بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله وصلاة والسلام علی رسول الله علی آله آل الله و لعن دائم علی اعدائهم اعدا الله.
با سلام به امام زمان و با درود به روان مقدس رهبر فقید انقلاب، و سلام و درود به رهبر معظم جمهوری اسلامی ایران، رهبر مسلمین جهان، و سلام مجدد به محضر شما عزیزان و همه سنگرنشینان علم و ایمان؛ بزرگداشت مقام همهی شهدای راه حق مخصوصاً شهید مقاومت، آقاسید حسن نصرالله قدس سره الشریف.
توجه به نعمت، خود نعمتی است، بزرگترین نعمت است، همانطور که بیتوجهی به نعمت مثل نداشتن نعمت است، آنچه را که امروز و به برکت نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران ، از توسعه حوزههای علمیه و میوههای به بار نشستهاش و نقش آنها در داخل کشور و خارج کشور، خیلی مسئله مهمی است، چون بقاء دین خدا با علم است و علمی که از منبعی پاک ارائه شود و آن منحصر به خاندان عصمت و طهارت است ،اسلام ناب است، دشمنان اسلام که در دشمنی واقعاً کارکُشتهاند، در دشمنی هر چه بگوئید فوق تخصصاند، حالا چه در درونهای جنگهای صلیبی، چه درسقوط اَندُلس و چه از پانصد سال قبل که استعمار جهانی از اروپای وحشی سر زد و این وحشیگرها را تا حالا انجام میدهند، جریان فلسطین و غزه و لبنان وعراق و یمن و افغانستان و اینها که اخیراً واقع شده، اینها یک گوشه از آن است؛ سوابق ننگین اینها به هر جا که پا نهادند همین بوده است واینها درکارشناسی دشمنی در طول تاریخ نسبت به اسلام ناب که مزاحم کارشان است کاملاً رصد کرده بودند.
اسلامی که بر اساس سیاست دینی که رهبران واقعی دین هستند این طاغوت را نمی پذیرد، این ستمگر را نمیپذیرد، آنها این طرح را ریخته بودند که یکی از بدترین دوران، دوران سلطه انگلیس بود، با مکر و حیله و قتل و به اصطلاح کشتن افراد به تعبیر خودشان با پنبه، که حدود ده میلیون جمعیت ایران را درعنوان یتیم خانهی ایران با چراغ خاموش کشتند، این بودند، آن وقت طرح اینها برای این بود که حوزههای علمیه را ازریشه برکنند، آن تریاکیِ بیسوادِ فاسد، دزد، مثل رضاخان پالانی را آوردند، چون اینها همیشه برای این کارهای فوق العاده از آدماهای بیشعور استفاده میکنند مثل همان رضاخان پهلوی، او کارهای نیست اربابش انگلیس است، همانطوری که صدام بیشعور را آوردند، صدام ابزارست، کارهای نیست، اما این کشورهای اروپایی و آمریکا هستند که صدام را میآورند، نتانیاهو هم یک فردِ کثیفِ از رده خارج است، اما آنهایی که این کارها را میکنند، سازمان ملل، شورای امنیت،دادگاه لاهه، حقوق بشر، حقوق کودک هستند و اینها این کارها را میکنند، در طرح آنها این بود و به اجرا هم گذاشتند، آنها هم درب حوزههای علمیه را بستند ، هم منابعی که در آن زمان حوزهها از آنها تغذیه میشد ،که اوقاف بود، از بین بردند و هم یک غارت پنهان که کسی اصلاً توجه نکرد و الان هم توجه ندارند و آن غارت پنهان از بین بردن کتب، که هر یکی از آنها الان باشد میلیاردها ارزش دارد، اینها را هم غارت کردند، بردند و به آن هم اکتفا نکردند.
یک کار نامرئی بوسیله خود مردم انجام دادند، که این کتابها به درد نمیخورد، آن موقع که ما به خاطر داریم، آن موقع در مغازهها، خواربارفروشیها، پاکت نبود، من از هشتاد سال قبل به خاطردارم، کاغذ سیاه میگفتند،هر کس کاغذ اضافی داشت میداد بعد آنها قندی داشتند، تنباکو داشتند، چای داشتند، چیزدیگری داشتند داخل کاغذ میکردند نخ میپیچیدند؛ آنها تحمیل کردند که این کتابها به درد نمیخورد، حالا در ظرف حدود بیست سال چقدر غارت کردند و بردند که خود همین سوال مطرح است کتبِ سند ما از این همه دانشمندان و علمای اسلام، که اروپا هم هرچه دارد ازدانش اینها گرفته ، از خودش وحشیها چیزی نداشتند ، منتها علم را در فساد و قتل و غارت و ویرانگری به کار میبردند اما از خود چیزی نداشتند، چرا منابع کتابهای ما در هندوستان است؟ چرا؟ آن موقع از اینجا بار میکردند و میرفتند هندوستان که از راه دریا میرفتند، وسایل نقلیه به این صورت نبود، در سالهای آخر نتوانسته بودند ببرند، در هند مانده است، علامه امینی قدس سره هم برای مطالعه کتب رفت به هندوستان، آنها کتابهای ماست، حال ببینید که در این فرصت آنها چه غارتی کردند، همه چیز را بردند و کاش همان میبود، به مردم حالی کرده بودند که این کتابها دیگر به درد نمیخورد، خوب غالباً عموم مردم در دولت پادشاهان بیسواد بودند، حالا پدرش کتاب گذاشته، جدش کتاب گذاشته، این حرفها حالیشان نبود، اینها کتابها را به عنوان کاغذ سیاه میدانند مغازهها، آنها را ورق میکردند، چه سرمایهای را این استعمارگرها از ما به وسیله خود ما از بین بردند.
یک روزی به نظرم رادیو بود، یک آقای محترمی اهل مازندران بود صحبت میکرد میگفت که من کوچک بودم به کتاب خیلی علاقه داشتم، بعد، ازخانه بیرون آمده بودم صبح زمستان بود و دیدم روی چرخ لبو فروش ضمن اینکه دیگ لبوش هست چند کتاب هم بود، مشتری که میآمد لبو را در لای ورق میگذاشت و به اومیداد، گفت من به کتاب خیلی علاقه داشتم، آن کتاب را دیدم، از او پرسیدم که کتاب را به من بدهد، گفت نه، کاسبی میکنم، من نمیتوانم به تو بدهم؛ من از بس علاقه داشتم، نوجوان بودم، اصرار کردم در نهایت گریه کردم، او کتاب را برداشت و ضمن اینکه به صورتم زد کتاب را به من داد، من بردم، بعد میگفت الان آن کتاب یک نسخه منحصر به فرد از سعدی است غیر از کتابهای رایج، چقدر قیمتش است، حالا این یک گوشه بود، ببینید.
بنابراین هم علما را از بین بردند، هم مدرسهها را بستند، هم منابعی که اوقاف بود را ضایع کردند، هم فرهنگ مکتوب ما را غارت کردند، حالا اینها یک گوشههای کمی است. در عین حال ،منظورم این است که حوزههای علمیه غنی ما ، اینها فروکش کرد، خوب من آن دوران را بخاطر دارم، افراد جرأت نمیکردند حرف بزنند، در دوران پسر ناخلف و بیشرفش ساواک چنان سلطه داشت که افراد در منزلشان با بچهشان جرأت نمیکردند حرف بزنند، حالا این آزادیها مردم را…؛ اما چه بود، زیر شکنجهها میکشتند، آن وقت علما پیر شدند و مردند، عدهای هم از ترس، عدهای هم زیر شکنجه، که من نمونههایش را دیدم،آنقدر زده بودند که دیگر حواسشان از نظر اعصاب از بین رفته بود، حالا اینها همه برای چه بود، برای این که دشمن کارشناسی کرده بود درسلطه جهانی که هدف آنهاست بر دنیا مسلط بشوند، با اسلام نمیشود کنار آمد، با اسلام ناب، بله به اسم اسلام که نه سیاست داشته باشد، نه امربه معروف داشته باشد، نه جهاد داشته باشد، نه دفاع داشته باشد فقط اسمی باشد، برو نماز بخوان، هر چه دلت میخواهد نماز بخوان؛ آن به اصطلاح کاردار انگلیسی تو کوچه میرفت دید مؤذن اذان میگوید، ازآن ایرانی پرسید که این چه میگوید، گفت این برای عبادت است، گفت به سیاست ما هم مضراست، گفت نه، گفت هر چه میخواهد اذان بگوید.
اما به آنچه که به عنوان اسلام میخواهد جامعه را بر اساس عدل اداره کند و توحید در سیاست که مهم ترین توحید، توحید سیاسی است و بدترین شرک، شرک سیاسی است. آن بتپرستی که در بتخانه سومنات یک گوشهای را گرفته و مشغول بتپرستیاش است گمراه است، به کسی ضرری ندارد، اما این مشرک سیاسی است که غزه را ایجاب میکند، فلسطین ایجاب میکند، خون ریزی میکند، ویرانی میکند و مکرو حیله، این بدترین شرک، بدترین کفراست، بنابراین استعمار با تجربهی خودش میدانست که اسلام ناب باطاغوت «فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ»[۱]، دین که دارد؟ دقیق مثل کلمه طیبهی لاالهالاالله، اول نفی است تا به توحید برسد، لاالهالاالله این عیناً «فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ»[۲]، دقیقاً همان لاالهالاالله است، بنابراین عزم آنها براین بود که حوزههای علمیه شیعه از بین برود، آنچه توانستند کار کردند و در دورانهای قبل ازانقلاب و نزدیک به انقلاب مشهور بود که کارشناسان آمریکایی آمدند و گفتند که ما به هدفمان رسیدیم، اسلام مثل پیری است که آخرین نفسهایش را میکشد، این کارشناسی غربیها بود و واقعاً همینطوری بود، حالا خدا چه کرد، چه شد، بعد با این که بعد ازآن قتل وعام علما و بستن مدارس و اینها، ولی هنوز حوزهی علمیه نجف بود، حوزهی علمیه قم هم کم رمق بود، من آن دوران را به خاطر دارم، تمام طلبههای قم ازاولش تا انتها شاید دو هزار میشدند، بعداً با چه شرایطی، چون ضایعات زیاد داد، در برنامه نبود که، ضایعات زیاد داشت، یک عده که میتوانستند در یک شیوه معقول قرار بگیرند خیلی رشد میکردند، به کمالات میرسیدند، اما ضایعات شاید گاهی هشتاد درصد بود، گاهی پنجاه درصد بود، ضایعات خیلی زیاد بود، بعدها هم باز صدام را برای دنبال این قضیه که همین ضایعات را هم بر ایران وارد کرد، هم بر عراق وارد کرد، دو مرکز بزرگ علوم دینی، اینجاست که میگویم آدم مأیوس میشد که دیگرچه میشود، چه میماند، خدا چه کرد، به تعبیر روایت امیرالمومنین علیه بَقِيَّةُ السَّيْفِ أَنْمَى ،[۳] امروزهمانطور که اشاره کردند، الحمدلله حوزههای علمیه فعال است، دارای اندیشههایی است،ما اندیشههای آن زمان را که میدیدیم تازه از روحانیوناش آن بقایایش، اندیشههای ناب، فعال، سیاستدان، مدیر، حالا بیش از صد رشته بصورتهای تخصصی [ارائه میشود]، این چه برکتی بود، حالا شاید خود ما توجه نداشته باشیم شاید یک سال بیشتر نیست ، فکر میکنم حدود یک سال پیش ازاین مسئله بود که کشیشی بود یا اُسقُفی بود، از مصر آمده بود، یعنی از کنار دانشگاه الازهر آمده و کسی نبود که تازه آگاهی پیدا کند، شما شاید استفاده فرمودید، بعد در رسانهها آمده بود، اینجا رفته بود قم و بالاخره یک سری زده بود، گفتههاش جالب بود، گفت بابا چقدراین شیعه غنی است، چقدر غنی است، گفت شما برای همه دنیا حرف دارید، چه کسی میگوید یک کشیش،اُسقُف،مسیحی، بُهتَش زده بود، این چه نعمتی است، بنابراین به این نعمت باید توجه داشت، شماها صاحب دارید، صاحب الزمان صاحب شماست، آقای شما پیشوای شماست، خدای شما حافظ شماست.
آن جریان آیت الله طباطبایی مفسر بزرگ را که حالا شما مکرر شاید شنیده باشید، حالا بنده هم یک بار تکرار میکنم، خوب درآن دورانها گفتم وقفها را از بین برده بودند، مردم از گرسنگی میمردند، سهم امامش کجا بود، هیچی، گرسنه، نان نبود نان از کجا بود، حالا آیت الله طباطبایی قدس سره شریف میفرمایند که شما هم میدانید ،میفرمایند که من در نجف بودم، آنجا که درآمدی نداشتیم، یک نفر ایرانی احیاناً اهل تبریز، گفته بود که من حواله میفرستم، خرج شما را اداره میکنم، این کار را میکرد به دلیل یکسری مخالفتهای سیاسی که بین دو دولت درآن تاریخ بود، راه بسته شد، با زن و بچه واینها بعد گفت که ما ناچار شدیم از بعضی کاسبهایی که معامله داشتیم قرض بگیریم، قرض گرفتیم آنها هم کم حوصله بودند چون سرمایه نداشتند، یک روزهم به من گفت که آقا شما از اینجا قرض زیاد بردید دیگر بشما کالا نمیدهیم، آن هم کالاهاشان چه بود، اندازه یک نانی که بخورند، فرض کنید که غذای مختصری بیشتر از این نبود، گفت ما دیگر به شما نمیتوانیم قرض بدهیم این عالم بزرگوار فرمود من آن شب را تا صبح نخوابیدم بخاطر نگرانی زن و بچه، هیچی ندارم، کسی هم به قرض نمیدهد، صبح از خواب بیدار شدم هوا روشن شد، دیدم کسی در میزند، از شکاف در پیدا بود یک پیرمرد با قد بلند، خوش سیما، بچهها رفتند دم در، گفتند کاری دارید، گفت با آقا کاری دارم، گفتم بیا داخل، آمد داخل، قد رشید، یک عمامه دارد، ریش سفیدی دارد، آمد چه گفت؟ گفت من از پیش خدا میآیم و خدا به شما سلام رسانده، علامه طباطبایی یعنی شما، یعنی شما علامه طباطبایی فردا هستید، او علامه طباطبایی دیروز بوده، گفت من از پیش خدا میآیم، خدا شما را سلام میرساند نام من شاهحسینولی است، خدا میفرماید که بیست سال ما شما را تنها نگذاشتیم شما چرا نگران هستید؟ توکل شما کجاست؟ بعد فرمود تا پایان همین هفته مشکل شما حل میشود، گفت و رفت، من به فکر فرو رفتم، خدایا این چه کسی بود، ما چنین قیافهای تابحال ندیده بودم، آن موقع جمعیتها کم بودند، در نجف چنین قیافهای تا بحال ندیدم، که بود، چه بود، از طرف خدا میآیم یعنی چه، البته یک نشانی داد و گفت تا پایان همین هفته مشکل شما حل میشود حالا ببینیم اگر این درست باشد بقیهاش درست است، تا پایان هفته مثلاً شاید چهارشنبه جمعیتی از تبریز آمدند و یک حواله هم برای ما آوردند مشکل ما دقیق همانطور که او میگفت حل شد، این چه کسی بود، بعد گفتم مسافرتی که به ایران داشتم، در تبریز ظهر خانه کسی دعوت بودم، از دوستان ،خوب بیکار بودم، کتابی بود برداشتم کتاب هزار مزار مال تبریز [۴]ورق زدم دیدم برابرهمان اسم آن آقا نوشته شاهحسینولی، قبرش در کجاست، قبرستان فلان، ایشان میگوید من بعد از آن که رفتم به قبرستان قبر شاهحسینولی را پیدا کردم، در کتاب هم خصوصیاتش را خواندم، خصوصیاتش هم دقیق همان چیزی است که من دیدم اما لوح قبرش مال دویست سال قبل که مرده بود، روح مجسم میشود دیگر، این در جاهای دیگر هم نمونه دارد. حالا یکیش این
به هر حال ، این یعنی شما ! تمام این یعنی شما، به خودتان خیلی توجه کنید، شما محبوب خدائید، اما به خود اهمیت بدهید، بیش از آنچه که دنیای فردا و ایجاد تمدن اسلامی و کمک به نهضت حضرت صاحب الزمان مهدی علیه السلام شماها را میطلبد با شرایطش، شرایطش را ایجاد کنید که دارید الحمدلله، اما شرایط جهان یک شرایط معمولی نیست، یک سویی میرود، آگاهی جهانی ایجاد شده است آن حرفی که با فلسفه و منطق وعلم و حدیث و روایت، شما بالاخره به صورت علمی، بصیرتی، فلسفی، به آن میرسید اما بصورت مبهم شهروندان انگلیس و فرانسه و آلمان و آمریکا هم به آن رسیدند، لذاست که آنها هم علیه این ظلم و کفر و نفاق غرب فریاد میکشند یعنی در واقع آن حرف شما را میگویند، یعنی شما خودتان را آماده کنید با او حرف بزنید، او جزو پیروان شماست.
یکی از دوستان ما آقای شیخ محسن ربانی که اصالتاً بیرجندی هستند، از طلبههای فاضل هستند، قبلاً مشهد بودند بعدها ایشان به کشورهای غرب اروپایی یا شرق آمریکایی تشریف برده بودند، چند سال قبل و جوانها را می پرورد، یک وقتی هم به تهران برگشته بودند من از ایشان پرسیدم که آنجا شرایط چطوری هست، در جهت مردمی، گفت شرایط آنجا مثل باقیجاهاست، یعنی چه، یعنی کاملاً شما میتوانید با اینها حرف بزنید، کاملاً هم میپذیرند منتها دو مشکل آنجا دارد، یک مشکل این است که به دلیل اینکه محیطشان فاسد است عادتهای ناروایی دارند که آن کار مشکلی است، دیگر اینکه قدرت سیاسی و اطلاعاتی و امنیتی به گونهای است که تا ببیند که شما تأثیرگذارهستید به هر بهانهای باشد شما را دستگیر میکنند و اخراج میکنند. اتفاقاً فاصلهای نشده بود دیدم آن آقا را اخراج کردند ، همان دوست ما را آقای ربانی که خدا حفظش کند، اما در شیلی تأثیراتش را گذاشته بود کما اینکه در آن تاریخ روزهای دوشنبه محضر رهبر فرزانهی انقلاب عدهای از نمایندگان و بعضی از آقایان اهل علم میرفتند، من هم شرفیاب شدم، یک روز دوشنبه دیدم شاگردان همان آقا ازشیلی آمدند به زیارت رهبرانقلاب و شرح حالی میگفتند، خیلی لذّت بخش بود، میگفتند ما جمعه گذشته برنامه اسلامیمان را کجا پیاده کردیم، گفتند رفتیم داخل کلیسا پیاده کردیم، قاری ما سوره مریم را شروع کرد به قرائت با لهجه خوب و مسیحیها بنا کردند به اشک ریختن.
دنیا منتظر شماست، منتها اینکه ما زود حرکت کنیم یا دیر حرکت کنیم، یا خمیازه بکشیم، استفاده کنیم یا نکنیم، این دیگر با ماست، اما دنیا این را میطلبد، امام مهدی علیهالسلام هم که منتظر ماست، ما منتظر آن حضرت خدا کند که باشیم، اما آن آقا بالفعل است چیزی نیست که بخواهد تکمیل بشود، این جامعه بشری است که باید تکمیل بشود و به فعلیت برسد.
ما که عمرمان ضایع شده ولی شما که آیندههای خوبی دارید، از همهی شما التماس دعا دارم.
ثبتکم الله بالقول ثابت فی الحیاة الدنیا و فی الآخره. صلوات بفرستید.
[۱] – سوره مبارکه بقره، آیهی۲۵۶
[۲] – همان
[۳] حکمت ۸۴ نهج البلاغه وَ قَالَ (علیه السلام): بَقِيَّةُ السَّيْفِ [أَنْمَى] أَبْقَى عَدَداً وَ أَكْثَرُ وَلَداً.
[۴] کتاب هزار مزار ایران – استان آذربایجان شرقی (پژوهشی در معماری و شرح حال شخصیت های مدفون در بناهای ثبت شده ایران)