خانه / درس اخلاق / طلاب / متن بیانات / بیانات آیت الله عبادی در سخنرانی در جمع طلاب حوزه سفیران هدایت بیرجند

بیانات آیت الله عبادی در سخنرانی در جمع طلاب حوزه سفیران هدایت بیرجند

مشروح کامل سخنان نماینده ولی فقیه در خراسان جنوبی در سخنرانی در جمع طلاب حوزه سفیران هدایت بیرجند در مورخه ۹۵/۱۰/۰۱ شرح زیر است:

بسم الله الرحمن الرحیم

(الحمدلله و الصلاه و السلام علی رسول الله و علی آله آل الله و اللعن الدائم علی اعدائهم اعداء الله) (اللهم وفقنی لما تحب وترضی ،اللهم نجنا برحمتک من مضلات فتن)

شناخت خویشتن، خویش اصل موضوعی است که اگر صورت بگیرد انسان نفعش را از ضررش تشخیص خواهد داد؛ و سعادتش را از شقاوتش باز خواهد شناخت، اما اگر این موضوع مغفول بماند، دیگر جایی باقی نمی ماند که نفع و ضرر سود و زیان را از هم بازشناسی کند، و این علم دین درست چون به اسم دین خیلی دین نادرست درست کردند، و این با شناخت دین درست میسر می شود، چرا؟ چون خالق عالم و آدم در عالم تکوین همان است که وظیفه  آدم را در عالم معین می کند (أَلَا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ/۱۴ ملک) آن که همه زوایای عالم تکوین و تشریع را می شناسد و می داند همان کسی است که آن را آفریده است، برای آن چه که ناشناخته است و برای آن که ناشناس است چگونه قانون می شود تعیین کرد، ممکن نیست بنده که سرم از فلان دستگاه صنعتی اصلا در نمی آید حالا بیایم برایش یک کتاب بنویسم، که بهره برداری از آن ماشین اینطور است، به من می خندند، شایسته است آن کتاب دستور را همانی که آن را می سازد بنویسد، این جا هم همان است باید و نباید های حیات انسان را آن کسی باید تعیین کند که انسان را آفریده است ولاغیر، و همین جا مشخصی می شود که نظریه پردازهای خارج از این جز جاهایی که باز دین مجاز دانسته است استعدادهای عقلی و فطری که آن هم در تشریع صورت گرفته است بقیه نظر پردازی ها یک غاز نمی ارزد ارزشی ندارد.

تازه این در صورتی است که همراه با عادات و هوای نفس و قرض های نفسانی نباشد والا اگر با آن باشد زهرمهلک است رغبت به چند شاخصه ای که قبلا یادآور شدیم؛ که انسان خود را بشناسد مبدا و معادش را بشناسد وظیفه اش را بشناسد و آنچه هم که آفت او است بشناسد مزید رغبت دراین شناخت که همان شناخت خویشتن است مزید رغبت در این شناخت بستگی دارد به باور این که تو انسان گنج پنهان هستی گنج جهان خلقت خب گنج وقتی زیر زمین است ناشناخته است همه ازروی آن رد می شوند زیر پا قرار می دهند اما وقتی شناخت استخراجش می کند و وقتی استخراجش کرد آن جواهر گرانبهایی گنج را در جایگاه های ارزشمند قرار می دهد انسان گنج عالم هستی است باید خودش را استخراج کند تکلیف او این است حالا می خواهد این کار را انجام بدهد یا ندهد اما آنچه کرد یا نکرد خودش سود وزیانش را رقم می زند به کسی ضرر نمی زند (يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِكُمْ/۲۳ یونس)می گوید رهایش کن بسیار خب رهایش کن سرکشی می کند چموشی می کند قانون شکنی می کند حق پوشی می کند بسیار خب به ضرر کیست؟(ِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِكُمْ)این که داری به ضرر خودت کار می کنی سرمایه خودتت را دود می کنی سرنوشت تو دست خودت است نظام هستی تمامش قانون است وجود توهم تمامش قانون است زندگی توهم تمام باید قانون باشد، آنوقت شناخت این مسئله که دردین صحیح فقط میسر است قبلا عرض کردیم که فراگیری که دین صحیح آنقدر ارزشمند است این علم که از ارزش بقیه علوم گفتیم اصلا وقتی مشخص می شود که این مشخص شود و الا هیچ نرخی ندارد از مفت هم ارزان تر است قدر انسان اگر در ملاک های دین  صحیح الهی شناخته نشود از هیچ طریقی قابل شناخت نیست نتیجه آن این است که از مفت ارزان تر است همین که می بینید در دنیا انجام می شود این انسان ارزشمند خودش را می کشد با چند مثقال مواد مخدر یا بدتراز آن یا انسان های دیگر را قتل عام می کند ظلم میکند چرا؟چون وقتی آگاهی دینی نباشد و تعهد دینی نباشد معنی اش این است که از مفت ارزان تر است این کارها را که می کند خودش علوم که قدرت ایجاد می کند انسان را بر طبیعت مسلط می کند.

این صنایع که انواع صنایع ای که در قرن ما ساخته می شود و خواهد شد این صنایع یعنی استخدام طبیعت یعنی سیستم های طبیعی را در صنایع بگونه ای به کار می گیرد که وقتی یک استارت می زند ماشینش روشن می شود یا هواپیما به زمین یا فضا حرکت می کند قدرت است دیگر باقی چیز ها هم همین است علوم آدم را برطبیعت مسلط می کند اما علم دین یک مسئله دیگر است علم دین اگر به آن جایی که باور به ایمان برسد انسان را بر خودش مسلط می کند  کدامش مهم تر است؟ علوم دیگر انسان را بر طبیعت مسلط می کند ایجاد قدرت می کند اما علم دین وقتی به باور و ایمان که نتیجه اش آن علم وقتی به تکنیک می رسد این علم وقتی به ایمان می رسد انسان را بر خودش مسلط می کند خب اینجا یک رمزی هم هست آن چیست؟ و آن این است که اگر این اتفاق نیافتد یعنی اگر همه علوم را به دست بیاوری و بر جهان مسلط شوی بر خودت اگر مسلط نباشی طبیعت بر تو مسلط است این چطور فرمولی است؟ یعنی باز هم علوم دیگر به تکنیک می رسد ایجاد قدرت می کند به ظاهر می گوییم که انسان بر طبیعت مسلط شده است شرط دارد شرطش چیست؟ شرط آن این است که انسان بر خودش مسلط شود اگر بر خودش مسلط نباشد طبیعت بر او مسلط می شود چطور با یک مثال ساده خب راننده با دوره ها و فنونی که دیده است دستوراتی که به هر حال به او دادند یک ماشین آخرین سیستم در اختیارش قرار دادند نتیجتاً این در این تکنیک بر طبیعت مسلط می شود حالا دیگر این ماشین در اختیارش است به هر جا می خواهد می تواند برود درسته؟ حالا سوال چرا عده ای به مقصد نمی رسند از اینجا حرکت می کند که به آنجا برود به مقصد نمی رسد چرا به مقصد نمی رسد؟ چون بین راه تصادف کرد خودش هم کشته شد همراهانش را هم به کشتن داد خب چه شد؟ این بود که این راننده بر خودش مسلط نبود یعنی تعهد نسبت به اجرای قانون نداشت نسبت به خب اجرای مقررات نداشت باید خب مثلا ۹۵ حرکت می کرد روی ۱۸۰ حرکت کرده است، برخودش مسلط نیست دیگر حالا که بر خودش مسلط نیست تمامش در اختیار طبیعت قرار دارد یعنی اگر طبق قانون حرکت می کرد بر خودش مسلط می بود خود را کنترل می کرد این بر این طبیعت ماشین که طبیعت استخدام شده است مسلط بود دیگر یعنی هر جا می خواست نگه می داشت هر جا می خواست حرکت می کرد به چپ و راست می پیچید اما وقتی سرعت زیاد شد چون بر خودش مسلط نبود سرعت زیاد شد از کنترلش خارج شد طبیعت بر او مسلط شد، حالا دیگر ماشین در اختیارش نیست این در اختیار ماشین است زد به یک ماشین دیگر هم آنها را کشت هم خودش را کشت هم همراهانش را کشت چه شد؟ چون بر خویشتن مسلط نبود خب حالا شما این را تعبیر بدهید به باقی مسائل و مسائل زندگی با هزار آرزو مثلا ازدواج می کند، بعد از ده روز به سر و کله هم می زنند و طلاق می گیرند چرا؟چون بر خود مسلط نیستند مسائل ایمانی نیست به مقصد نمی رسند این را می گذارند مسئول یک موسسه، مسئول یک مدیریتی یک سازمانی خب همه چیزش را دارد علم و تکنیکش را دارد، همه چیزش را دارد، همه امکاناتش هم در اختیارش است اما به مقصد نمی رسد چرا نمی رسد؟ بعد از چند روز یا فرار می کند می رود کشور خارج یا دستگیر می شود و زندان می شود و… چرا چون بر خود مسلط نبود عوض اینکه در آن اداره کار کند هوای نفس بر او قالب شد اختلاس کرد دزدی کرد خیانت کرد و… بر خود مسلط نبود نه علمش فایده دارد نه تکنیکش فایده دارد نه عنوانش فایده دارد، خیر هیچی.

حالا شما صدها مثال دیگر بیاورید در سطح بین الملل هم همینطور است، مشکل اصلی این است این که می بینید همه چیز به هم ریخته است نه کمبود علم است، نه کمبود تکنیک، هیچکدام به مقصد نخواهد رسید، در پست سیاسی خود اینطور است در پست اجتماعی اینطوری است در پست اداری اینطوری است در مدرسه اش اینطوری است فرق نمی کند، بنابراین اگر انسان در علم دین و از علم دین به ایمان دینی نرسد و بر خود مسلط نشود هیچ علمی با این که گفتم آن علوم وقتی به تکنیک می رسد انسان را بر طبیعت مسلط می کند انسان مقلوب طبیعت می شود، له می شود، در چرخ های طبیعت مثل گوشت کوبیده می شود، اینجاست که همانطور که قبلا عرض کردم که ارزش واقعی علوم درعلم دین تعیین می شود کاربرد باقی علوم هم در علم دین مشخص می شود، به جهتی که در علم دین باید انسانی که موضوع اش قرار می گیرد شناخته شود و به عنوان نفع و ضررش باقی علوم یا باقی امور سنجیده شود خب وقتی جایگاه خودش مشخص نیست نفع آن در چیست؟ نمی داند ضررش در چیست؟ نمی داند پس فنون علم چه کاربردی دارد؟ هیچی سرگردانی درست است؟ حدود سی و پنج سال پیش آن اوایل انقلاب من قم رفته بودم آن موقع جمعیت ها کمتر بود صبح هنوز هوا گرگ و میشی بود از حرم مطهر بیرون آمدم کنار خیابان ارم می خواستم برم زنبیل آباد در آن ساعت هیچ تاکسی نیامد ماشین دیگر هم عبور و مرور خیلی کم بود آن موقع با حالا خیلی فرق می کرد دیدم از آن طرف خیابان یک جوانی رفت پشت فرمانی ماشین دور زد آمد جلوی من ایستاد گفت بفرمایید سوار شوید سوار شدم گفت کجا می روید؟ گفتم زنبیل آباد گفت من چون بلد نیستم شما مرا یاد دهید گفتم شما کارتان چیست؟ گفت من طلبه هستم گفتم تعجب است شما طلبه هستید؟ قم را بلد نیستید گفت تازه آمدم  قبلا کجا بودید؟ گفت دانشگاه بودم رشته عمران را به پایان رساندم البته رشته عمران الان هم اینطور است، ولی آن موقع چون اوایل رشدش بود از آن رشته های پردرآمد بود خیلی داوطلب داشت در جامعه چون نیاز بود خیلی رشته پرپولی بود می گفت من دانشگاه هم را تمام کردم در رشته عمران بعد برایم فکری پیش آمد که خب حالا این رشته ام پولدار است ما هم می رویم پولدار می شویم خب خود من چه معنی میدهم پول ها چه معنی می دهد؟ نمیفهمم. برخود لازم دانستم که بروم قم در رشته دینی کار کنم بعد وظیفه خودم را بفهمم که حالا من بالاخره انسان پولداری باشم یعنی چه؟ انسان بی پولی باشم یعنی چه؟ نفع من در چیست؟ ضررم در چیست؟ و لذاست که انتخاب کردم و بیایم علم دین بخوانم چقدر هوشیار بود یک نمونه هم باز قبل انقلاب به خاطرم است قبل انقلاب یک آقایی در آن موقع ارتش دوران شاهنشاهی در آن موقع دانشگاه افسری را می گفتند دانشگاه خدایان به هرحال سیستم قانون و مقرراتی داشت که همه علوم در واقع به ارتش آن زمان خب جایگاه داشت پر پول و پر زور نتیجتاً در جامعه عقب افتاده پر احترام بعد در آن موقع فکر می کنم حقوق یک طلبه در قم بیست تومن بود بیست تومن ها نه بیست هزار تومن بیست تا تک تومنی، بعد یک آقایی دانشگاه افسری را گذاشته بود در جوانی آمده بود در قم طلبه شده بود یک روزی در جمع طلاب صحبت کرد گفت من در دانشگاه افسری مثلا ماهی دویست و پنجاه تومن حقوق داشتم دست در جیب خود کرد گفت اینجا در ماه بیست تومن به من حقوق دادند، گفت چرا من آمده ام اینجا؟ حالا به تعبیر او در آن زمان دستش را روی سینه اش گرفت گفت به جهتی که در خارج از حوزه در ارزش های به اصطلاح ضد ارزش آن زمان گفت تمام همت و فکر و ذکر از این جا به پایین نمی رود من آمدم به حوزه ببینم از این جا به بالا چه خبر است یعنی در دل و مغز گفت آمدم حوزه که ببینم از سینه به بالا یعنی چه؟ یعنی قلب و عقل پول برایم مطرح نیست والا پول بود پولی که یک زندگی هدفمند به ما ندهد او ارزش ندارد که گفت آن پول ها را گذاشتم آن جا با کم پولی اما خوشبختم.

خب برنامه دیگری هم داریم از حضور شما مرخص می شوم

انشاءالله که موید و موفق باشید قدر خودتان را می دانید بیشتر بدانید

اللهم صلی علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *