به گزارش روابط عمومی دفتر نماینده ولی فقیه در خراسان جنوبی و امام جمعه بیرجند، متن کامل بیانات حجت الاسلام و المسلمین آقای حاج سید علیرضا عبادی در درس اخلاق کارکنان دفتر نماینده ولی فقیه در خراسان جنوبی (یکشنبه های علوی) ۱۴۰۰/۰۴/۱۳ جهت مطالعه عموم علاقه مندان منتشر شد.
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام به امام زمان و با درود به روان مقدس رهبر فقید انقلاب و سلام و درود به رهبر معظم جمهوری اسلامی ایران، رهبر مسلمین جهان و سلام مجدد به محضر شما عزیزان و همه اهل ایمان
(الدُّنْيَا تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُر)[۱]، خوب تبرک جسته بودیم به بعضی از فرمایشات مولی علی(علیه السلام) و اینکه کلمه دنیا به عنوان یک کلمه مشترک دو معنی دارد، خیلی ها این را اشتباه گرفتند، اشتباه این است که بعضی دنیا را به معنی این عالم گرفتند و پرهیز از آن را به معنی پرهیز از کار دنیا، لذات دنیا، مسئولیت های دنیا و به کار گرفتن ابزار دنیا، این هم مخالف با علم است، هم مخالف با عقل است، هم مخالف با وحی است، به معنی تعطیل شدن نصفی از حکت های الهی است در خلق این عالم که اصالت را به روح منهای همه امور مادی، اشتباه محض است و بدتر از آن ها کسانی هستند که دنیا را به عنوان هدف گرفتند و تمام معانی انسانی افراد و کمالات روحی انسان و سیر به سوی کمال مطلق را نفهمیدند که این بدتر از آن است و از جمع فرمایشات مولی و مصادیق تعریف شده از دنیا در دین این است که دنیا در جهت ابزار بهترین است، (وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها)[۲]، دنیا را به صورت ابزار خداوند بر اساس حکمتش جامع آفریده و هیچ نقصی ندارد، تمامش نعمت است، تمامش آیات الهی است و وسیله ای است برای وصول به عالی ترین مقام انسانی اما آن دنیایی که به معنی منفی است که در واقع کار این عالم نیست کار نفس ما است، باید خودمان را اصلاح کنیم، دیدگاهمان را اصلاح کنیم و آن این است که این ابزار را هدف بگیریم، این بر خلاف همه چیز است، بر خلاف علم است، بر خلاف عقل است، بر خلاف شرع است.
همواره عشق است، ارتباط دارد با حُسن، عشق و حُسن به هم متصل و جدانشدنی هستند، به عنوان هدف دنیا چه حُسنی دارد؟ اصلا حُسن ندارد، اولین دلیلش چیست؟ اولین دلیلش این است که بنده و شما چطور عاشق یک چیزی می شویم که اصلا ماندنی نیست، خیلی عجیب است، بدترین عیب جهان برای هدف بودن این است، عاشق چه می شوی؟ عاشق همین که نمی ماند؟ هیچ چیز سر جایش نمی ماند، عالم متغیر، خودتان هم سر جایتان نمی مانید، خب این بر خلاف عقل است، چطور عشقی باشد، (إنَّ العاقِلَ نَظَرَ إلَى الدُّنيا وإلى أهلِها……..ونَظَرَ إلَى الآخِرَةِ فَعَلِمَ أنَّها لا تُنالُ إلاّ بِالمَشَقَّةِ)[۳]، انسان عاقل به دنیا و اهل دنیا نگاه می کند و به آخرت و اهل آخرت هم نگاه می کند، از این ها کدام را انتخاب می کند؟ أبقاهُما، آنی را که ماندنی است، بناعلیه عاقل حُسنی در جهت هدف بودن در نیا نمی داند و عشق را شایسته آن چیزی می داند که باقی است و آخرت باقی است، (إِنَّمَا الدُّنْيَا دَارُ مَجَازٍ وَ الْآخِرَةُ دَارُ قَرَارٍ)[۴]
اصلا این عالم حقیقت ندارد، به عنوان هدف کارهای این دنیا که گفتم به نفس ما بر می گردد نه به جهان، ملاحظه بفرمایید این مسائلی که ما این همه برای آن اهمیت قائلیم این ها اصلا واقعیت خارجی ندارد مثل مالکیت، یک مالکیتی حقیقی است که آن فقط منحصر به خدا است، یک وقت مالکیت های قراردادی است، مالکیت قراردادی که واقعیت ندارد، یک شیء اعتباری است.
این ساختمان سندش مال تو، یعنی چه؟ مال تو هست؟ اصلا چنین چیزی نیست، اصلا چنین اتفاقی نمی افتد.
تو و این ملک و این من، این ها در عالم واقع دو مخلوق یا چند مخلوق هستند، مالکیت و مملوکیتی اصلا اینجا وجود ندارد، چون مالکیت مال یکی است و او خالقش است و همواره هم خلق مال او است (أَلَا لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ)[۵]، اما این چیزی که ما از آن به عنوان ملک تعبیر می کنیم این اصلا واقعیت ندارد، یک چیز اعتباری است، آنچه که واقعیت دارد این است که یک مخلوق من هستم، یک مخلوق این میز جلوی من است، او مستقل است، من هم مستقل هستم، حالا شما چند سند ثبتی هم بیار که او ملک من است، بله از نظر قراردادهای اجتماعی برای نظم زندگی این ضرورت دارد اما این مالکیت نیست، او شی مستقل است، من هم شی مستقل هستم، آن هم مخلوق است، من هم مخلوق هستم، هیچ نسبت مالکیت و مملوکیت بین من و او نیست غیر از همین قرارداد، این قرارداد هم که اعتباری ندارد به جهت اینکه در هر کشوری یک قرارداد است، در آن کشور کمونیستی چه قراردادی است؟ در کشور لیبرالی چه قرادادی است؟ در کشور اسلامی چه قراردادی است؟ قراردادها اینطوری است دیگر، این مالکیت را از کجا در می آورید؟ اصلا نه مالکیتی وجود دارد نه ممکن است وجود داشته باشد، اصلا ممکن نیست، مجازی یعنی همین، حالا ببینید برای همین امر غیرواقعی ما بشر دست به چه کارها می زنیم، او دارد می رود توی اسرائیل آموزش می بینید، یک پولی می گیرد، می شود مالک این پول، مالک پول می شود، بعد می آید مثلا دانشمند هسته ای کشور خود را ترور می کند، این همه به هم بد می گوییم، این همه پرونده های دادگاه است، این همه فروپاشی خانواده ها است، این بد دلی ها، این ها همه برای چیست؟ برای هیچی، اگر هیچی از این مزاحمت ها نباشد و فردی فرعون و قارون شود، آیا چیزی برایش می ماند؟ یک مرتبه غشیهم من الیم ما غشیهم این آب آمد این ها را گرفت و ظرف یک لحظه خفه شدند، این ملک ها و ساختمان مال چه کسی است؟ قارون هم یک مرتبه زیر خاک رفت، آن گنج ها مال چه کسی است؟ این که اول کسی که می خواهد وارد دین شود اول باید این حقایق را بفهمد و باور کند و الا اگر آدم دنیاپرست باشد، اگر شب تا صبح سر روی سجده بگذارد و شکر به جا بیاورد و نماز اول وقت هم بخواند، این نمی تواند نجات پیدا کند چون دیدگاهش اشتباه است.
این که ما درنده می شویم و گزنده می شویم و چرنده می شویم این ها همه به خاطر همین نوع تفکر است، تا تفکر درست نشود که آدم درست نمی شود، یا همین عناوین، حالا شهرت باشد، ریاست باشد، اسم و آوازه هایی که مشاهده می کنید، آقای فلان، دیگر فرق نمی کند، از حجت الاسلامش بگیر تا عمده المالکش تا عمده التجارش تا رییس فلان، فرقی نمی کند، “هر چه بینی جز خدا او بت بود در هم شکن” و الا پرستش این ها که پرستش نفس است بدترین شرک است، حالا این عناوینی که این همه به هم بد می گویند و این همه سرش آدم می کشند و این همه لشکرکشی می کنند که آقای فلان یا آقای فلان، همان چه که این همه انسان های شایسته را تشکیلات معاویه ملعون می کشد و خودش را قالب می کند در جایی که اصلا شایسته اش نیست به جای امیرالمومنین( علیه السلام) که مثلا به او بگویند خلیفه یا رییس جمهور یا بگویند پادشاه یا به من بگویند رییس شورا این یعنی چه؟ در عین حالی که باز هم تکرار می کنم همه این امور قراردادی در جهت نظم زندگی لازم است و لذاست که خود دین پر از همین عناوین مجازی قراردادی است اما از نوع اسباب بازی نیست که ما انجام می دهیم، از نوع معقول است که بشر بتواند زندگیش را در سلسله مراتب اداره کند نه فیس و هوا بفروشد.
