خانه / درس اخلاق / یکشنبه های علوی / متن کامل / متن کامل بیانات امام جمعه بیرجند در درس اخلاق کارکنان دفتر نماینده ولی فقیه در خراسان جنوبی (یک شنبه های علوی) ۱۴۰۰/۰۸/۱۶ / جلسه بیست و سوم

متن کامل بیانات امام جمعه بیرجند در درس اخلاق کارکنان دفتر نماینده ولی فقیه در خراسان جنوبی (یک شنبه های علوی) ۱۴۰۰/۰۸/۱۶ / جلسه بیست و سوم

به گزارش روابط عمومی دفتر نماینده ولی فقیه در خراسان جنوبی و امام جمعه بیرجند، متن کامل بیانات حجت الاسلام و المسلمین آقای حاج سید علیرضا عبادی در درس اخلاق کارکنان دفتر نماینده ولی فقیه در خراسان جنوبی (یکشنبه های علوی) ۱۴۰۰/۰۸/۱۶ جهت مطالعه عموم علاقه مندان منتشر شد.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله و الصلاه و السلام علی رسول الله و علی آله آل الله

با سلام به امام زمان(علیه السلام) و با درود به روان مقدس رهبر فقید انقلاب و سلام و درود به رهبر معظم جمهوری اسلامی ایران، رهبر مسلمین جهان و سلام به محضر شما عزیزان و همه سنگرنشینان علم و ایمان

یکی از واژه های متداول کلمه هنر است، هنر یعنی چه؟ استعمالات مختلفی دارد اما شاید قدر جامع همه استعمالات به معنی پرورش استعدادها است، از قطعات مختلف آهن، از آب و گل، از انواع قطعات نقره، طلا وسایلی را می سازند، از آب و گل ساختمان می سازند، استعدادهایی که در عناصر زمین هست می تواند یک ساختمان پنجاه طبقه خیلی زیبا بسازد از این آهن و قطعات آهن می شود انواع و اقسام وسایل و این ها ساخت، وسایل زینتی، از مواد اولیه رنگ با قلم مویی روی بوم استعداد است دیگر این ها، انواع و اقسام اشکال را می شود ساخت.

از دوران های خیلی دور نقاشی هایی مانده که امروز از سراسر دنیا می روند به دیدنش، در این ها خلاصه نمی شود، کلمات را در یک قالب های خاصی قرار می دهند می شود سرود، می شود شعر، می شود نوحه، تغییر صدا می دهد، صدای گربه می کند، صدای الاغ می کند، می گویند هنر است، یک نوع هنر است دیگر فقس علیه باب فعلل و تفعلل، از پارچه ها چه می سازند، از پلاستیک ها چه می سازند، برف می آید، خب می دانید، هنرمندها می روند مجسمه های برفی می سازند، هنر است دیگر، حالا در این فرصت زندگی دنیا هنر ما چیست؟ حالا آنی که متکلم است که هیچ متاسفانه، از مخاطبین خودشان اطلاع دارند، اما آیا هنر انسان با ابزبار زینتی و با نقاشی و با ساختمان و با ماشین خلاصه می شود و همین است؟ خب که هنر انسان چیست؟ هنر انسان ها، به بنده ربطی ندارد، اگر بخواهیم بدانیم هنر انسان چیست قبلا باید استعداد و ظرفیت انسان را شناسایی کنیم، شاید برای بنده و شما کار مشکلی باشد ولیکن مهم ترین مسئله هستی خود هستی شناسی است از مبدأ تا معاد که بخشی از آن معرفت النفس است، ما اگر نسبت به آن معرفت پیدا نکنیم پس می خواهیم چه بسازیم؟ بالاخره یک شاعر مدت ها کار می کند، یک نقاش مدت ها کار می کند، یک صنعتگر مدت ها کار می کند و همچنین دیگران که استععدادها و ظرفیت ها را می شناسند و این سیر را تجربه می کنند و بعد انواع هنرهای مختلف را ارائه می کنند، ما اگر بخواهیم اهل هنر شویم نسبت به هنر اصلی انسان قبلا باید خود انسان را بشناسیم، هنيئا لارباب النعيم نعيمهم، آن هایی که به این نعمت دست یافتند، آن ها بالاترین لذت را بردند، هیچ چیز در این پایه نیست، هیچ چیز، من عرف نفسه فقد عرف ربه، اگر بخواهیم خلاصه آنچه که شدنی است در یک جمله عرض کنیم به همان حدیث شریف قدسی عبدی أطعنی حتی أجعلک مثلی[۱]، اگر بخواهید در راه هنر، هنر این است که مَثَل خدا شوی، بقیه هر چه باشد تضحیع است، بله همه امور می تواند تحت همین به عنوان زیرمجموعه آن طولی قرار بگیرد اما اگر مستقل باشد هر چه می خواهد باشد، وَالْعَصْرِ، إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ[۲]، آخر چه؟ آخر هیچی، نه اگر هیچیمی بود که خوب است، وزر و وبال است نه هیچی، چو بت پرست به ظاهر چنان شدم مغرور که دیگرم خبر از عالم معانی نیست، باورمان آمده این خانه و مسکن و بانک و وسیله نقلیه فلان و این اعتبار و آن نمی دانم موقعیت و این سیاست، این ها باورمان شده، این ها هیچی در بر ندارد مگر در زیرمجموعه به صورت طولی قرار بگیرد که همه ارزش پیدا می کند اما در ذات خودش این ها هیچ ارزشی ندارد حتی ضد ارزش است، حالا ما از آنجا چه خبر داریم؟ تا آن وقت که بخواهیم هنر انجام دهیم هنری متناسب با انسان انجام بدهیم که هنرش از نوع کار خدایی است.

