ۹۸/۰۳/۳۰

مشروح بیانات حجت الاسلام و المسلمین حاج آقای عبادی در جلسه درس اخلاق مدیران دستگاه های اجرایی خراسان جنوبی مورخ ۹۸/۰۳/۳۰

به گزارش دفتر روابط عمومی نماینده ولی فقیه در خراسان جنوبی و امام جمعه بیرجند، متن کامل بیانات حجت الاسلام و المسلمین آقای حاج سید علیرضا عبادی در جلسه درس اخلاق مدیران دستگاه های اجرایی استان به شرح زیر می باشد.

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام به امام زمان و با درود به روان مقدس رهبر فقید انقلاب و سلام و درود به رهبرمعظم  جمهوری اسلامی ایران رهبر مسلمین جهان و سلام به محضر شما عزیزان و همه خدمتگزارن به نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران

 

امام علی(علیه السلام) در پشت کوفه از اصحاب فاصله گرفت با مرده ها صحبت کرد ” يا أهلَ الدِّيارِ المُوحِشَةِ ، و المَحالِّ المُقفِرَةِ ، و القُبورِ المُظلِمَةِ ، يا أهلَ التُّربَةِ ، يا أهلَ الغُربَةِ ، يا أهلَ الوَحدَةِ ، يا أهلَ الوَحشَةِ”[۱] ای ساکنان  خانه های وحشتناک، ای صاحبان قبر های  تاریک و ساکنان منطقه بی آب و علف، آی تنهاها  “يَا أَهْلَ الْوَحْدَة” وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَىٰ كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ[۲] آنجا دیگر کسی با آدم نیست  نه پدر، نه مادر نه حزب نه گروه هیچی نه رئیس، کسی نیست، تنهاست “يا أهلَ الوحشة” جمعیت  ترس،پس چه به قول این ها در آن جا نه پول نه پارتی نه نفوذ هیچی نیست، حساب در کار است، حساب در کار باشد، خیلی وحشتناک، ما در سایه بی حسابی پرورده شدیم، ای خاک نشین ها شما که همیشه در رفاه بودید، بله آهای خاک نشینها خاک نشین شوید “يا أهلَ الغُربَةِ” غریبید کسی با شما نیست کسی شما را نمی شناسد با مرده هم می شه صحبت کرد،ۀ قبل از اون در جنگ بدر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)با کشته های  بدر صحبت کرد، عرض کردند یا رسول الله شما با مرده ها صحبت می کنید فرمود “آن ها از شما شنوا ترند” روح آدم  نمی میرد که “فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ[۳] پرده ها برداشته می شود حقایق روشن می شود، خوب اینکه یک صحبت تلگرافی بود شما چطور از شهری به شهر دیگر تلفن میزنید؟ این یک صحبت تلگرافی بود، بعد امام علی( علیه السلام) رو به جمعیت کرد و فرمودند ” بله اینجا این خبر است آن جا چه خبر است خبر این جا همینه خانه ها را ساختید خوب اگر از حلال ساختید که باقی الصالحات است، از حرام ساختید شما رفتید خانه ها را دیگران صاحب شدند(مظلمه اش) به گردن شما ماند، همسران با دیگران ازدواج کردند و سرگرم شدند، محبت های کاذب از بین رفت عشق های کور تمام شد باز سرمایه جمع کردید ،جمع کردید بعد از شما تقسیم شد خبرهای این دنیا این است،  “فَما خَبَرُ ما عِندَكُم” اونجا چه خبره فرمود “فما خبر عندكُم أنَّ خَيرَ الزّادِ التَّقوى” آنچه که شما مالک می شوید و میتوانید همراه ببرید از دروازه مرگ که همه چیز کنترل می‌شود و میماند، فقط  یک چیز را می تواند همراه ببرد، خوب این است که پابند به دین باشید، پابند به تعهد الهی باشید، تقوا داشته باشید، حق و عدل را رعایت کنید، این می شود به همراه برد نه می شود مال، نه فرزند را میشود برد، نمی‌توان شهر ت را برد، نه می توان ریاست را برد، هیچی را نمی شود برد. تنها از این گذرگاه سرمایه تقوا را اجازه می دهند به همراه ببرید، خوب از آن  دنیا چه کسی برگشته می خواهید برای شما نقل کنم، از کسانی که از آن دنیا برگشته اند خیال نکنید کار مشکلی است، کسانی هستند که مستقیم با ارواح گذشتگان تماس میگیرند، حرف می زنند، حتی اشباح آنها را به چشم می بیند، تعجب نکنید، اینها جزو مسلمات است، اما افرادی که از آن عالم برگشتند صدها هزاران نمونه حالا بنده  