الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ اولاد المعصومین
با سلام به امام زمان و با درود به روان مقدس رهبر فقید انقلاب و سلام و درود به رهبر معظم جمهوری اسلامی ایران، رهبر مسلمین جهان و سلام به محضر شما عزیزان و تبریک و تهنیت دهه مبارکه امامت و ولایت
إِنَّمَا الدُّنْيَا دَارُ مَجَازٍ وَ الْآخِرَةُ دَارُ قَرَارٍ فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّكُمْ لِمَقَرِّكُمْ[۱]، دلا تا کی در این کاخ مجازی، کنی مانند طفلان خاکبازی
خَلَقْتُ الْأَشْیآءَ لِأَجْلِک، وَ خَلَقْتُک لِأَجْلی[۲]، حدیث قدسی است، اشیاء را برای تو آفریدم، سخرلکم ما فی السماوات و الارض[۳] و تو را برای خودم آفریدم.
فطریات انسان منابع اصلی است که راه را از بیراهه جدا می کند اما قطعا بهره برداری از آن ها مبتنی بر علم و عمل است.
یکی از اصول احساس های انسانی را وجود حس زیباطلبی می دانند، عشق، یک نظر کرد خدا دید ملک عشق نداشت، خیمه در مزرعه آب و گل آدم زد، عشق همواره دنبال حسن می رود، اولین چیزی که برای الفبای این قضیه هست عشق به رنگ ها است، رنگ های متناسب در کنار هم هنرمندانه جمع می شوند و یک صورت زیبا را تشکیل می دهند و انسان اسیر آن می شود، این اسارت یک نوع عبودیت است، بنده اش می شود، فدایش می شود، هر چه زیبا بیند، حالا ابتدا از رنگ ها شروع می شود و بعد در قالب های گوناگون هر چه که در تصورش برای خودش زیبا بینگارد اما همه این ها عشق مجازی است و تعبیر مولوی عشق هایی کز پی رنگی بود. عشق نبود عاقبت ننگی بود، رنگ های گوناگون، حالا نمی خواهد رنگ فیزیکی باشد، همین آب و رنگ هایی که ما را به خود سرگرم می کند، یکمرتبه چشم باز می کنیم و می بینیم که هشتاد سال عمر ما به سرگرمی و به هیچ و بدتر از هیچ گذشته، همین اب و رنگ های زندگی، هیچ وقت هم این ها به ثمر نمی رسد، زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا[۴]، یک گلی است که هیچ وقت میوه نمی شود، هیچ وقت به ثمر نمی رسد و همیشه همان است.
اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ[۵]، این ها رنگ های دنیا است، عمر ما را که همین ها پر می کند، هیچ وقت هم اشباع نخواهیم شد، چرا؟ چون مجازی است، کَسرَابِ بِقِیعَةٍ یحْسبُهُ الظمْئَانُ مَاءً، هوای گرم، تشنه، از صحرا برآمده، در کف صحرا چه آب زلالی در جریان است، آب است؟ نه آب نیست، سراب است و هیچ وقت آدم را سیراب نخواهد کرد، اینجاست که عشق های کاذب نشانیش هم همین است که هیچ وقت اشباع نمی کند، نه تنها اشباع نمی کند اصلا وصول به معشوق کاذب خودش عشق را می سوزد و از بین می برد و لذاست که هیچ وقت اشباع نیست، خیال می کند مثلا اگر این اندازه مال داشته باشد دیگر غصه ای ندارد، تا به آن اندازه می رسد از آن اشباع می شود، از آن روی برمی گرداند، می گوید اینقدر داشته باشم، بقیه عناوینش هم همینطور است یعنی بزرگترین آفت عشق در عشق مجازی وصول به آن است، تا وصل شد از آن سیر می شود، همین عشق های کف خیابانی را ملاحظه کنید، جان می دهد، از خواب و خوراک می افتد اما شرایطی فراهم شد و واصل شد فردا می بینید در دادگاه است، علیه همدیگر، چرا؟ عشق مجازی است، اگر حقیقی می بود ثابت می بود، همیشه پیغمبران، اولیاء مخصوصا امیرالمومنین(ع) ما را به آن عشق حقیقی که تلین جلودهم و قلوبهم لذکرالله[۶]
الا بذکرالله تطمئن القلوب[۷]، الا یعنی توجه توجه، راه بیخود نروید، این عناوین و رنگ های دنیا هیچ وقت شما را اشباع نمی کند، دیگر فرق نمی کند می خواهد عمدت العلمایش باشد با نظر دنیوی، می خواهد عمده التجار و عمدت المالکش باشد، می خواهد سیاستمدارش باشد، می خواهد هر که باشد، این ها هیچ وقت اشباع نمی کند.
مرحوم شیخ بهاءالدین جبل عاملی که غیر از علم خودش الحق انسان باذوقی است و لذاست که نوشته های ایشان در رشته های مختلف با خیلی ها فرق می کند، دیگر فرق نمی کند می خواهد صمدیه در علم نحوش باشد، هر خطی می خوانید می بینید پر از مطلب است، می خواهد جامعه عباسی رساله عملیش باشد، فرقی نمی کند، یک خط می خوانید می بینید که یک آدم عجیب و غریبی است، اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ[۸]، ایشان آمده چه کار کرده؟ آمده از این آیه کریمه انطباق داده با مراحل زندگی، دیگر همین است.
دنیا از کجا شروع می شود؟ حالا به تعبیر ایشان حالا برداشت ناقص بنده از لعب، لعب و لهو، فرق بین لهو و لعب به این می گذارند که هر دو از نوع سرگرمی است منتها در لَعب و لعِب عامل خودش هم نمی داند چه کار می کند، کودکی که تازه متولد شده و در گهواره هست به هر حال یک کارهایی را انجام می دهد، کار کودکانه ای است که خود کودک هم نمی فهمد چه کار می کند، از خودش بی خقبر است، این یک مرحله از زندگی است، حالا بعضی تا آخر در آن می مانند و بعضی یک قدم جلوتر می روند، قدم جلوتر چیست؟ لهو، لهو هم از همان نوع سرگرمی است منتها فرقش این است که عامل که خود کودک است در تصور خودش یک کار یبزرگی را انجام می دهد، بچه در گهواره خودش نمی داند چه کار می کند اما بچه سه چهار پنج ساله حالا از نوع کشاورزی باشد، از نوع صنعتی باشد بالاخره یک ابزرا بازی دارد دیگر
روی زمین سیخ هایی را به عنوان درخت می نشاند، باغش است، آبیاری می کند، درست مثل یک کشاورز اما نتیجه اش چیست؟ أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ[۹]، کم کم بزرگ تر می شود، با رنگ ها آشنا می شود و لذاست که ذهنش می رود روی زیبایی ها و زینت، حالا یک کفش قرمز رنگی برایش خریده از پوست موش، آنقدر آن را دوست دارد، خودش را فدای این کفش می کند.
خدا رحمت کند مرحومه پروین اعتصامی را، آدم عجیب و باذوق و نمونه ای است، در تمثیل هایش برای نوع مسائل هم می فهمد هم تمثیل هایس شاهکار است، یک تمثیلش دارد که برای بچه یک پیراهن قرمز رنگی خریده بودند، این چقدر دوستش داشت، چقدر جایگاه داشت در بین بچه های دیگر، به هر حال دور او جمع می شدند، به لباسش دست می زدند، خودش هم خودش را بزرگ می دانست به خاطر این لباس، بالاخره شرحش را می دهد خیلی هم زیبا بعد می گوید این بچه از جایی پایش در رفت و با خار و خاشاک و این ها و هم کله اش شکست هم این پیراهن درید، تا دید پیراهن دریده بنا کرد گریه کردن و تو سرش زدن، به سر شکسته کار نگرفت، به پیراهنش، بعد در پایان می گوید ما هم مثل آن کودکیم، درست هم می گوید، ما مثل کودکیم، سرمایه های اصلی انسانی ما که کلا از بین برفت، هیچ مشکلی نداریم، هیچ دردی نداریم اما نسبت به یک سری مسائلی که اصلا جز سرگرمی هیچ چیز نیست ببین که چه می کنیم، این میلیون ها پرونده داخل دادگاه برای این ها است نه برای حرف حساب، برای همین است، دعوا سر چیست؟ همین لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ[۱۰]، این مسئله زینت که گفتم جزو اصول احساسات روحی انسان است همه جا خودش را نشان می دهد، دستمال کاغذی که می خواهد با آن دستش را پاک کند می بینید روی آن عکس گل می زنند چرا؟ زینت است تا برسد به سفره اش، کفشش، لباسش، خانه اش و دکورش، این ها است دیگر، ببین شیخ بهاء الدین خیلی این ها را تنظیم می کند با مراحل عمر منتها بعضی در ان می مانند یعنی چهال ساله هم شده اما بیش از لهو و لعب چیزی حالی او نیست، چرا، مانده در آن، در واقع همان کودک در این قالب و قیافه
تا اینجا سرگرم بخ زینت می شود اما به دیگران کاری ندارد و فقط سرگرم به زینت است، چهار پنج ساله، شش هفت ساله، از آن یک کم بالاتر می آید تفاخر بینکم پای دیگران را به میان می آورد، مقایسه می کند خودش را با بچه همسایه، کفشش را با کفش بچه همسایه، حسبش را، نصبش را، عناوینش را مقایسه می کند، حالت تفاخر بر دیگران دارد، اینجا دیگر صحنه توسعه پیدا می کند.
همان افکار جاهلیتی که در هر زمانی که باشد جاهلیت باشد حالا می خواهد پیش از بعثت پیامبر آخرالزمان باشد یا در زمان حضرت نوح باشد یا در زمان ما باشد، جاهلیت، جاهلیت است دیگر، فرقی نمی کند، گرفتاری به همین، همین هایی که می بینید، اندیشه های انحرافی، اندیشه های را حالا باز بزک می کنند و در قالب تبلیغات به من و شما و غیره ذلک القا می کنند و ما هم روی آن احساسات نشان می دهیم، از رنگ و زبان و نمی دانم قوم و قبیله و افکار و ناسالم و همه این چیزهای مسخره ای که هست، واقعا بنا نبود، ما که ادعای دیانت می کنیم صف آرایی ما در این حرف های واهی باشد، ملاک ما باید این باشد که إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَیکُمْ[۱۱]، إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَىٰ وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوار[۱۲]، زبان و رنگ پوست و قبیله فلان و این ها ندارد، هر کسی هست، عیار انسانیت و کمالش چیست؟ آن را ببین، حالا یک سیاه آفریقایی بدقیافه فلان اما اسمش هست لقمان حکیم، به به وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ[۱۳]، چقدر این آدم باید بزرگ باشد که خدای متعال در کتاب اعجاز باقیه پیغمبر آخرالزمان به عنوان وحی کلام این سیاه آفریقایی را تمثیل فرموده، روی این ها چرا حرف نمی زنید؟ دشمن هم سیخک می کند برای ایجاد اختلاف برای هر قومی به قومی و هر زبانی نسبت به زبانی، قبیله ای نسبت به قبیله ای، زنی نسبت به مردی، همین حرف های مسخره ای که چون ما به حد بلوغ نرسیده ایم هنوز بچه ایم دشمن هم به صورت اسباب بازی ما را گرفته و الا اگر مال انسان بالغ باشیم اصلا دشمن از این نوع حرف نمی زند، این رسانه ها و این فضاهای مجازی، می بینید حرف های مسخره شان را، پیداست مخاطب دارد، مخاطبش کودک است، کودک های شصت ساله، هفتاد ساله، اگر به بلوغ برسند دشمن اصلا جرات نمی کند حرف بزند، با چه کسی حرف بزند؟
وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ[۱۴] ما هنوز گرفتار همین هستیم، حالا کم کم عمر بالا می آید، تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ[۱۵]، بله حالا دیگر به حدی رسیده که می خواهد سرمایه جمع کند، از چه طریقی؟ فرقی نمی کند، چون در جامعه که زندگی می کرده حالا در خانه اش بوده همخه اش دم از پول می زدند، دم از ملک می زدند، کسی دم از خدا نزده که، کسی دم از کمال نزده، کسی حلال و حرام به او نگفته، در مدرسه هم همینطور بوده، دانشگاه هم همینطور بوده، حوزه هم همینطور بوده پس بنا علیه آنچه که برای او مهم است این است که پول جمع کند، مال جمع کند، به چه طریق فرقی نمی کند از نوع پول های نجومی باشد، از نوع اختلاس باشد، از نوع خیانت باشد، از نوع گران فروشی باشد، از نوع قش کاری باشد، فرقی نمی کند، پول پول است دیگر فرقی نمی کند تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ[۱۶]، آنچه که مهم است این است که فردا در یک جلسه ایس که می نشیند به عنوان یک سرمایه دار بتواند اظهار کند که بله ما میلیاردی هیستیم، آنچه که برایش مهم است فیس و هواش تکاثر در اموال است اما اموال حلال و حرام برای او مطرح نیست، همین حیوان هایی که می پرورند، زمینه ها را هم طوری جور می کنند که این قالب بشود ها، این ها که در جامعه اتفاق می افتد چه در سطح بین الملل چه در سطح منطقه چه در سطح کشور، این ها اتفاق نیست، در سیاست کاری اتفاق وجود ندارد.
اینی که با تفکر لیبرالی یک کاری می کنند که یک عده نانشان را از جمع آوری زباله ها در می آورند، یک عده هم در پول های آنچنانی غوطه ور شده اند این اتفاق نیست این طرح است یعنی برای این که مردم را تصرف شوند این ها طرح می ریزند بعد خیل ساده پول را به جای خدا به عنوان معبود قرار می دهند که در آن روایت وقتی از آخرالزمان حرف های عجیب و غریبی می شنود که چنین و چنان خواهد شد و یرکعون لرغیف و یسجدون لدرهم این ها برای نان قامت خم می کنند و برای پول سجده می کنند بعد راوی می پرسد أَ یَعبدون الاَصنام، مگر این ها بت پرستند؟ پاسخ کُلُّ دِرهَم عِندَهُم صَنَم[۱۷] بت پرست، بت ها پرست، هر پولی برایشان یک بت است، برای این بت دروغ می گویند، آدم می کشند، دزدی می کنند، با فلان حزب این کار را می کنند، فلان مظلوم را می کشند، می کنند دیگر، یعنی چه؟ بت پرستی غیر از این است؟ کُلُّ دِرهَم عِندَهُم صَنَم، این کار را می کند، این پوله ا و ملک ها را جمع می کند یا به خارج منتقل می کند، همین که می بینید این هم یک مرحله از عمر است، خودش هم که دیگر دیابت گرفته و هم فشار خون دارد و هم قند خونش بالا و هم چربی خونش بالا است، خودش هم که دیگر یک لقمه هم از این اموالش نمی تواند استفاده کند، از آن به بعد تکاثر در اموال جای خود را می دهد به تکاثر در اولاد، فِي الْأَمْوالِ و الاولاد[۱۸]، حال ادیگر با همه بی حالی و مرض و تکیه به متکا و صبح و شب باید دارو استعمال کند و حالا دیگر فیس و هوای او رفته روی اینکه بزرگ خانواده باشد، آی خوشش می آید از این مجموعه که دور و برش هستند، به جای خدا از این مجموعه، از این که بگویند بزرگ فلان قبیله، حاضر است فردا بمیرد اما توی پوسترش بنویسند که بزرگ قبیله و خانواده فلان چرا؟ چون فیس و هوا رفته روی این، این دیگر ختم شد، زندگی چه شد؟ چه کارش کردی؟ در همین ها تمام شد.
زندگی برای کسب کمال است، این ها همه ابزار بود، ما هدف گرفتیم، اشتباه کردیم هیچ وقت هم اشباع نشدیم، مثل تشنه ای که یا کسی که مرض استثقاء دارد که هر چه آب بخورد هیچ وقت سیراب نمی شود، دنیا این است دیگر خذو من ممرکم[۱۹] این ها همه ابزار است از این ها بگیرید برای آخرتت، آخرت، آنجا فقط کمالات را می خرند، حرکت شما هم سیر الی الله است که کمال مطلق است، حالا به کجا رسیدیم؟ هیچی دست ما نماند جز وزر و وبال، اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ[۲۰]، بین فروردین و اردیبهشت این مزرعه ها را مبینید با چه نشاطی هستند؟ آدمی هم همانطور است، جوانی هست و مال هست و غرور هست و زر موجود و عقل ناموجود است، این مثل آن است، نگاه امروزش نکن، اگر بین فروردین و اردیبهشت این مزرعه اینطور جلب نظر می کند یک کم صبر کن بعد ببین چه می شود ثم تراه مصفرا بعد می بیند عه این ها که زرد شد، آفتاب اول خرداد به آن تابید و زرد شد، باز هم یک کم دیگر صبر کن ثُمَّ يَجْعَلُهُ حُطَامًا بعد می بیند این ها که کاه شد، آن مزرعه چه شد؟ وَفِى الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ[۲۱]، آنجا سَابِقُوا إِلَىٰ مَغْفِرَةٍ[۲۲] حالا که ما هی به مسابقه های ورزشی و اسب دوانی، حالا من اسب سوار کجا می خواهم بروم، یک مسابقه هم خودم بگذارم، کجا می خواهم بروم؟ آن جلو چیست؟ آن جلو سه هدف است، به کدامش می رسم؟ عذاب شدیدش؟ یا نه در یک مرحله متوسطی است که مغفرت شامل حال این شده، سراسر گناه اما استحقاق مغفرت پیدا می کند یا ان رضوان من الله کدام است؟ بالاخره یا در این مسابقه سیاه سیاه که عذاب شدید است یا با همه گناه اما به دلیلی استحقاق استغفار و مغفرت پیدا کرده وَ مَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَّهِ و رضوان[۲۳]، کمال در رضوان است، کاری کنید که خدا راضی باشد، در دنیا خدایی شوید، هدفت خدا باشد، دنیا برای این آفریده شده و همه چیز که لازم بوده خداوند در این راه تو رارکمک کرده، آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ[۲۴]، اما ما اشتباه گرفتیم نتیجه اش هم کجا می رویم و به کجا می رسیم وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ[۲۵]، آنچه که ما گرفتارش شدیم، گول خوردیم، این عمر را با سرگرمی و گناه از دست دادیم و هیچ چیز ته آن نماند، باز اگر استحقاق مغفرت پیدا کنیم اما خوش به حال آن هایی که رضوان من الله، اینجا هر مسئله ای برایش پیش آمده، هر مسئله ای، فرق نمی کند، حب و بغض و صحبت و سکوت و امضاء و قدم و قلم فرقی نمی کند، در همه آنچه که برایش پیش آمده، قبل از آن که هر تصمیمی بگیرد توجه کرده که خدا راضی است یا خدا راضی نیست، رضوان من الله در آخرتش همین است.
هر کس می خواهد ببیند که در آخرت چه مقامی دارد و در پیش پروردگار چه جایگاهی دارد به خودش نگاه کند ببیند خدا پیش چه جایگاهی دارد هر جایگاهی خدا پیش تو دارد تو هم پیش خدا داری، پیداست دیگر، اگر چنانچه هر مسئله ای پیش می آید اول دنبال هوای نفسش است و به خدا کاری ندارد جایگاهش پیش خدا همین است اما اگر در هر امری که پیش می آید اول رضاتی خدا را در نظر بگیرد جایگاهش پیش خدا همان است، خیلی زیبا است، این مضمون روایت است خیلی زیباست اما به هر حال هیچ جای دنیا زیبا نیست که ما عاشقش شویم، این عشق خطاست و آن فقط یک جایگاه دارد و او عشق به خدا است.
همه زیبایی ها مال خدا است بناعلیه عشق دنبال حُسن است، غیر از خدا هیچ چیز حُسن ندارد، هر حُسنی دارد عاریه است خدا به او داده است و تنها چیزی که انسان را اشباع می کند الا بذکر الله تطمئن القلوب[۲۶]، آن نقطه اصلی است و الا همه چیز رنگ می بازد، چه سر جایش می ماند؟ تنها عشقی که وقتی به آن برسد به اعتما د واطمینا ن ونشاط دائم و حیات طیبه می رسد آن فقط عشق به خدا است بقیه عشق ها همه عوض می شود و خودش را می بازد، خوش به حال آن کسی که قلبش زنده شد به عشق و عشق الهی، راجع به زلیخا که دلباخته یوسف بود بعدها دارد که شرایطی پیش آمد و بالاخره عزیز مصر و این حرف ها، به گونه ای مقدماتی فراهم شد و حضرت یوسف گفته می شود که زلیخا را به ازدواج درآورد، حالا یوسف در اختیار زلیخا است اما به عکس گذشته زلیخا از خود عشقی نشان نمی دهد، خب خانوم چه شده؟ آن همه التهاب و آن همه رسوایی حالا چه شده؟ گفت من به اشتباه گرفته بودم، انگیزه ای به عنوان عشق بود اما مصداق و موردش را نمی شناختم، یوسف را به اشتباه گرفته بودم، امروز خدا معرفت خودش را به من داده و چنان خدا مرا به خود مشغول کرده که دیگر به یوسف نگاه نمی کنم کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ[۲۷]
ایدکم الله، صلوات بفرستید
[۱] . خطبه ۱۹۴ نهج البلاغه
[۲] . شرح اصول کافی، مولی صالح مازندرانی، ج۴، ص۲۲۸
[۳]. آیه ۱۳ جاثیه
[۴] . آیه ۱۳۱ طه
[۵] . آیه ۲۰ حدید
[۶] . آیه ۲۳ زمر
[۷] . آیه ۲۸ رعد
[۸] . آیه ۲۰ حدید
[۹] . همان
[۱۰] . همان
[۱۱] . آیه ۱۳ حجرات
[۱۲] . همان
[۱۳] . آیه ۱۳ لقمان
[۱۴] . آیه ۲۰ حدید
[۱۵] . همان
[۱۶] . همان
[۱۷] . جامع الاخبار، صفحه ۱۲۲
[۱۸] . آیه ۲۰ حدید
[۱۹] . خطبه ۲۰۳ نهج البلاغه
[۲۰] . آیه ۲۰ حدید
[۲۱] . همان
[۲۲] . آیه ۲۱ حدید
[۲۳] . آیه ۲۰ حدید
[۲۴] . آیه ۳۴ ابراهیم
[۲۵] . آیه ۲۰ حدید
[۲۶] . آیه ۲۸ رعد
[۲۷] . آیه ۸۸ قصص