این که شما حالا به تعبیر آیات و روایات از آن به خود آیات تعبیر می شود، در اصطلاح بحث های کلامی از آن به معجزه تعبیر می شود یا ارهاص و کرامت تعبیر می شود، درست؟ از آنجا چه خبر دارید؟ هیچی، اگر خبر می داشتیم که حبم را، بغض را، غمم را، شادیم را نثار این خاکدان خاک بر سر نمی کردم، من که عبد پول و مال و ماشین و آوازه و شهرت و این ها می شوم پیداست از آنجا بی خبرم، اگر از آنجا با خبر می بودم که گرفتار این ها نمی شدم، مثل مگسی که توی تار عنکبوت گیر می کند گیر کردم، دیگر دنیا هم از قرن نوزدهم به اینطرف شده یک دنیای مسخره ای، قتل و جنایت و خیانت و دروغ و دزدی و شیطنت و درندگی از همه موجودات بدتر إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ[۳]، کو عقل؟ عقل دو خاصیت دارد، واقع بین است و عاقبت اندیش، کارهای من، حرف های من، سکوت من، فریاد من با واقعیات می خورد یا نمی خورد؟ به او عاقبتی که حالا عاقبت این دنیا باشد که وقتی می خواهم بمیرم به آن می خورد یا نمی خورد؟ نمی خورد دیگر پس مرخصم، این بدن که حامل نجاست از جز یک وسیله نقلیه چیز دیگری نیست، البته بزرگترین نعمتی است که در اختیار ما است، از دست و پا و چشم و گوش و سلامت و این ها چقدر می شود بهره برداری کرد؟ من آن ها را کنار گذاشتم و فقط خدمت تن می کنم نه اینکه از تن بهره بگیرم، از تن چه بهره گرفتم؟ با این دست کجا دست مظلومی را گرفتم، خب شدم خدمتکار یک حیوان، این حیوان هم که فردا می میرد متعفن می شود، برای اینکه تعفنش مردم را اذیت نکند زیر خاکش می کنند، بیش از اینکه نیست که، دستاوردم چیست؟ من که دستاوردی ندارم، این در حالی است که حالا در طول تاریخ انبیاء به جای خودش، اوصیاء به جای خودش، اولیاء به جای خودش، به هر حال خیلی ها بودند پیش از ما زندگی کردند، با ما زندگی کردند، از این عمر ما کوتاه تر هم داشتند اما دستاوردهای معنوی خوب داشتند، آن ها اصالت را به روح انسان که حقیقت خود انسان است و از عالم ملکوت است و از بدن به عنوان ابزار استفاده کردند، ابزار خوبی هم هست، این هنر خدا است، ابزار خوبی هم هست و خدا به وسیله آن ها بر ما اتمام حجت کرده است، پیغمبر(ص) نخیر، امام علی(ع) نخیر، امام صادق(ع) نخیر، امام زمان(ع) نخیر، نه آدم معمولی بر اساس بندگی خدا، کار خدایی از او سر می زند، تعجب است؟

حدود فکر می کنم صدهزار از نوع کارهای خدایی از مرحوم حاج حسنعلی اصفهانی(قدس سره) بروز کرد، از نوع کار بشر نبود، بنده و شما مریض می شویم باید چکار کنیم؟ ماییم و قرص و کپسول و آمپول و فلان، راه دیگری هم ندارد، همین است دیگر، مانند باقی موجودات خلاصه شدم در عالم مادی، راه دیگری ندارد که، چقدرها رفتند پیش آقا شیخ حسنعلی اصفهانی، می گوید بچه من مریض است یا می گوید همسر من مریض است یا می گوید فرزند مرا مار گزیده، ایشان یک استکانی را یک مقداری آب می کند و می گوید بگیر بخور، او خیال می کند شیخ نفهمید که من گفتم بچه یا همسر من یا برادر من مریض است، شیخ لابد نفهید و خیال می کند خودم را مار گزیده یا خودم مریضم، می گوید بخور، می گوید من که مریض نیستم، گفت تو بگیر بخور، تو اینجا می خوری او آنجا حرکت می کند و خوب می شود، اینها از کار نوع بشر است، بر اثر اطاعت، این ولایت است، یکی دوتا ده تا صدتا که نیست که یک کسی بگوید شد یا نشد، مسلمان، کافر، مشرک، انواع و اقسام به محضر آن بزرگوار شرفیاب شدند و از این نوع کارها ، این ها کار بشر است، او شهردار آن زمان که متصدی بیمارستان امام رضا(ع) آن زمان و آن ساختمان بوده است نقل می کنند که آن پیشخدمتش یا هر که بود وارد اتاق شد دید که خیلی ناراحت است، گفت شما چرا ناراحت هستید؟ گفت برو بیرون به تو ربطی ندارد، او رفت بیرون بعد فکر کرد که من چرا او را بیرون کردم، شاید یک نظری داشته باشد، گفت برگرد بیا اینجا، گفت میدانی ناراحتی من چیست؟ گفت چیست؟ گفت که ناراحتی من این است که این چوب های ساختمان بیمارستان اما رضا(ع) را موریانه گرفته، آن هم که در ساختمان کاری نمی شود کرد، هر سمی هم که ریختیم فایده ندارد، اگر این ها به هم بریزد، رضاشاه از تهران بیاید بازدید ببیند بالاخره این ساختمان را به موریانه ها دادیم پدر ما را در می آورد، هیچ علاجی ندارد، من ناراحتم، او هم که آدم مستبدی است و حرف حالیش نیست، گفت اما یک راه دارد، گفت چه راه دارد؟ گفت برو پیش آقا شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی، در نخودک مشهد است، او علاجش می کند، گفت خب تو برو به او بگو، به او گفت نه تو خودت باید بروی، با هم راه افتادند رفتند آنجا پیش آقا شیخ حسنعلی(ره) گفتند جریان این است، گفت بسیار خب، من یک کاغذی می نویسم همان جای سوراخشان آویز کنید، نوشت و داد، وقتی از خدمت ایشان رفتند بیرون دید نوشته موریانه ها اینجا را ترک کنید، خنده اش گرفت، گفت من که آنجا آویزش نمی کنم، فردا به عنوان یک آدم مسخره مرا هو می کنند، این اقای پیشخدمت گفت من خودم این کار را می کنم، رفت آن کنار این را آویخت، صبح که آمد دید همه موریانه ها آمدند آنجا، ریختند و مردند، کار بشر است؟ هنر این است که انسان بر اساس بندگی خدا بتواند کار خدایی انجام دهد، از عمر خودش، در تزکیه نفس خودش بتواند یک قدم هم آن طرف تر بیش از حیوانات یک چیزی بفهمد، آخر من که تازه اندازه حیوانات نفهمیدم، حیوانات چقدر تیزهوش هستند در زندگی خودشان، تازه آن هایی که مطالعه کردند بیست، سی سال، می بینید هنوز یک جزئی را فهمیدند به هر حال، کاش اندازه حیوان می فهمیدم، نه این شدم، نه آن، هیچی.

آقای غروی تبریزی می گوید که پدرم آمد به من گفت که برای استقلال روح چه دلیلی دارید؟ من دلایلی که بزرگان فلسفه گفتند را گفتم، ایشان گفت خب، این که دلایل آن ها است، شما چه دلایلی دارید؟ گفتم من بیش از این ندغارم، گفت خب اگر چنانچه مثلا برادرت آمد وسط این اتاق افتاد و روحش از او جدا شد و در دو متری تو را صدا زد، باورت می شود؟ گفت بله دلیل است، دیدم پدرم خودش افتاد، خشک شد، مثل مرده، من بالاخره حالم بد شد، ناراحت شدم، خواستم بروم دیگری را خبر کنم، دیدم از آن طرف اتاق گفت ناراحت نشو، تأمل کن، هر چه به من می گویی من انجام می دهم، صدای پدرم بود، بعد مجدد روحش به بدنش بازگشت، مرگ اختیاری، مُوتُوا قَبلَ اَن تمُوتُوا، کلید مرگ به دست خودشان است، روحش جدا می شود، این هم مستند از آیات بزرگ عظمای مراجع است و هم در کتاب مرحوم آیت الله میرزا جواد آقا تهرانی نوشته است که می فرماید در حالت نماز روحم از بدنم جدا می شود و من خودم را جدا می بینم، آیت الله الهی، آقای سید محمد حسن الهی، فیلسوف بزرگ، برادر آقا سید محمد حسین طباطبایی صاحب تفسیر المیزان است، آیت الله الهی بود اسمشان، گفت یک روزی یک آقایی آمد پیش من اسفار ملاصدرا درستش بود گفت آقا شما مرا درس بدهید، بدون مقدمه به چه مناسبت؟ شما؟ گفت من ارتباط دارم، تسخیر روح دارم، با روح ارسطو صحبت کردم و از ارسطو خواستم که پیش او فلسفه بخوانم، ارسطو گفت اینگونه که نمی شود، کتابی را به من نشان داد که همین کتاب اسفار ملاصدرا بود، گفت این را برو پیش آیت الله الهی بخوان، گفتم من آیت الله الهی را نمی شناسم، کجاست؟ آدرس شما را ارسطو به من داد، بعد ایشان یعنی برادر آیت الله طباطبایی گفت می توانی روح پدرم را حاضر کنی با او صحبت کنم، گفت بله، روح پدرم را حاضر کرد و از پدرم پرسیدم که از من راضی هستید؟ گفت از شما یک گلایه هم دارم، گلایه اش را گفت، گفتم از آقا سید محمد حسین چه طور؟ راضی هستید؟ گفت از ایشان هم گله مندم که مرا در ثواب تفسیری که نوشته شریک نکرده است، بعد آیت الله سید محمد حسین طباطبایی می گوید آن اقا پیش خودمم هم آمد، یعنی هم پیش آیت الله الهی و هم پیش آیت الله طباطبایی برادرشان صاحب تفسیر و ایشان گریه کرد و گفت من نمی دانستم تفسیری که نوشتم در نزد خدا ثواب هم خواهد داشت و من این را هدیه می کنم به پدرم، بعد گفت که پدر ایشان خیلی خوشحال شد و گفت آن هدیه به من رسید.

موردی را عرض می کنم که از تقریبا منابع مختلف از پنجاه، شصت سال قبل با این مورد آشنا بودم، خب آقایان هم نوشتند در بعضی کتب از قول آیت الله خزعلی(قدس سره)   گفت من شنیدم اما به شنیدن اکتفا نکردم، رفتم پیش مرحوم علامه آقا شیخ هاشم قزوینی، استاد رهبر انقلاب از خود ایشان بپرسم که جریان چه بوده است؟ فرمود بله در مشهد یک آقایی بود که خلع روح می کرد، من در یک سحر جمعه رفتم پیش او و گفتم آماده هستم، گفت بسیار خب، روح مرا خلع کرد، از بدن جدا کرد، گفت کجا می خواهی بروی؟ گفت می خواهم بروم قزوین روستای خودم، آن موقع ایاب و ذهاب ها سخت بوده دیگر، سالی یکبار ایشان می رفته آنجا، ایب و ذهاب و نامه خیلی شرایط خاصی داشت مثل حالا تصور نکنید، ما به خاطر داریم، بعد ایشان گفت که جسم من که در مشهد پیش آن آقا افتاده بود، روح من رفت به روستای خودم، سحر بود، آقایی را دیدم که در مزرعه آبی را گردانده و یک زمینی را آب می دهد و دیدم یک آبیار دیگر آمد بینشان دعوا شد، بیل را زد به سرش، این مُرد، آن در رفت، دیگر کم کم دیدم که نماز صبحم ممکن است قضا شود، بلافاصله برگشتم مشهد و به کالبد برگشتم، آن آقا گفت که هر چه در آن عالم دیدی یادداشت کن، من یادداشت کردم، بعدها از روستای ما کسانی آمدند مشهد به دیدن من، گفتم چه خبر؟ گفتند خبری نیست، در فلان تاریخ یک شبی فلانی کشته شد، گفتم که قاتلش چه کسی بود، گفت که معلوم نشد، هر چه ژاندارمری گشت معلوم نشد قاتلش چه کسی بوده است، خب در بین مسافرین دیگر تابستان می شود ایشان مثل هر سال می رود به روستای خودش، همه می آیند به دیدنشان، می فرماید فلانی کجاست؟ می گویند فلانی که کشته شده، قاتلش چه کسی بوده است؟ معلوم نشد، در این حین آن کسی که در آن عالم دیدم قاتلش است می آید به دیدن ایشان، همه که می روند می گوید شما باش، بنشین، بعد حال آن مقتول را می پرسد که چه شد، گفت او که کشته شد، گفت خب قاتلش چه کسی بود؟ گفت قاتلش که معلوم نشد، ایشان می فرماید که تو نبودی که از آن زاویه با بیل آمدی به او حمله کردی و توی سرش زدی؟ گفت تا این حرف را گفتم بدنش بنا کرد به لرزیدن، اقرار کرد، گفت حالا چه کار کنم؟ گفتم دیه او را برو بده، گفت اگر بدهم که مرا می گیرند، گفتم لزومی ندارد بگویی دیه قتل است، به عنوان هدیه بده، بگو قرض داشتم بده، خب این ها مربوط به انسان است اما من غیر از بدن، یک حیوان، آن هم یک حیوان زشت چیز دیگری در خود ندیدم بناعلیه من هنری ندارم، بله پرحرفی می شود هنر، این ها که چه می شود؟ و دنیا پر است از حقایقی که ما با آن ها سر و کار خواهیم داشت و از این عالم غرور و مسخره خارج خواهیم شد، آنجا چه داریم؟ بله، راه باز است، ای خوش آن جذبه که ناگاه رسد، ذوق آن بر دل آگاه رسد، بعد می بینید یک مرتبه فضیل بن ایاذ دزد سر راه بگیر با شنیدن یک آیه قرآن أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ[۴]، ۱۸۰ درجه تغییر می کند، خوش به حالش بعد اختیارش را می دهد دست کسی می گوید من را ببر پیش کلیه کسانی که به گردن من حق دارند، بگو این فضیل بن ایاذ دزد است، می خواهید بکشید، می خواهید ببخشید، می خواهید هر کاری کنید در اختیار شما است، بردند سر گردنه ها، جلوی کاروان ها، اشخاص، فلان، ولی خب گردن کج را شمشیر نبریده، مردم به هر حال یک ارزش های دینی و مروت و جوانمردی داشتند، همه او را بخشیدند، حالا شده زاهد، از این سکه های طلایی که مثلا چند تا صهیونیست ها می دهند دانشمندان هسته ای ما را یک ایرانی بی دین می کُشد، حالا بار عام داده هارون الرشید، جمعیت رفتند، یکی از آن ها فضیل بن ایاذ است در محضر هارون الرشید متکبر مستکبر، از پول های بیت المال هر چه بگویی فراوان، نه یک سکه، نه دو سکه، نه صد سکه، کیسه های پر از سکه های طلا، از یک کنار پیش همه می گذارند، پیش فضیل بن ایاذ خواستند بگذارند گفت من نمی پذیرم، جمع کن، برو، عه، حالا خلیفه سفاک و با شکوه مادی و مستبد، پیش چشمش می گوید من این پول را نمی پذیرم، هارون الرشید تقاضا کرد، ما آن جو و آن شرایط را نمی توانیم تصور کنیم که یعنی چه؟ آقای فضیل، لطفا بردارید، گفت من بر نمی دارم، این برای همه اهل جلسه گران تمام شد، خب جلسه تمام شد هر کدام با سکه طلا، فضیل بن ایاذ زاهد با دست خالی، از آن عالم های درباز آمد بنا کرد او را ملامت کردن، گفت آقای فضیل حالا شما نیاز نداری به یک فقیر می دادی اما خلیفه از تو درخواست کرد، تو نپذیرفتی؟ دست روی سینه او زد و گفت عالمی که این همه گمراه باشد از مردم دیگر چه توقعی است؟ ببین راه باز است، تا انسان چه بخواهد، مَنْ طلَبَ شَیئاً وَ جَدَّ وَجَدَ، راه باز است، خداوند به همه شما توفیق دهد، اگر حال دعایی پیدا کردید بنده هم محتاج به دعای شما هستم، صلوات بفرستید.

[۱] . مشارق انوار الیقین، ص ۱۰۴

[۲] . آیات ۱ و ۲ عصر

[۳] . آیه ۲۲ انفال

[۴] . ایه ۱۶ حدید

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *