یکشنبههای علوی جلسه ۵۷ (عقل حجت باطنی) ۱۱/۱۰/۱۴۰۱
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام به امام زمان و با درود به روان مقدس رهبر فقید انقلاب و سلام و درود به رهبر معظم جمهوری اسلامی ایران، رهبر مسلمین جهان و سلام مجدد به محضر شما عزیزان و همه اهل ایمان وعرض تسلیت ایام، تسلیت شهادت حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام الله علیها و بزرگداشت نهم دی و روز بصیرت و میثاق با ولایت و تعظیم سالگرد شهادت سردار دلها حاج قاسم سلیمانی (قدس سره) ،أعظم الله اجورکم إن شاء الله.
«إنّ للّه ِ علَى النّاسِ حُجَّتَينِ : حُجَّةٌ ظاهِرَةٌ و حُجَّةٌ باطِنَةٌ ، فأمّا الظّاهِرَةُ فالرُّسُلُ و الأنبياءُ و الأئمّةُ عليهم السلام ، و أمّا الباطِنَةُ فالعُقولُ»[۱] انسان به دلیل اینکه اختیار دارد و به دلیل اینکه تشخیص حق از باطل میدهد مسئول کار خودش هست، از هیچ حیوانی نمیشود سوال کرد که شما چرا این کار را کردید؟ اما از انسان سوال میشود که چرا این کار را کردی؟ نه دیگران تنها سوال میکنند، خودِ انسان نیز از انسان سوال میکند، وجدان اخلاقی و نفس لوامه؛ خودِ انسان هم از او سوال میکند.
بنابراین باید جوابگوی کار خودش باشد، در طول تاریخ هم مسلکهایی بوده که گاهاً اسمش را مذهب گذاشتند، مذهبهایی بوده که خواستند این حقیقت را انکار کنند و انکار میکنند، درحالیکه خودشان صحه میگذارند به آنچه که در طول تاریخ چه به صورت سنتی و چه به صورت شرعی و چه به صورتهای مدرن مسئولین قضائی حال دادگاه که گاهی با یک ریش سفید محله هست و گاهی تشکیلات یک سازمان است بالاخره یک فردی سوال میکند که شما مقصرید یا شما مقصرید؟ به هر جای تاریخ که بروید میبینید که چنین چیزی وجود دارد این علامت چیست؟ علامت این است که بشر اگر هم لفظا با کلمات بخواهد بازی کند باز هم از زیر بار نمیتواند شانه خالی کند، انسان مسئول کار خودش هست.
بنابراین وقتی انسان بالاخره در یک محاکمه حال چه در جامعه و چه در وجدان خودش، چه در قیامت، چه زمانی حاکم و یا معاف میشود؟ وقتی حاکم میشود که سند کار خودش را ارائه کند که من این کار را کردم به دلیل این کار شرعی، پیغمبران اینطور فرمودند، حجت یعنی این، یعنی کاری که کرده است بعد به عنوان پیروی از انسانهای صالح و سالم حجت میآورد که این کاری که من کرده ام یک کار شرعی بوده است، یا مستند به عقل میکند که این کاری که من کرده ام حکم عقل است و گناه نکردم.
بنابراین« حُجَّةٌ ظاهِرَةٌ و حُجَّةٌ باطِنَةٌ» میتواند احتجاج کرده و حجت بیاورد به فرمایش پیغمبران، به فرمایش ائمه که حجت ظاهری هستند و یا به عقل که حجت باطنی است، اما عقل چیست که ما میگوییم به عقل استناد کند و حجت بیاورد؟ چون در زمان آخرالزمان ملاحظه میکنید که حتی در همین قضایای اولیه هم دست میبرند این را چه میکنید؟ یعنی یک مغالطه انجام میشود به عنوان حسابگری که این کار عقل است همان چیزی که شما به آن فکر میگویید، فکر میکند و از مقدمات به یک نتیجه ای میرسد، بعد میگوید براساس محاسبه عقلانی فلان کار را انجام دادم و یا اینکه فلان چیز را گفتم، در نهایت به این نتیجه میرسد که من براساس حفظ منافع نامشروع خودم برای وصول به آن با محاسبه جلو آمدم خوب این درست هم هست، ولی آیا این عقل است؟ این محاسبه کار فکر هست، فکر غیر از عقل است، انسان برای یک کار نفسانی محاسبه میکند، دزدی هم که میخواهد خانه ای را بزند اول نشسته همه چیز را محاسبه میکند که از کجا برم؟ از کدام رخنه برم؟ به چه کیفیتی بیایم؟ برای اینکه رسوا نشوم چه کنم؟ همه اینها محاسبه است، آیا این عقل است؟
فرق بین عقل و فکر این است که عقل به معنای صحیحش قابل تقسیم نیست، یعنی خیر محض هست و نمیتوان گفت عقل خوب یا عقل بد، عقل خیر محض است اما فکر که اینطور نیست فکر قابل تقسیم نیست، میگوییم فکر خوب کرد، فکر بد کرد، اگر فکر خوب باشد میگویید فکر عاقلانه، اگر فکر خوب نباشد میگویید فکر خائنانه، در قرآن کریم هم وجود دارد که میفرماید: « إِنَّهُ فَكَّرَ وَقَدَّرَ»[۲] یعنی جه؟ یعنی فکر کرد و درست اندازه گیری کرد، قدر یعنی اینکه تمامش را سنجید «انه فکر و قدر» بعد خداوند چه میفرماید؟ میفرماید« فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ»[۳] مرگ بر او باد، به چه نحوی سنجید؟ به نحو هوای نفس.
بنابراین عقل به آن معنایی که در این حدیث آمده است، به آن معنایی که حجت است از این جهت میگوییم: «عقل ضروری و عقل نظری» عقل ضروری یعنی فطرت، یعنی آن چیزهایی که محاسبه نمیخواهد، غالبا هم میبینید در آیات قرآن و روایت وقتی از اینها جنبه فطری دارد استدلال نمیشود بلکه سوال میشود «قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ»[۴] این را عقل ضروری میفهمد که خیر آن کس که میداند بالاتر است از کسی که نمیداند، « هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ»[۵] آیا پاداش نیکی جز نیکی است؟ این به شکلی نیست که عالم بداند ولی جاهل نداند، حتی جاهل هم میداند زیرا فطرت است، عقل ضروری یعنی فطرت.
عقل نظری(عقل به معنای خیر محض نه محاسبه و فکر) یعنی استدلال بر فکری هست که نتیجه اش خیر محض است و این در روایت دیگری آمده است در تعریفش که «مَا عُبِدَ بِهِ اَلرَّحْمَنُ وَ اُكْتُسِبَ بِهِ اَلْجِنَانُ»[۶] که آنها در دو قاعده کلی تبیین میشود؛ واقع بینی، عقل آن چیزی است که به جز واقع بینی واقع نمیشود و قانع هم نمیشود.
شما در جهان به هر چیزی که دست بگذارید میبینید که آن هم مخلوق محتاجی است مانند شما هرکس یا هرچیز که باشد، ممکن الوجود در ذات خودش عدم است و تابع علت است، بنابراین هر ممکنی را که دقت کنید از خودش نیست و معلول هست، همه اینها را برمی گردانید آن زمانی که با فکر فارابی و بوعلی و ملاصدرا باشید و بارهنمودهای دین باشید همه اینها به یک نقطه واجب الوجود بر میگردد.
بنابراین واقعیت امر این است که فقط یک موجود قابل عبادت هست، این واقعیت امر هست، نشانه عقل این است که واقع گرا باشد، این سرگرمیهایی که متاسفانه بشر همیشه گرفتارشان هست و مانند تارهای عنکوتی که مثل مگس در آن گیر میکنیم علامت ضعف بنیاد عقلانی ماست ولذاست که بنده همه چیز میشویم، همین چیزی که میبینیم بنده یعنی چه؟ یعنی در بند آن قرار میگیریم همانطور که مگس در تارهای عنکبوت بند میشود ما هم به پول و مال و شهرت و چیزهای مسخره ای که اعتباری است و واقعیتی ندارند خودمان را سرگرم میکنیم، ما در بند اینها هستیم ولذا بنده ی شویم، ولذاست که تطمیع میشویم، تهدید میشویم، میترسیم، طمع پیدا میکنیم، گرفتاریها همین هست.
اما اگر کسی از این بندهای شیطانی آزاد شود و به آن حقیقت توحید برسد آنجا حیات طیبه هست و آنجا امن است، سرش را همه ببرند احساس امنیت میکند چرا؟ چون اینها را جز یک مرحله بیشتر نمیداند و واقع گراست که واقعیتش هم همین هست، حضرت زکریای پیغمبر از دست اشرار به درختی که وسطش خالی بود به درون آن رفت، دشمنان هم اره دوسر بزرگی آوردند و یک عده آن طرف اره را گرفتند و عده ای دیگر این سوی اره را و از سر حضرت زکریا گرفتند و تا پایش را دو نصف کردند اما او آه نکشید چرا؟ چون امن است و او حقیقت امنیت است، آن جمله حضرت زینب کبری هم همینطور هست، آن کسی که به حقیقت توحید برسد برای غیر خدا هیچ حسابی باز نمیکند، مگر جاهایی که شعب بندگی خداست، عین بندگی خداست، تبعیت از انبیاء و اوصیا، و اصفیاء و علماء که اینها شعبه هستند و خودشان مستقل نیستند.
بنابراین یکی از نشانههای حقیقت عقل این است که واقع گرا هست و اگر انسان واقع گرا باشد و سیرش را تمام کند به این نتیجه میرسد که « لیس فی الدار غیرنا الدیار»[۷] جز او چیزی و کسی نیست، همه معلولند و همه هم مانند ما فقیر هستند واز خود چیزی ندارند.
نشانی دیگر عقل این است که عاقبت اندیش باشد، واقع گرا باشد و عاقبت را حساب کند، این کار و آن کار را کردم آخر چه شد؟ مثلا مانند فرعون حکومت به دست آوردم، مانند هامان وزارت به دست آوردم، مانند قارون ثروت به دست آوردم بعد چه؟ بعد هیچ چیزی، خب از ابتدا هم هیچ بوده است، این چه میشود؟ اما آن جایی که با فرمول عمل، رفتار، گفتار، مقام سیاست و عبادت خودش، عاقبت چه میشود؟ « وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»[۸] و لذا مرحوم مدرس و شهید سلیمانی و مصطفی چمران و آیت الله مطهری میشود چرا؟ به جهت اینکه عاقبت را در نظر گرفته است واقع گرایی و عاقبت اندیشی، اینها نشانه عقل به معنای صحیحش هست، از عقلانیتی که سیاسیون مسخره میگویند که مراد از عقل محاسبه نفسانی و لذا پیروی از هوای نفس با محاسبه هست، دقیقا موضعی که با موضع تمامی انبیاء مخالف است که ما را از نفس برحذر داستند اینها دقیقا اسم آن را عقلانیت میگذارند، کدام عقلانیت؟ که شما الحمد لله موفق هستید.
تقریبا غالب بحث عقل و جهلی که در اصول کافی و تحف العقول و بحار الانوار و… مربوط به فرمایشات حضرت امام موسی بن جعفر(ع) هست، بسیار غنی و پربار هست.
حال ملاحظه کنید که یک عده ای به دنبال مکتبهای انحرافی پوشالی به بن بست رسیده غرب میروند و اسم آن را عقلانیت میگذراند، خیانت میکنند، با دشمن میسازند و فتنه میکنند، مردم را میکشند، اموال را به آتش میکشند، آنقدر مزدور هستند که برای اینکه ده قران از دست دشمن بگیرند بهترین انسانهای ما را از صهیونیستها پول میگیرند که دانشمندان هسته ای ما را ترور کنند، این چه میشود؟ این شخص به اصطلاح انسان را با یک سگ نمیتوان سنجید .
یکی از دوستان میگفت: «در یک سالی به یکی از روستاهای بم به نام نرماشیر برای ماه محرم جهت روضه خوانی، وارد روستا که شدم مرد روستایی از ما بسیار احترام کرد جلوی راه ما یک بزغاله ای را کشت، در منزل خودش سگی داشت که به زنجیر بسته بود، من که وار شدم این سگ آرام نداشت و با همان زنجیری که بسته بود اما یکسره عوعو میکرد و به من حمله میکرد، صاحب منزل از آن گوشتهای گوسفند مقداری را جداکرده و به من داد و گفت شما بروید و به این حیوان بدهید تا آرام شود، من رفتم آن گوشتها را جلوی سگ انداختم، سگ به آنها لب نزد و فقط حمله میکرد، پسر صاحبخانه آمد و همان گوشت را از روی زمین برداشت و جلوی سگ انداخت همه را تا آخر خورد».
ببینید یک حیوان از دست دشمن چیزی نمیگیرد، از دست نانشناس چیزی نمیگیرد حال این انسانی که به خودیها خیانت میکند و برای بیگانه مزدوری میکند، چه اسمی میتوان روی او گذاشت؟ ببینید راه اینها این هست، و برای اینکه این بیماریها کنترل شود چه کرونا و چه در گذشته و چه الان خدای نکرده برگردد، همه باید کمک کنیم که کنترل شود، این بیماریها که از کرونا بدتر است، همه باید همکاری کنیم که این افکار انحرافی و بیگانه پرستی، جهل و نفاسانیات و حرص و طمع و تهدیدها را باید همه حرف بزنیم و نصیحت کنیم، جوانهای ما، نوجوانهای ما، زن و فرزندان ما فرق نمیکند والا اگر فردای قیامت گنگ محشور شویم، «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لَا يَرْجِعُونَ»[۹] نه حرف به گوشش میرود و نه این حقایق را میبینید و نه هم یک جمله برای خدا میگوید، اگر این شخص فردای قیامت کور و کر و لال محشور شود باید چنین باشد، این همه حرف میزنیم ولی حرف حساب نمیزنیم، خداوند بر توفیقاتتان بیفزاید، وفقکم الله و ایانا لما یحب و یرضی.
۱۱/۱۰/۱۴۰۱
[۲] سوره مبارکه مدثر آیه ۱۸
[۳] سوره مبارکه مدثر آیه ۱۹
[۴] سوره مبارکه زمر آیه ۹
[۵] سوره مبارکه الرحمن آیه ۶۰
[۶] الکافي , جلد۱ , صفحه۱۱
[۷] جمله ای منصوب به حسین بن منصور حلاج
[۸] سوره مبارکه قصص آیه ۸۳
[۹] سوره مبارکه بقره آیه ۱۸