بنا علیه هر کس در این سر دو راهی اشتباه کند تا آخر اشتباه است، درست نخواهد شد، دروغگو خواهد شد، قش کار خواهد شد، خائن خواهد شد، دزد خواهد شد، کم فروش خواهد شد، چاپلوس خواهد شد، ترسو خواهد شد، چرا؟ به جهت اینکه خود را اسیر همین خیالات کرده است دیگر، این هرگز درست نخواهد شد، محال است.
این که گفتم تعبیرات دینی در یک سطح بالایی گفته شده، همه کس نمی فهمد، کلامنا صعب مستصعب، اول باید مبانی را فهمید بعد فهمید این روایت چه می گوید، این که فرموده اند دنیا و آخرت یعنی این دنیا، دنیای مضموم، همینی که مربوط به نفس است نه آن عالم دنیا، او تمامش آیات است، تمامش خیر است، تمامش ابزار است، تمامش الی الله است، تمامش متجر است، مهبط وحی است، نه همین دنیای خیالی، فرموده اند کسی بخواهد بین جمع این دنیا به عنوان نفس، اشباع نفس، حالا با شهوت مال باشد، شهوت جنس باشد، شهوت نمی دانم ریاست باشد فرقی نمی کند، کسی بخواهد این را با آخرت جمع کند محال است جمع شود، مثل دنیا و آخرت فرموده اند ذرتان، این ها دو تا رقیب هستند که هرگز با هم جمع نمی شوند، مثل دنیا و آخرت به این معنی مثل مشرق و مغرب است.
مشرق مشرق است، مغرب مغرب است و دورترین نقطه از هم هستند، بناعلیه کسی که می خواهد راه آخرت را برود باید اول از بُعد نظری و تفکر و بعد خدا توفیق بدهد از جهت عملی، اینکه خودش را از این راحت کند.
حالا این دنیا که مربوط به نفس ما است، پستی نفس ما که خدای متعال فرموده تو را برای خودم خلق کردم و همه اشیاء را برای تو خلق کردم این هم چه کار کرده؟ خدا را رها کرده و بنده پول شده، خدا را رها کرده بنده ساختمان شده، خدا را رها کرده بنده چاپلوس شده، درست است؟ این دنیا، الدنیا تضر، تمام برای ضرر است، )وَالْعَصْرِ، إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ([۶]، ضرر است
عمر که نمی ایستد، عمر روان است، عمر که سر جای خود نمی ایستد، بنا علیه اگر از این ابزار برای قرب به خدا استفاده نکرد این خودش عین ضرر است، نمی خواهد حالا از آن معصیت های آنچنانی بکند، اصلا خود همین معصیت است دیگر، نخیر همینطور بیکار و بی هدف، این خودش عین ضرر است.
سابق ها که یخدان و یخچال نبود یخ فروش قطعات یخ را می آورد تابستان کنار بازار می فروخت، بعد داد می زد که یخ مرا بخرید اگر نخرید آب می شود می رود، عمر هم چنین چیزی است، عمر که نمی ایستد.
بنا علیه همینی که به عنوان ابزار از این عالم با این همه امکانات استفاده نمی کنم و عمرم می رود این عین ضرر است چرا که اصل سرمایه دارد از بین می رود و هیچ کارش هم نمی شود کرد، (الدُّنْيَا تَغُرُّ وَ تَضُرُ)[۷] دنیا مغرور می کند یعنی یک مسائل حقیقی را وارونه می کند این نفس که پست است در این عالم من که خدا فرموده این عالم را برای تو آفریدم، حالا من شدم برای این عالم، خیلی عجیب است ها، معکوس، عوض اینکه از دنیا من استفاده کنم خودم را در اختیار دنیا قرار داده ام.
غرور یعنی گول، گول خودم را می خورم، آن مقامش است، آن ریاستش است، آن ملکش است، آن عنوانش است، آن شهرتش است و از این حرف ها، یک اسمی و عنوانی رویش می گذارد و بقیه دین و وجدان و همه چیزش را از بین می برد، می بینید که دیگر در دنیا چه خبر است.
حالا بنده که این حرف ها را می زنم مصونیت دارم؟ از خودم باید شروع کنم.
خدا ما را از شر خود ما نگه دارد، آن چیزی که برای ما خیلی خطرناک است خودمان هستیم، أعدى عدوك نفسك التی بين جنبيك
بناعلیه مثل یک فروشنده متغلب که آمده سر راه ما را جنس آورده، جنس خیالاتی و هیچی و بعد ما را مشغول آن کرده و گول زده و ضرری که تضییع این عمر است، این عمر ما از بهشت هم بیشتر می ارزد، همه این را از بین برده، چه ضرری بدتر از این؟ خب تغر ما را گول زده تضر بر ما ضرر عظیم وارد کرده که عمر ما را از بین برده( الَّذينَ ضَلَّ سَعيُهُم فِي الحَياةِ الدُّنيا وَهُم يَحسَبونَ أَنَّهُم يُحسِنونَ صُنعًا)[۸]، باز خیال می کند که کار خوبی هم کرده، بحث اینجاست، آدم که گول می خورد خیال می کند که کار خوبی کرده، بسیار خوب، حالا اگر من متوجه شدم که گول خوردم و این جنس به هر حال جنس الکی بوده و سرمایه مرا از بین برده باید چه کار کنم؟ باید بروم و جنس خود را پس بگیرم، می گوید تمر، این دیگر سر جایش نیست که من بروم و پس بگیرم، شما برو دیروز را به من برگردان تا من ضررهایی که دیروز کردم جبران کنم، دیروز بر می گردد؟ تمر، دیگر تکرار نخواهد شد.
(الدُّنْيَا تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُر)[۹]، دستفروشی آمده سر بازار، کلاه سر من گذاشته، جنس مرا از من ربوده، یک چیزی کلکی به من داده، حالا وقتی می بینم سر جایش نیست، گریبان چه کسی را بگیرم؟ این وقتی که خدا برای امروز به من داد و من آن را ضایع کردم این دیگر به دست نمی آید، تمر، رفت.
خوش به حال آن کسی که هر کار می خواهد بکند اول بسنجد بعد عمل کند، انسان عاقل کسی است که اول می سنجد بعد عمل می کند نه اینکه یک کارهایی را انجام می دهد بعد می گوید چه شده؟ یا اصلا تا آخر هم به حسابش نمی رسد، چرا که هیچ حساب و کتاب و دفتر و دستک ندارد این مساوی است با ورشکسته شدن و اگر ما بشر از فطرت و عقل خودمان تا برسد به وحی تا برسد به کمالات نفسانی به جایی می رسیدیم چه زندگی خوب دنیایی داشتیم و چه آخرتی داشتیم، دنیای ما هم مثل بهشت بود، بهشتش هم بهتر از این بهشت بود و تازه کسی به بهشت قانع نیست، آنهایی که به جایی رسیدند اهل بهشت را ملامت می کنند به عنوان انسان های کم شعور، “به جنت می گریزد از درت یا رب شعورش بین”، همه زیبایی ها مال خدا است، منشا زیبایی ها خدا است، بهشت مظهرش است اما منشا که خدا است، آنی که واقعا انسان خودش را شناخته به کمتر از خود خدا قانع نیست که منشا حُسن است و عشق مربوط به آنجا است نه مربوط به بهشت، آن کسی که به هر حال به بهشت قانع شده می گوید این بیشعور است، به چه جهت؟ به جهت اینکه منشا حسن را که (أَيًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى)[۱۰]، نه اهل بهشت، بهشت اسماء حسنی ندارد، بهشت مظهر اسماء حسنی است اما آن کسی که اسماء حسنی دارد فقط خدا است و لاغیر، لا اله الا که خود اله معنیش همین است دیگر، یعنی معشوق، لا هم لای نفی جنس است، یعنی غیر از او اصلا وجود ندارد، حالا می خواهد بهشتش باشد، می خواهد در دنیا باشد، می خواهد هر چه باشد، اگر چنانچه ما قدرمان را می دانستیم در این دنیا، دنیای ما بهشت بود، بهشت بهتر از اینجا بود اما به آن هم قانع نمی شدیم، اینجا است که فهمیدن فرهنگ امام علی (علیه السلام) هنیئا لکم، خوش به حال کسی که بفهمد.
اما در دعای کمیل (هبني صبرت علي حر نارک)[۱۱]، اینجا می شود، نه تازه اگر بروم به جهنم با عذابت هم باشم این عذاب برای من مطرح نیست، خدایا دوری و هجران تو مرا رنج می دهد نه عذاب جهنم، همانطور که نعمت بهشت سرگرم نمی کند، عذاب دوزخ را هم به حساب در نمی آورد، تلک عبادت الاحرار، این می شود آدم آزاد، آزادی را هر کسی طوری معنی می کند، یک کسی طوری معنی می کند به عنوان حیوانی که هیچ قانونی نداشته باشد، حیوانات قانون دارند، این حیوان دوپای بی قانون اما حیوانات قانون دارند، این اسمش را می گذارد آزادی، بیشعور، اما امام علی(علیه السلام) وقتی می گوید آزاد یعنی آزاد از چه؟ از ما سوی الله آزاد است، فقط در یک جا و آن حُسن است، عشق با حُسن با هم عهد و پیمان لاینفک دارند، منتهی اگر در حُسن اشتباه کند همه چیز را به باد داده، حُسن فقط در یک جا است و آن در ذات مقدس الهی و عشق تنها در یک نقطه صحیح است و لا غیر که آن تمثیل های عارفانه بعد می گوید که عاشق و معشوقی بود، لب یک بام و پرتگاهی بودند، بعد این عاشق خیره شده بود در معشوق، معشوق گفت که خیلی به من دلبستگی داری؟ گفت بله، گفت من که چیزی نیستم آن طرف را نگاه کن، از آن طرف یک کسی می آید که چهره من در مقابل او اصلا هیچ است، عاشق بلافاصله روی خود را برگرداند، معشوق هم یک لگد به او زد و او را از پرتگاه انداخت پایین، گفت ببین تو هوسران هستی نه عاشق
عشق با حُسن پیمان لاینفک دارند، عشق فقط در یک نقطه است و او نقطه ای که باز تصور کند بالاتر از آن هم هست این دیگر معلوم می شود که عاشق مجازی است، این مثل همان باید پرت شود اما آن کسی که خدا و منشا حُسن را درک کند و همه به هر حا اسماء حسنی به او بر می گردد او دیگر از آنجا به جای دیگر نگاه نمی کند که (وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ)[۱۲]، چهره های برافروخته زیبا و شاداب، چرا؟ (إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ)[۱۳]، به سمت و سوی خدا نگاه می کنند (کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ)[۱۴]، همه چیز از بین رفتنی است، بیخود خودتان را سرگردان نکنید، همه چیز از بین رفتنی است الا وجهه، آن وقت شما اگر هر کاری که می کنید، هر حرفی که می زنید، هر امضایی که می زنید، هر شهادتی که می دهید، اگر وجه الله نظر شما باشد، رضای خدا، این کار را می کنم چون خدا راضی است، این حرف را می گویم چون خدا راضی است، اینجا سکوت می کنم چون خدا اینطور می خواهد، اینجا امضا می کنم چون خدا اینگونه می خواهد، اگر این باشد این الا وجهه الله است، طبعا (وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ)[۱۵]، این می شود همان نظر الهی، اما کسی که به هر حال به این دست نیابد به هر حال این عمر وزر و وبال است اما در عین حال این ها بحث های ما است بقیه اش هم لطف و کرم پروردگار است که ان یک بخش دیگری است که اگر کسی عبادت ثقلین کند باید در مقام خوف و رجا فرقی برای او نداشته باشد، گناه ثقلین هم کند در مقام خوف و رجا برای او فرقی نداشته باشد، چرا؟ چون لطف و کرم پروردگار چیز دیگری است، این ها به هر حال محاسبات ما بشر است، خداوند ان شاءالله ما را موفق بدارد به آنچه که رضای اوست أللّهُمَّ وَفِّقنَا لِمَا تُحِبُّ وَ تَرضَی و اجْعَلْ یا رب عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً، اجماعا صلوات
آ
[۱] . حکمت ۴۱۵ نهج البلاغه
[۲] . آیه ۳۴ ابراهیم
[۳] .الکافی ج ۱ ص ۱۷ ؛ بحارالانوار ج ۷۸ ص ۳۰۱
[۴] . خطبه ۲۰۳ نهج البلاغه
[۵] . آیه ۵۴ اعراف
[۶] . آیه ۱ و ۲ عصر
[۷] . حکمت ۴۱۵ نهج البلاغه
[۸] . آیه ۱۰۴ کهف
[۹] . حکمت ۴۱۵ نهج البلاغه
[۱۰] . آیه ۱۱۰ اسراء
[۱۱] . فرازی از دعای کمیل
[۱۲] . آیه ۲۲ و ۲۳ قیامت
[۱۳] . همان
[۱۴] . آیه ۸۸ قصص
[۱۵] . آیه ۲۲ و ۲۳ قیامت