یکی دو نمونه مستند عرض می کنم حالا مال صد سال قبل هم نیست مال زمان معاصر خودمان است، مرحوم آیت الله دستغیب شیرازی (قدس سره) یک کتاب دارند به نام  “داستان های شگفت” نوشته های ایشان همه اش عبرت انگیز است، نقل می فرمایند از آقای (مغتنم) اهل شیراز بنام حاج علی آقای ایزدی که پدر شان حاج محمد رحیم حدود ۱۱۰ سال قبل این پسر برای آقای آیت الله العظمی دستغیب شیرازی نقل می‌کنند که پدرم حاج عبدالرحیم آن دوران قطعی گرسنگی خانه اش کنار مسجد بود و تاجر شناخته شده شیراز بود، ثروتمند بود، هر شب بعد از نماز مغرب و عشا یک نفر دو نفر توسل به امام حسین علیه السلام پیدا می کردن بعد ایشان یک آبگوشت ساده را با نان می آورد آنجا کسی میخواست می‌خورد و کسی می‌خواست می‌برد، چنین کاری می کرد و از این جهت این حاج محمد ابراهیم را گفتند آبگوشتی مشهور شده بود خوب آیت الله دستغیب می فرمایند که حاج علی آقای ایزدی برایم گفت که پدرم مریض شد در کی؟ در سال ۱۳۳۰ قمری ۱۱۰ سال پیش از این، گفت پدرمان مریض شد، خوب مریضی اش سخت شد سر شب دیدیم که مرد، ما بازمانده ها نشستیم و خوب تدفین و تکفین، مراسم و تعزیه و اینها را برنامه‌ریزی می کردیم که صبح تشییع جنازه بود، دم  سحر دیدیم که ما را صدا زد این که مرده بود چطور صدا زد؟ رفتیم آنجا گفت من از این بیماری خوب شدم نگران نباشید من خوب شدم من ده سال دیگر زنده ام، عجب! صبح حرکت کرد انگار که اصلا مریض نبوده، سالمِ سالم، خوب در آن تاریخ کسانی که می خواستند بروند به حج  ۶ ماه در راه بودند، می رفتند و ۶ ماه در راه  بودند و بر می داشتند ازایران، این طوری بوده، این قضیه در شب اول محرم سال ۱۳۳۰ قمری بود، این آقا از فردا خودش را آماده کرد، شرایط فراهم می کرد، برای حج  تا ۶ ماه دیگر برود و۶ ماه بود که بر می گشتند تا اون موعدی رسید که قافله ها به سمت حج می رفتند، با اولین کاروان آماده شد ما هم پدرمان را سر شب حالا آن موقع تعبیر می کردند باغ جنت، کجای شیراز آن زمان یک فرسخ فاصله داشته، شاید الان مرکز شهر باشد، من که آشنایی ندارم با شیراز، خوب ما به رسم معمول تا اون مزرعه باغ جنت بدرقه حاج آقا رفتیم و در آن جا شب را صبح کردیم، پدرمان به ما  گفت که خوب شما از ما نپرسید که چطور شد که من زنده شدم، گفتند ما که خدا را شکر می کنیم که  شما را به ما داد دیگر جای سئوال نیست، گفت نه این حکایتی دارد الان برای شما می گویم و او این است که من مُردم  و در آن عالم انتقال پیدا کردم به یک جای متعفن کثیفی، بسیار ناراحت کننده خیلی ناراحت شدم، خدایا این چه جایی است خطاب رسید که شما مستطع حج بودید و به این واجب بی اعتنایی کردی جای تاریک حج جای یهودی این محله یهودی هاست، این جا محله شماست، بله! آن وقت که  همه شرایط موجود باشد که در فقه ذکر شده و کسی عمدا آن را انجام ندهد این را در روایات هم داریم آن آدم را می آورند و می گویند (مُتَ يَهُودِيًّا أَوْ نَصْرَانِيًّا[۴] گفتند با حفظ شرایطی که در فقه ذکر شده، خوب نمازها چه شد روزهها چه شد، انواع و اقسام، به هر حال این‌ها چه شد، بعد گفت که در آن حالت یک سوال کردم خوب بالاخره آن توسلات به امام حسین علیه السلام و آبگوشت های ما چه شد، گفت این حرف را گفتم، دیدم شرایط عوض شد فضا عوض شد اوضاع عوض شد و به من خطاب شد که با شفاعت امام حسین علیه السلام ده سال به شما فرصت داده شد که واجبت را انجام بدید و شما برمیگردی، یک مرتبه دیدم در قالب بدنم و برگشتم، اینها خواب نیست افسانه هم نیست، اینها راستگوترین افراد و مطلع ترین افراد مستند نوشتند، اشخاص هم مشخص است، بعد می فرمایند که ده سال گذشت داشتیم به محرم اول سال ۱۳۴۰ نزدیک می شدیم پدرم گفت که من دیگه فرصتم تمام و از دنیا می روم یک بیماری مختصری پیشامد و در شب اول محرم سال ۱۳۴۰ ایشان از دنیا رفت.

خوب یکی دیگر هم نقل بکنم این صحبتی است که خودم مستقیماً از همین چند روز قبل بود که برای حجت الاسلام والمسلمین که از مفاخر شهرمان و استان مان  بودند و بزرگ علما و طلاب خراسان جنوبی در قم بودند مرحوم آقای شیخ مرتضی ربانی(قدس سره)، یک هفته قبل فوت شدند خوب خودش چه انسان با تقوایی بود پدرش هم من می شناختم در ۶۰ سال قبل پیش نماز مسجد خواجه ها بود، آقا شیخ مرتضی ربانی(قدس سره شریف) شبی برای خودم نقد کرده بود، گفت که ما به درس آیت الله طباطبایی سلطانی (بهتر بشناسید پدر زن حاج احمد آقا) شیخ مصطفی ربانی می گفت ما به درس آیت الله سلطانی میرفتیم در آن تاریخ، الان هم قبر ایشان در حرم امام است، یک فاصله از ضریح می گیرید، قبر آیت الله سلطانی در همان حرم امام است، ایشان می فرمود ما به درس آقای سلطانی طباطبایی میرفتیم، توی شاگردانش شهرت داشت ایشان مرده زنده شده مشهور بود، بعد گفت که خوب ما دیدیم او استاد ماست، اما چرا با واسطه این قضیه را بشنویم، گفت من رفتم پیش شان و از خودشان پرسیدم، یعنی بنده واسطه بعدی هستم – من از خود آقا شیخ مرتضی شنیدم، آقا شیخ مرتضی هم  از استاد شنید – به ایشان عرض کردم استاد مشهوره که شما مردید و زنده شدید، درسته؟ گفت بله چطور؛ گفت من هفده هجده ساله که بودم طلبه شده بودم و از خانه منتقل شده بودم به مدرسه، یک اتاقی داشتم و احساس استقلال می کردم، برای اتاق کوچک طلبه ای دوتا گبه قالیچه کوچک خریده بودم، نوپهن کرده بودم هر چه بگی به این ها علاقه داشتم و همین فرش های کوچک که تمامش به ۱۲ متر نمی رسید دو تا گبه، گفت خیلی به اینها علاقه داشتم ۱۷ و ۱۸ سال سنم بود که مریض شدم بیماریم سخت شد مرا برداشتند، بردند خانه و بالاخره لحظه به لحظه حالم  بد شد و بد شد، اهل خانه دیدند که من برگشتنی نیستم و هم خودم در آن عالم احساس می کردم که دیگر رفتنی هستم، حالا که رفتنی هستم باید از همه چیز دل بکنم از پدرم از مادرم از برادرم از دوستانم، گفت همه این ها توی ذهنم رژه میرفت و از اینها دل می کندم، عجیبه ها! گفت به این قالیچه ها که میرسید گفت نمی توانم از این قالیچه دل بکنم عشق کاذب این طوری است، گفت آن قدر اذیت شدم آنقدر برایم سخت بود علاقه به این قالیچه ها خیلی رنج بردم و بلاخره دیدم از بدن فاصله گرفتم و اهل خانه هم  شروع کردند به گریه کردن، من وارد عالم دیگه شدم، خوب بدن ما را غسل دادند، کفن کردند تابوت آوردند مردم را خبر کردند تمام این جریانات را دقیقا می دیدم، هیچ ابهامی نبود، کسی که بیش از همه بر من گریه میکرد برادرم بود اما به هر حال مرا به تابوت سوار کردند و به سمت  قبرستان بردند، آنجا خیلی سخت بود خیلی سخت بود آخوند ها می گویند که وارد قبر کردن مثل این است که از آسمان به زمین بیندازند بر مرده سخت است، گفت همان طور بود خیلی سخت بود وقتی مرا وارد قبر کردند هرچی بگی سخت بود حالا پیش از آنی که روی من خاک بریزند مثل آدم که بخواد از خواب بیدار شود خودم را در بدن احساس کردم و به همین دلیل هم از  بدن عکس‌العملی نشان داده شد، آنها متوجه شدند که مرا بیرون کشیدند و بالای قبر گذاشتند، کم کم حالم جا آمد، برای من لباس آوردند و بالاخره ما را؛ خوب این را می خوام عرض کنم، گفت اول کاری که کردم چه کردم به نظر شما چکار کرد؟ گفت اول کاری که کردم رفتم اون فرش ها را بیرون انداختم آنقدر ازش اذیت شدم آن فرش ها را دور انداختم بعد رفتم، بنده، شما و دیگران اینجا آزمایش می شویم اما ما برای اینجا خلق نشدیم، باید کار کرد، باید کوشش کرد، باید زحمت کشید، باید مدیریت کرد، باید کمک کرد، اینها نه برای این عالم این عالم که نمی ماند نه برای سلیمان بن داود می ماند نه برای فرعون برای هیچ کس نمی ماند، خودمان را مسخره نکنیم ما رفتنی هستیم اما کار عبادت است تولید عبادت است خدمت عبادت است عبادت تنها نماز وروزه نیست، اما علاقه به هر چیزی جز در راستای عشق به خدا چرا؟ “عاشقم بر همه عالم که همه  عالم از اوست” خدا را دوست داری پیامبر را دوست داری ائمه را دوست داری علما را دوست داری مرجعیت را دوست داری رهبر را دوست داری پدرت را دوست داری اموالت را بله، منتها در راستای محبت خدا در طول، اما در عرض اگر به همین تسبیح علاقه داشته باشند مثل قالی است که فردا برایمان مشکل ایجاد می کند، در عرض خدا هیچ چیز را دوست نداشته باشید، آزاد باشید، “غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است” آزاد باشید، بنده خدا باشید، بنده پول نباشید، بنده نفس نباشید، بنده خانه، ماشین نباشید، بنده شهرت نباشید، بنده همه چیز، بنده ترامپ نباشید، آزاد باشید، خدا شما را آزاد آفریده، روح آزاد، فکر آزاد، عقل آزاد، علم آزاد، در راستای عبودیت و عشق به خدا همه چیز ارزشمند است حتی بوته خار آیات الهی است اما درعرض خدا منهای خدا هیچ چیز و هیچ کس ارزشی ندارد هر چه باشد بوته است ” هر چه بینی جز هوا آن دین بود، بر جان نشان هر چه یابی جز خدا آن بت بود/ در هم شکن سر بر آر از گلشن تحقیق، تا در کوی دین کشتگان زنده بینی انجمن در انجمن/ درد دین خود بوالعجب دردیست کاندر وی چو شمع، گر شوی بیمار خوش تر باشی از گردن زدن” شهادت هدف نیست شهادت در راه هدف است آن که به تو ارزش می دهد درد دین است، عشق به خداست، عظمت شهادت این است که در راه هدف است اما خود هدف خداست، و اگر کسی درد دین پیدا کرد مقام او از مقام شهادت بالا تر است که شهادت بالاترین مقام است، در روایات به نظرم این طور وارد شده که سوال می شود که بالاتر از مقام شهادت هم وجود دارد؟ می فرمایند بله آن کسی که برای خدا از همه چیز بگذرد اما دشمن را ناکام کند و بماند و تا آخر عمر بر سر عهد و پیمانی  که با خدا بسته بماند این مقامش از شهادت بالا تر است – درد دین خود بوالعجب دردیست – اگر درد دین باشد به محضر درس حکیم سبزوار صاحب منظومه یک کسی آمد و گفت آدمی در قبرستان پیدا شده آدم عجیب و غریبی است که نصفش داخل قبر است و نصفش بیرون قبر بچه ها هم آن را اذیت می کنند هیچ اعتنایی به کسی نمی کند فرمود من باید خودم بروم آن را ببینم، تشریف برد قبرستان، دید یک آدمی این جا است به ایشان هم هیچ اعتنایی نکرد، تشریف برد کنارش، گفت شما که هستی؟ به چهره ات نگاه می کنم آدم عاقلی هستی، به عملت نگاه می کنم خیلی نرمال نیست، گفت آقا من کسی نیستم من یک آدم  عوام جاهل هستم دو علم برام به هم رسیده که آن ها مرا بیچاره کرده به این روز نشانده، گفت یکی اینکه در وجود خودم در این عالم که نگاه کردم با همه ی وجود احساس می کنم که خالق حکیم دارم که مرا آفریده و بی صاحب نیستم، دیگر اینکه برایم علم حاصل شد که در این دنیا ماندنی نیستم، این دو تا کنار هم می گذارم معنی اش این است که نمی دانم آن جا چه خبر است این ها مرا بیچاره کرده، خوب بعد یک جمله هم به حکیم سبزوار گفت ملا هادی (رحمت الله علیه)که هم فیلسوف بود، هم عارف بود، بعد همان مرد به اصطلاح جاهل گفت “من از این دو دانشی که برایم پیش آمده قرار را از من گرفته خوب شما که عالم دین هستی چرا احساس درد نمی کنی من در شما احساس دردی نمی بینم” مثل تیر سه  شعبه که تو قلب ملا هادی برود زد، از آنجا که ملا هادی برگشت، این ملا هادی سبزواری آن ملا هادی سبزواری یک ساعت قبل نبود، شما مثلا یک خرمن هیمه  را با یک کبریتی که روشن است کنارش می گذاری یه خروار آتش ایجاد می کند این آدم یک جمله ای به ملا هادی سبزواری گفت که خرمن وجودش را آتش زد دیگر از آن روز تا آخر عمر ملا هادی سبزواری فقط در جهت آمادگی برای سفر آخرت بود با آن همه خود سازی با آن همه تقوا و اینها بود بر سر ما چه خواهد آمد  إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبىّ‏[۵] آیا بیش از آنکه فرصت تمام بشه آدم خواهم شد نمی دانم بله بعد از آنکه فرصت ها می سوزد آن وقت فرعون هم ایمان می آورد ،نمی آورد تو متن قرآن وقتی آون آب نیل فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُمْ[۶]آب ریخت روی فرعون و اصحاب فرعون،فرعون چه گفت ،گفت  من ایمان آورده ام به موسی ، جبرائل از آن لجن های ته رود خانه زد توی دهنش حالا که هر فساد یا تباهی را که خواستی انجام دادی حالا  ایمان می آوری ،آیا چنین فرصتی را خواهم داشت که پیش از آنی که به آنجا برسم که راه برگشت نباشه آدم بشوم حالا به دعای خیر شما انشاالله                                                                                                                                   موید باشید صلوات بفرستید.

[۱]  – نهج البلاغه حکمت ۱۳۰

[۲]  – آیه ۹۴ سوره انعام – و محققا شما یکایک به سوی ما باز آمدید آن گونه که اول بار شما را بیافریدیم.

[۳]  – بخشی از آیه ۲۲ سوره ق – ما پرده از کار تو برانداختیم و امروز چشم بصیرتت بیناتر گردید.

 

 

[۴]  – من لايحضره الفقيه، ج ۴، ص ۳۷۵

[۵]  – آیه ۵۵ سوره یوسف – نفس امّاره انسان را به کارهای زشت و ناروا سخت وا می‌دارد جز آنکه خدای من رحم کند

[۶]  – آیه ۷۸ سوره طه – پس موج دریا چنان آنها را فرو برد که از آنان اثری باقی نگذاشت.

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *