بسم الله الرحمن الرحیم.
با سلام به امام زمان و با درود به روان مقدس رهبر فقید انقلاب و سلام و درود به رهبر معظم جمهوری اسلامی ایران، رهبر مسلمین جهان، و سلام مجدد به محضر شما عزیزان و همه سنگرنشینان علم و ایمان. عرض تبریک ایام و آرزوی پیروزی نهایی مظلومین عالم، مخصوصاً فلسطین مظلوم، غزه مظلوم، لبنان مظلوم، اسلام مظلوم، بر گرگهای بینالمللی.
ما بعضی واژههایی که استعمال میکنیم، ابعاد مختلفی دارد: دلایل عقلی، علمی، احساسی، عملی. از جمله ی آنها معنای عبادت، معنی ولایت
خب، این ریشه در شناخت ساختار انسانی دارد. خلقتاً انسان اینطور آفریده شده: باید خود را بشناسد. « فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا ۚ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا ۚ لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ۚ ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ [۱]». اینجاست که در تعریف انسان، خب، با همه موجودات متفاوت است. شما جمادات را هرکدامش را در جنسش، در نوعش، تعریف میکنید بر اساس خواص و آثاری که دارد. نباتات را همینطور ، حیوانات را همینطور . وقتی آن جنس را مطرح کردید، یک فصل منطقی بهش زدید نوع به وجود میآید و در هر جای دنیا که آن نوع ببینید، با تفاوتهای مختصر، همهشان در قالب آن تعریف میشوند؛ مصادیق میشوند.
اما انسان که اینطوری نیست. چرا اینطوری نیست؟ به همین دلیل. آنجا بحث طبیعت است؛ در طبیعت تعریف میکنید. بحث غریزه است؛ در غریزه تعریف میکنید. اما حقیقت انسان که آن نیست. بله، با آنها مشترکیم؛ اشتراکات تحت تعریف آنهاست. اما انسانی که آنها نیست.
و لذاست که میبینید آثار وجودی انسان، دو انسان با هم چقدر تفاوت دارند از نظر آثار وجودی؟ ابوجهل با پیغمبر اکرم چقدر تقاوت دارند؟ موسی و فرعون با هم چقدر تفاوت؟ صدوهشتاد درجه. و لذاست که میگویند در تعریف انسان، حقیقت این است که هر انسان یک نوع است.
اما ظریفتر از این، آن قائلی که میگوید: نه، کم آوردید؛ این تعریف کافی نیست. چرا؟ میگوید به جهتی که هر انسان میتواند هر روز نوعی باشد. خودم، آن یک نفر. خب، چنین چیزی شما در تعریف باقی موجود را ندارید.
خب، حالا به عنوان نمونه عرض میکنم. این موجود بر اساس آن خلأهایی که در ذات خودش دارد – که آن هم حَسنه است – و لذاست که خودش را متکی میکند به یک اصلی. نتیجهاش را با چه واژهای پر کنیم؟ واژه عشق. عشق. به قول حافظ:
یک نظر کرد، خدا دید. ملک عشق نداشت خیمه در مزرعهٔ آب و گل. آدم زد.
این تفسیر « إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ ۖ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ [۲]»شما نمیدانید این موجود چی موجودی است.
بنابر این ، نمیتواند از زیر این بار خارج بشود. از زیر بار عبادت میتواند خارج بشود؟ نه. هیچ انسانی از زیر بار عبادت نمیتواند خارج بشود. پس این کفار خارج شدند؟ چطور خارج شدند؟ اشتباه میکنید. کفار از زیر بار عبادت خارج نشدند. از قرآن دلیل بیاورم: بسم الله الرحمن الرحیم. دو سورهٔ ویژه داریم: یکی سورهٔ توحید، یکی سورهٔ کافرون. اینها ویژه هستند. « قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ »؛ خطاب به کیست؟ به کافرون است. « قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ * لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ ». – لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ – یعنی چه؟ یعنی کافر مشغول عبادت است. معنیش این است دیگر. پس کافر نتوانسته از زیر بار عبادت خارج بشود. توانسته از زیر بار عبادت حق خارج بشود، بله. اما عبادت میکند؛ عشق میورزد. و لذاست که خارج از نیازهای روزمره – به چقدر آب شما نیاز دارید، به چقدر پول نیاز دارید، به چقدر نان نیاز دارید – پس چطور است که هرچه به شما می دهند ، سیر نمیشوید؟ من گوینده، مخصوصاً با تفکر انحرافی لیبرال دمو… ، دنیا را به او بدهید: « هَلِ امْتَلَأْتِ وَتَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ [۳]». خدا به جهنم میگوید: پر شدی؟ می گوید بیشتر؟ چرا؟چقدر میخواهد مصرف کند؟ بحث مصرف نیست؛ عشق میورزد. یعنی عبادت میکند. مالپرست که میگویید درست است ، این واقعیت را دارد. مالپرست است؛ عبادت میکند مال را. آن مال را نگرفته که خرجش کند. چند سال میخواهد زندگی باشد؟ حالا بعد از آن چند سال، هر سالی چقدر خرج دارد؟ مساوی است با این. این عاشق است. بقیه چرا هست؟ عاشق است دیگر. مقامپرست همینطور ، میپرستد. چرا؟ چون انسان بر پرستش آفریده شده. نمیتواند زیر بار در بره. خودپرست، مالپرست، شهوتپرست، شهرتپرست، و همینطوری حساب کن ؛ پرستش است؛ یعنی به آنها عشق میورزد. بله، شما با یک دلیل، صد دلیل میگویید این کار اشتباه فاسده، بله فاسد است ، ولی بحث آن نیست. بحث اینجاست که این ناچار است عبادت کند. اگر عبادت حق را انجام ندهد، حتماً عبادت یک باطلی را انجام میدهد. چرا؟ چون خلقتش اینطوری. این با باقی موجودات فرق میکند. در تعریفش هم عرض کردم، این تعریف خاص خودش را دارد. هیچ موجودی اینطوری نیست.
مسئلهٔ ولایت، چه مسئلهٔ عمیقی است. به آن با دید عقلانی نگاه کنیم، میشود یک مسئلهٔ فلسفی. با دید علمی نگاه کنیم، میشود یک مسئلهٔ علمی. با دید عملی نگاه کنیم، با دید فطری احساسی کنیم، با دید… به هر حال، یک واژهٔ عجیب و غریبی است. اینهم همانطور. یعنی هیچکس از زیر بار ولایت نمیتواند خالی باشد. گفتم این مربوط به خلقتش است؛ خَلأی دارد که باید خودش وصل کند. و این برایش یک جادهٔ تکامل است . منتها چکار میکند؟ راه را عوضی میگیرد. و لذا اینطور نیست که ولایت یک چیزی باشد که بگوییم فقط ولایت حَقّه. ولایت حقه مال انسانهایی است که با عقل و علم و تقوا و بالاخره راه حق را میپیمایند. همه که اینطوری نیستند ، همه که اینطوری نیستند ، از زیر بار ولایت خارج شدند؟ نه. نخیر. کاملاً بارکش غول بیابان شدهاند. شما واین تاریخ. این تاریخ، تمامش.
و لذاست که ولایت طاغوت ، میگویید ولایت طاغوت و ولایت الله. ولایت طاغوت یعنی چه؟ یعنی بشر میپذیرد اطاعت از ستمگران را میپذیرد. الان این دنیای هشتمیلیاردی از کی تبعیت میکند؟ مرجع تقلیدش کیست؟ مرجع تقلیدش، ترامپ دیوانه است، نتانیاهو جنایتکار است، اروپای فاسد و وحشی است. پس ولایت ، این مثل عبادت است ، از زیر بارش که نمیشود رفت. مهم اینجا کارشناسی است از که ؟ ولایت از که ؟: ولایت حق یا باطل، حقیقت یا موهوم. «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ».
نماز. این نمازش چیست؟ اکسیریست ها. «أَشْهَدُ أَنَّ اللَّهَ إِلَهٌ». إِلَهٌ. یکی از مفاهیمی که از کلمه «إله» یعنی: مألوه ، مألوه ؛ یعنی معشوق. انسان چرا با یک خلائی آفریده شد که باید از معشوق پر بشود. آن معشوق که هست؟ معشوق آنی است که شایستگی عشق را داشته باشد. حالا برو معنی «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» را در بیاور. چقدر، چقدر عمیق است. «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» یعنی چه؟ بر این معنی که بنده نه مترجمم، نه مفسر؛ شما اصلاح خواهید فرمود. اما این «ل»: لام نفی جنس است دیگر ، یعنی اصلاً وجود ندارد؛ اصلاً محال است وجود داشته باشد. یعنی آن معبود حقیقی و آن ولایت حق، بر اساس معیارها و ملاکها، آن بر اساس حُسن. حُسن. وقتی میگویید عشق، عشق دنبال چه هست؟ دنبال حُسن، در هستی حُسن کجاست؟ تا عشق به حقیقت به آن وصل شود. آن وقت معنی «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»، معنی «وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ» به دست میآید که یعنی چه ؛ « أَيًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ ۚ [۴]» در دنیا شما خیلی حُسنهایی میبینید، بله میبینید: چه حُسن مادی، چه معنوی. و عشق همواره در، به اصطلاح، پی حُسن است. اما آیا عشق حُسن را شکار میکند، یا حُسن عشق را شکار کرده است؟ بعد روش فکر خواهید کرد.
مسئله اینجاست که در عالم، هیچ حُسنی در هیچ هستی و موجودی نیست که مستقل باشد. یعنی چه؟ یعنی حُسن را عاریه گرفته. بله؟! اگر حقیقت حُسن را بخواهید، فقط در یک نقطه است. بقیه دارند، اما عاریه.
حالا یک تمثیلی که واقعیت هم دارد: شما بهترین نقاشیهای زیبا را از بزرگترین نقاشان جهان جمع کنید در این سالن. بعد مسابقه بگذارید: کداماش از همه بهتر است؟ خوب. شب هم باشد و برقها را خاموش کنید؛ تاریکی محض بشود. شما بفرما کداماش زیباتر است؟ کداماش زیباتر است؟ اینجا همهاش سیاهی است. حُسن کجا بود؟ حُسن نیست. حُسن نیست. بعد برق روشن میکنید، حُسن میآید. حُسن از کجا آمد؟ هستی همینطوری است: تجزیه نور است. نه اینکه حُسن مال اوست؛ تجزیه نور است. آنجا میخوانید: « اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ [۵]». آنی که زیبایی به هستی میدهد، خداست و لاغیر. تو دنیا هیچ چیز از خود هیچی ندارد. تاریکی محض است. پس زیبایی معنی ندارد. اینجاست که عشق صادق از عشق کاذب از هم جدا میشود. اینجاست که معنی «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» یعنی: هیچ مَأْلُوهٌ، یعنی معشوقی، جز خدا اصلاً وجود ندارد؛ نمیتواند وجود داشته باشد. هرکس، هر حُسنی، هر شیئی، هر حُسنی دارد، عاریه گرفته از خدا. اینجاست که میگویید اینها آیاتند. این زیباییها آیات الهی است. حالا میخواهد زیبایی آن گل باشد، یا زیبایی اخلاق پیغمبر اکرم محمد مصطفی باشد.
«أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ» وَحْدَهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ در سرود جمهوری اسلامی است چقدر زیباست اگر معنیش را بفهمی: تنها و لاغیر. هرکس دنبال هر راهی برود که انتهایش خدا نباشد، به زیبایی هرگز نمیرسد که نمیرسد ، به ننگ می رسد.
عشق آن کوه از پس رنگی بود عشق نَبْوَد، عاقبت ننگی بود.
چه ننگهایی، «وَحْدَهُ لا شَّرِيكَ له » مخصوص اوست، حالا چه در مسئله عبادت به اینجا میرسید: «وَلَا نَعْبُدُ إِلَّا إِيَّاهُ»، چه در مسئله ولایت. خب، این خلأ وجودی را بر تکیهگاه به آن ابد و ازل. چطور شناسایی میکنید؟ دیگر اینجا جای عقل است، اینجا جای علم است، اینجا جای وحی است، اینجا سیر و سلوک است؛ کار تزکیه و طهارت نفس است تا به آن معشوق راه پیدا کند.
خب، وقتی این تحقق پیدا کرد، به معنای آن ولایی که شما میفرمایید که «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّكِينَ بِوَلَايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ» که به این برمیگردد و لاغیر. خب، این ولایت به این معنی ، وقتی آمد، یعنی چه؟ یعنی متکی به خداست. یعنی چه؟ یعنی روی هیچی دیگر حساب باز نمیکند. چون هیچ، هیچی از خود چیزی ندارد که حساب… حساب برای چه باز میکند؟بنابر این دیگران طمع میکنند. او طمع نمیکند. چرا؟ به جهتی که وقتی ذات اشیاء را – ممکنالوجود است – هیچ است ، به هیچ چطور طمع میکنید؟ نمیترسد هم ، از که بترسد؟ از آنی که از خود هیچی ندارد، نمیترسد.
حالا فرمودند که در جلسه امروز، در جهت آن ولاء عملی که در آستانه رحلت بنیانگذار جمهوری اسلامی – قدسسره – هستیم، نام مبارک ایشان زینتبخش جلسهمان بشود. خب، شماها شاید آن زمانی را ندیده باشید. بنده تو آن زمان بزرگ شدم: قبل از انقلاب، سلطه بیگانهها، بعد از جنگهای جهانی اول و دوم، و گرسنگیها و مرگومیرهایی که تو همین کشور، نه میلیون از گرسنگی مردند، تا قتلهای رضاخانی که مسجد گوهرشاد و به خاک و خون کشیدند. اصلاً کسی جرئت نمیکرد حرف بزند. حالا شما شاید باور نکنید؛ از بس این آزادیهایی که به ما دادند، ما هم استعمال در غیر ما وضع له کردیم، اصلاً فراموش کردهایم که قضیه چیست. تو دنیا می بینی چه خبر است، همان خبرها تو ایران بود ، ما را به خاطر میدهم که پدرومادر تو خانه، سر صبحانه – چهارتا پنج تا مثلاً بچه داشت – جرئت نمیکرد یک جملهای بگوید که مبادا این جمله را این بچه هفتهشتساله برود تو کوچه بگوید، ساواک تعقیب کند، پدر مرا در بیاورد. هیچکس هم به دادم نمیرسد. اینطوری بود. کسی جرئت نمیکرد حرف بزند. شما خیال میکنید
آن وقت دیگر هر جنایتی هم که بگویید میکنند. تازه برای جنایتهاشان مصونیت از مجلس شورای ملی – به اصطلاح ضد ملت – امضا گرفتند که مستشاران خارجی در ایران – که جزیره امن آنها بود – مصونیت قضایی دارند؛ یعنی هر کار بکنند، هیچ مقامی حق ندارد بهشان[چیزی بگوید]. این را تصویب کردند. خب، که جرئت میکند حرف بزند؟ هر که ترک سر کند، این هم که مشکل است. کسی دم بالا نیاورد، مگر پیش خودهاشان بعضیها . اما آنی که فریاد زد که بود؟ امام بود. این جرئت از کجا آورد؟ این جرئت را از مقام ولایت آورد. و این که اخلاص در عبادت. چرا؟ به جای اینکه به این مقام که میرسد، به چه میرسد؟ آن ، همه راههای عقل و علم و… این را هم طی کرده بود. اینطور نیست که آنها هر بیسوادی هر ادعایی بکنند. امام همه اینها را طی کرده بود و بعد با تزکیه نفس به اینجا رسیده بود که: «لَا مُؤَثِّرَ فِي الْوُجُودِ إِلَّا اللَّهُ»؛ هیچی تو دنیا مؤثر نیست جز خدا. امام از اینجا یاد گرفته بود. امام فریاد زد.
مبارزات قبلی هم که بود، آن پرونده هم که بود، آن استکبار استعمارگر غربی هم که بود، شرقش هم که کمونیست بود، اصلاً هیچ جای امنی نبود در هیچ جای دنیا. اما یک آقا نه به کسی طمع کرد و نه از کسی ترسید. فریاد توحید سر داد به اتکاء خدا. آنها هم کم نیاوردند برای اینکه یک زهرچشمی از امام بگیرند. آن هم نوروز ، چماقدارانشان را دستور دادند بروید قم و مدرسه فیضیه – که سمبل و پایگاه مسائل دینی و بالاخره توحیدی است – بزنید، بشکنید، بریزید، خرابش کنید. طلبهها را از پشت بام پرت کردند، کشتند، شکستند. همه این کار را کردند. خب، اینها مشغول این کارها بودند. آقا در چندی قبل یک فرمایشاتی فرمودند؛ در خلال آنها این اشاره کردند. فرمودند: همان روزی که آنها آن کارها را میکردند و میخواستند زهرچشم بگیرند – حالا امام هم با چند نفر – حالا بنده نمیدانم، ده نفر بودیم، پانزده نفر بودند، پنج نفر نمیدانم – فرمودند: امام هم روز با یک عده صحبت میکرد. فرمود: شما میمانید، آنها میروند. همه آن یال و کوپال و آن چنانی. حالا یک آخوند یک لا قبا که یک نفر هم همراهش نیست، فرمود: آنها رفتنی هستند، شما ماندنی هستید. ببین، اینها مقام حقیقت اخلاص عبادت و بندگی خدا و پذیرفتن ولایت الله است.
خب، هر جنسی را کسی میشناسد. ما ممکن است که مثلاً توی همین کوچهبازار، حضرت مهدی هم ببینیم مثل فلان کارگر، مثل کشاورز، مثل فلان بازاری، مثل فلان روحانی، مثل فلان پاسدار. برای ما فرقی نمیکند؛ نمیشناسیم دیگر. اما بعضی که از این نوع هستند آنها میشناسند.
به شما عرض کنم: آیتالله ناصری اصفهان – یکی دو سال است این عالم بزرگوار و پرهیزگار به رحمت خدا رفته – شما شاید بیش از بنده استماع فرمودید فرمایشات ایشان. تو اینترنت هست. ایشان میفرمود که: من که رفتم نجف، آیتالله اقا سید علی قاضی را درک نکردم دیگر؛ ایشان قبلاً فوت شده بود. اما وصی ایشان، آیتالله قوچانی را، شش هفت سال شاگردشان بودند؛ شاگرد وصی آیتالله قاضی که بالاخره دستاوردش از محضر قاضی گرفته، عالم واصل، عارف. گفت: شش هفت سال ما پای درس ایشان بودیم. بعد هم آمدیم ایران که خب، آن آقای قوچانی بود وصی آیت الله قاضی. بعد گفت که: تو اصفهان، تو اتاق بودم. از در اتاق نگاه کردم وسط حیاط، دیدم استادمان آیتالله قوچانی – توی مدرسه اصفهان است – خیلی خوبه ها. گفت: رفتم خدمت ایشان، ایشان را آوردم تو اتاق. نشستم محضر ایشان. نشستم ، فرمایشات ایشان. گفت به من یک حرفی گفت – این استاد – ششهفت سال پای درسش بودم ، اما این جمله که اینجا گفت، خیلی تعجب داشت؛ حرف عجیبی بود. خب، آن موقع قبل از انقلاب بوده ، گفت که: حالا در این اتاق مدرسهٔ اصفهان، آیتالله ناصری نشسته، آیتالله قوچانی استادشان هم تشریف دارد. به مناسبتی نامی از حضرت امام – بنیانگذار جمهوری اسلامی – برده شد. ایشان به یادش آمد. گفت: بله، من به خاطر دارم. ما هفتادهشتاد نفر بودیم، شاگردان آیتالله قاضی. محضر آیتالله قاضی نشسته بودیم و آیتالله قاضی درس معارف میگفت. هفتادهشتاد نفر نشسته بودیم. معمولش این است که استادی که درس میگوید، دیگری وارد حوزه درس بشود یا از حوزه درس کاری دارد برود بیرون، استاد دیگر توجه به این ندارد که مثلاً فرض کنید فلانی آمد یا فلانی رفت. برخلاف این دأب ، دیدیم یک طلبهای سیدی وارد شد به حوزه درس آیتالله قاضی. راست آمد. حرکت کرد، استقبال کرد، به هر حال خوشآمد گفت، ایشان را نشاند و بعد موضوع درسش را تغییر داد. موضوع درسشان: مصالح امر به معروف و نهی از منکر و حکومت اسلامی یا عدالت و اینها قرار داد. اصلاً موضوع درس تغییر کرد. ما نفهمیدیم چه علت داشت. اینکه بود. خب، به یک نقطهای هم که رسید، آن آقای عالم سید جوان زیبا حرکت کرد که برود. آیتالله قاضی حرکت کرد، پشت سر رفت، ایشان را بدرقه کرد و برگشت نشست. برای ما خیلی تعجب شد؛ برخلاف دأب همه ، از ایشان پرسیدیم: آقا، ایشان کی بود؟ ما یک چنین قضیهای را نشنیدیم تا به حال. شما حرکت کردید، چه احترام کردید، موضوع درس را تغییر دادید و بعد بدرقه کردید. این آقا کی بود؟ آیتالله قاضی فرمود: ایشان حاجآقا روحالله میگویند، از علما قم اند. بعد ادامه داد گفت: ایشان نیابت حضرت مهدی – علیه السلام – احراز میشوند، ایشان تشکیل حکومت میدهند، ایشان طاغوت را برکنار میکنند و و و کی؟ در چه تاریخی ایشان گفت؟ دورانی که امام جوان بوده – تا شصت سال بعد آن انقلاب شد – در اینها که خلاصه نمیشود. آیتاللهالعظمی شاهآبادی – استاد امام بود – استاد امام ، یک حرفها را میدانستند. یک حرفهایی را گاه به هر حال، گراه هایی میدادند. اما نسبت به این شاگردش حاجآقا روحالله، یک خبرایی داشت. آیتالله شاهآبادی – گفتم – وقتی امام در اینجا فریاد کشید که: کشور را فروختید، ملت را فروختید – امام را از کشور بیرون کردند – هیچکس نفس بالا نیاورد جز یک عده. بعد امام – ترکیه، بعد نجف – پسر همان آیتالله شاهآبادی که استادشان است، در نجف رفت خدمت امام. عرض کرد: آقا، خوابی دیدم، برای من تعبیر کنید ، فرمود چه خواب دیدید ؟ حالا این پسر آیتالله شاهآبادی ها – پدرش استاد امام است – گفت: در خواب دیدم که تو اهوازم، این درختهای خرما سوخته. – این چه خوابی بود– دیگر بقیهاش را هیچ، نیاز نبود او آقا نقل کند. او آمده بود که تعبیر کند. امام – امام تعبیر نکرد؛ یک حرف دیگر گفت. چی گفت؟ فرمود: بله، پدر شما – آقای شما – به من فرمود. حالا امام کجا این حرف را می گوید؟ در تبعیدگاه عراق. پدر شما به من فرمود که: انقلابی صورت خواهد گرفت اسلامی، و بعد از آن جنگی در اهواز – بالاخره در جنوب، در غرب – انجام خواهد شد و در آن جنگ درختهای خرما آسیب خواهد دید. پدر شما یک مطلب دیگر هم گفت. چه گفت؟ گفت که: یکی از فرزندان من هم در آن جنگ به شهادت خواهد رسید. عجب! دهپانزده سال پیش از انقلاب. بعد انقلاب شد، انقلاب پیروز شد، جنگ به وجود آمد، اهواز مرکز جنگ شد. آن پسر آیتالله شاهآبادی – شیخ مهدی – در مجلس شورای اسلامی کاندیدا شد، رأی آورد، نمایندهٔ مجلس شد، بعد رفت که از جبهه و غرب سرکشی کند، به شهادت رسید. اینها را کنار هم بگذارید که شما دهها برابر بیشتر از بنده میدانید. ولی از آن مطالبی که میخواهد به این نوجوانهای عزیز با دست پر، غنی، متکی به خدا، و این که باطل رفتنی است. باطل رفتنی است. امام در همان تحت فشار و روزهایی که میزنند تو سر مردم، تو قم مسجد مدرسه را خراب میکنند، طلبهها را میکشند، فرمود: آنها رفتنی هستند، شما ماندنی هستید. همین پیام امام را به جوانهای عزیزتان هم برسانید.
بنده هم دعاگوی همهتان هستم. صلوات.
[۱] سوره مبارکه روم آیه ۳۰
[۲] سوره مبارکه بقره آیه ۳۰
[۳] سوره مبارکه ق آیه ۳۰
[۴] سوره مبارکه اسرا آیه ۱۱۰
[۵] سوره مبارکه نور آیه ۳۵