بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله وصلاه والسلام علی رسول الله و علی آله آل الله و لعن الدائم علی اعدائهم اعداء الله
با سلام به امام زمان و با درود و روان مقدس رهبر فقید انقلاب و سلام و درود به رهبر معظم جمهوری اسلامی ایران رهبر مسلمین جهان و سلام مجدد به محضر شما و همه سنگرنشینان علم و ایمان عرض تسلیت شهادت حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام الله علیها و تبریک و تهنیت هفته مبارکه بسیج مستضعفین و با آرزوی پیروزی نهایی مظلومین عالم و مخصوصاً مظلومین فلسطین مظلومین غزه مظلومین لبنان، بر گرگ های بین المللی
هر موجودی در عالم ممکنات مبدأی دارد و مقصدی دارد و به سوی مقصد راهی دارد ،که در آن راه سبل و راه های مختلف فرعی لحاظ شده است ، جمادات، نباتات ،حیوانات کاملاً راهشان را عمل می کنند؛ بالاخره با شعور خاصی که دارند، جمادات شعور جمادی دارند ، نباتات شعور نباتی دارند ، حیوانات شعور حیوانی دارند.
انسان در مخلوقات یک موجود بالغ است ، خط سیری که به تعبیر « فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا[۱] »که خداوند به زمین و آسمان خطاب کرد نیست ، موجود بالغ است خودش آزاد هست ، انتخاب گر است ، و باید آن راه را از مبدا تا مقصد و سبلی که راه های فرعی است باید خودش بشناسد و عمل کند، پس مهم ترین مسئله انسان که باید این مجهول را، این مسئله یک مجهولی یا چند مجهولی را باید خودش جهاد کند ، کسب کند، معرفت پیدا کند ، این می شود عقیده ،که راهش را بداند
مهم ترین مسئله بشر عقیده حق است، خدا یک ملاک هایی را قرار داده که بر اساس آن ملاک ها حق از باطل جدا می شود ، مهم ترین مسئله بشر، قبل از همه چیز عقیده است، به طوری که ارزش حیات در عقیده مشخص می شود ، هر چیزی نرخی دارد دیگر، اما نرخ حیات ، در عقیده مشخص می شود
بنابراین زندگی را وقتی بخواهد تعبیر کنیم به تعبیر «انما الحیاة عقیدة » مساوی است با عقیده، اگر در این جهت انحراف باشد هرگز هم به مقصد نمی رسد حیاتش هم ارزشش می شود صفر ، همان طوری که به صفر رساندند ، اینجا است که مهم ترین مسئله چه برای خود شخص، تکلیف شخصی و چه در هدایت دیگران به عقیده حق ، این مهم ترین مسئله زندگی است ،عقیده حق را به دست آوردن و در راه عقیده حق جهاد کردن و بندگان خدا را در هدایت به حق راهنمایی کردن، هیچ کاری بالاتر از این ارزش ندارد که این کار شماست، تبیین و تبلیغ .
شما سختی ها و پیچ وخم های تاریخ را ملاحظه می فرمایید در چه مسائل و از چه مشکلاتی در تاریخ گذراندند، اگر عقاید حقه از یک پیچ خم ها از این فراز و نشیب ها با همه مشکلات انواع مشکلات به دست من و شما رسیده، این ها خیلی در آن هزینه شده است ، جهاد کردند، کار کردند، تلاش کردند و الا ظلم حاکم هیچ را نمی گذارد هیچی سر جایش نمی گذارد و متأسفانه [در]تاریخ، قدرت زور و زر و تزویر همیشه بوده و چقدر بر آنهایی که طالب حق بودند جفا رفته است ، بر شیخ طوسی ها چه گذشته؟ بر شیخ مفید ها چه گذشته؟ و همین طور « الی زماننا هذا »
ما در این مقطع ، مضمون روایتی در ذهن من هست که آخر زمان بدترین زمان خواهد بود، ملاحظه می کنید دیگر در دنیا بدترین نوعش عمل می شود ،در عین حال بهترین زمان هم خواهد بود ،این همه امکانات ،این همه چیز در دسترس این چه فیضی و چه نعمتی است کسی بخواهد رشد کند درها به رویش باز هست ، سختی ها هم که از نوع جهاد است خودش بهترین حوزه و دانشگاه است ، آنها هستند که سید حسن نصرالله می پرورند ، خوبان این زمان از خوبانی که در بعد از ظهور باشند این ها ارزششان بیشتر است ، شما ارزشتان بیشتراست و در عین حالی که زرق و برق و رنگ دنیا فریبنده است و ابزار فریب هم در آخرالزمان خیلی زیاد است ، برای اینکه رفاه زده نشویم عاشق رنگ ها نشویم و عشق به مسئولیت خودمان و از طرف دیگر تحمل سختی ها را داشته باشیم ، با جهاد و تبیین و تبلیغی که گذشتگان ما داشته باشند ، کم و بیش با تاریخ علما عاملین آشنا باشیم.
آقای همایی می گفت که حضرت آیت الله حاج هاشم قزوینی عالم مشهور و بزرگ دوران مشهد، که استاد آقا هم هستند ، گفت در اصفهان درس می خواندم ، نان نبود حالا باور می کنید نان نبود ،نبود که نبود دیگر این جا هم نبود جای دیگر هم نبود مردم از گرسنگی می مردند ، گفت ما با آقا شیخ هاشم قزوینی طلبه بودیم درس می خواندیم مباحثه می کردیم ، در حین مباحثه دیدم ایشان غش کرد افتاد من که می دانستم مریض نیست از گرسنگی و ضعف افتاد ، تقریباً تمام اتاق ها گشتم یک تیکه نان نبود از مدرسه بیرون رفتم ،کنار جوب آب چند تا برگ زرد کاهو افتاده بود آنها را شستم آوردم با دست خودم به هر حال نرمش کردم چند قطره تو دهان آقا شیخ هاشم ریختم ، چشمش را باز کرد بقیه ش را خورد ، بلافاصله آمد بالای کتاب گفت کجا بودیم ؟ مباحثه می کردیم ، کجا بود؟ این جا بودیم، مسئله این بود، این هم منحصر به ایشان نبوده و الی ماشاءالله از گرسنگی می مردند، تا برسد به بقیه چیزها ، شما اینها را بهتر از من می دانید ولی با هم مرور می کنیم .
در قسمت شمال غربی اصفهان یک بارگاهی هست ، گنبدی هست، مقبره هست خیلی باشکوه ، مردم همه نمی دانند چه کسی هست ، مردم همه نمی دانند چه کسی هست ،خواص می دانند تا حدی نه با شناخت ، اما عوام تقریبا نمی دانند ،چه کسی هست، آن مقبره مربوط به یک عالم بزرگواری است به نام ابی مسعود احمد بن فرات رازی، اهل ری بوده اهل ری را می گویند راز ، رازی ، چون اهل ری بوده ، در فلان تاریخ ، درسنه های اول قرن چهارم ، در اول قرن چهارم، اواخر قرن سوم ، عازم مکه بوده با عده ای از همراهان ، می رسند به اصفهان ، اصفهان آن روز ، اصفهان آن روز عقیده شان ناصبی بوده است با اهل بیت دشمن بودند ،ایشان وقتی وارد اصفهان می شود ، می بیند در مناره ها و در منبرها در دیوارنویسی ها به حضرت علی علیه السلام بد می گویند ، عقیده است دیگر ، مثل این وهابی های بی بصیرت که ابزار دشمن اند ، داعش را راه می اندازند، دشمن هست دیگر ، دشمن که تبلیغ می کند ، او تبلیغ باطل می کند شما باید تبلیغ حق کنید، اگه تبلیغ حق نکنید باطل «غلب علی اهله» چکار می کنید؟ آیا مسئول هستیم؟ هیچ خدمتی بالاتر از هدایت انسان ها و هیچ آسیبی بدتر از ضلالت انسان ها نیست « قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَارًا [۲]» خوب ایشان وارد اصفهان می شود ، چکار کند ؟ به همراهانش می گوید که من می خواهم در اصفهان بمانم ، در اصفهان می ماند، اما هر چی بگویید این عالم، از جهت بیان ، از جهت علم، از جهت اخلاق ، از جهت بینش قوی بوده است ، در مدت اندکی ، در میان جامعه جا باز می کند در مسجدی ، حالا به عنوان مسجد رنگ رزان ، منبری ، محرابی ، کار خودش را از کجا شروع می کند؟ کارش را از این جا شروع می کند که صحابه ای است در میان صحابه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ، ایشان از رسول گرامی اسلام درباره آن صحابی حدیث نقل می کند ، پیغمبر نسبت به این صحابه این طور فرموده ، آن اخلاص آن ، صداقت ، آن علم و دانش لازم و بیان رسا به گونه ای است که مستمع را در آن ذوب می کند ، حالا روزی یا وعده ای ، یک حدیث یا چند حدیث را از پیغمبر نقل می کند درباره یکی از صحابی که پیغمبر نسبت به او این طور فرموده، اما نام صحابی را نمی برد صحابی چه کسی هست ؟ نمی گوید . هرچه هم می پرسند صحابی چه کسی ایشون طفره می رود ، می گوید پیغمبر این طور فرموده ، مستند یه هفته، دو هفته، ده هفته، یک سال ، دو سال ، سه سال ، چهار سال چهار سال ایشان مدام حدیث نقل می کند ، مردم هم مقید بودند و بالاخره حوصله مردم سر آمد، اسم صحابی چه کسی هست ؟ این همه فضائل ، این همه کمالات و بعد از چهار سال وعده می دهد که در فلان روز خواهم گفت این صحابی چه کسی است ، این خبر به مردم می رسد ، جمعیت عظیمی برای آن روز می آیند ، در آن تاریخ هم بلندگو که نبوده ، یک نفری که صحبت می کرده، باز در یک فاصله دیگری آن راترجمه می کرده ، آن را ابلاغ می کرد می رفت تا پایان صف، حالا آن روزی که می خواهد بگوید این صحابه چه کسی هست، پیش از آن که اسم صحابی را ببرد ، دیگر روی منبر نمی نشیند ، ایستاده اوصاف صحابی را می گوید ، آنها حدیث بود درباره صحابی حالا دیگر به صورت خطبه اوصاف او را که همه ی آن مستند هست ذکر می کند حدود نیم ساعت دارد اوصاف او را ذکر می کند ، به پایان که می رسد نام مقدس آن صحابی را امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام ، شما می فرمایید که با این بیان چه پیش آمد ؟! چه پیش آمد ؟! مردم فریاد زدند ،گریه کنند، افتادند روی زمین غش کردند ، چهارصد نفر مردند، غش کردند دیگر به هوش نیامدند ، چهارصد نفرشان مردند، از حسرتی که به خاطر جهل، عقیده باطل داشتند و بخاطر جهل و باطل چنین خطای بزرگی کردند و بقیه هم توبه کردند و این شهری که ، شهر ناصبی ها بود برگشت ابی مسعود احمد بن فرات رازی ، که خب بعدها وقتی صفویه حکومت به هم رساندند و اصفهان شد پایتخت دیگر بقایای قضایای هم جبران شد و نتیجه اصفهان یک شهر دارای مردمی ، دارای عقیده صحیح ، جدی، هوشیار ، با بصیرت ، در قبال یک چنین امر مهمی که در حدیث داریم که اگر یک نفر به وسیله تو عقیده حق پیدا کند نجات پیدا کند اصلاح بشود از همه آنچه که آفتاب برآن می تابد ارزشش بیشترهست ، دیگر خانه و موبایل و ماشین و این رنگ ها به اینها ، مبلغ حق را نباید به خود مشغول کند ، در عین حال که این هم به جای خودش به اندازه خودش جزو واجبات است ، منتها مقدمه هست ، جزو واجبات هست و انجامش اگر قصد قربت باشد عبادت هست، اما اگر مرا به خود مشغول کند دیگر لغزشگاه است ، آن هم در این مقطع ، سرنوشت آینده جهان را عقیده صحیح تشکیل خواهد داد ، شواهد و قرائن و بالاخره دلایل حالا نقلی و غیرذلک حاکی از این است که آینده جهان آینده اسلام است ، حالا بنده و شما در این جهت چقدر می توانیم سهم داشته باشیم؟ این خیلی مسئله مهمی است ، خیلی روی آن تلاش کنید ، حالا این جا که از یک عالم ، منحصر به فرد من داشتم صحبت کردم از یک بچه یهودی که مسلمان شده هم صحبت کنم ، این را به صورت مستند چند سال قبل به دستم رسید که فکر می کنم در فرانسه بود یک آقای مسلمانی بود ، بنام ابراهیم ، شیعه هم بوده ، ایشان مغازه خواربار فروشی داشت ، همسایه شان یک خانواده یهودی بود بچه ای در حین هشت نه سال گاه می آمد از مغازه چیزی می خرید ، اسمش بود جاد و گاهی هم که صاحب مغازه غافل می شد دست می برد به هر حال یک شکلات چیزی را برمی داشت و بیرون می شد، این مغازه دار متوجه بود که او یک شیرینی چیزی را بر می دارد می برد ، از این کودک که مسلمان هم نبود خانواده اش ، خیلی احترام کرد و بعد هم بدون که او متوجه بشود که این می داند یا نمی داند گفت شما هر وقت آمدید برای خرید به مغازه ما مثلا یه شکلات یه شیرینی چیزی بالاخره سهمیه داری، هر چه انتخاب کنی ببری برای خودت ، یک محبت نسبت به بچه انجام داد و بچه از آن وقت این رو علنی انجام می داد، به دلیلی که صاحب خانه از او خواسته بود این کار کرد، ببین محبت را می کارد، این قدر با او انس گرفت که مثل پدر و فرزند بعدها جوان شد، بعدها دنبال تحصیلش ، بعدها رفت دنبال کسب و کاری اما هر وقت می آمد درست مثل که به پدرش مراجعه کند به این آقا مراجعه می کرد، وارد زندگی شده بود هر جا مشورتی می خواست از این آقای ابراهیم مسلمان شیعه مشورت می خواست و ایشان او را راهنمایی می کرد، هرجا هم که مسئله مشکل بود یک جعبه خیلی زیبایی داشت داخلش کتابی بود کتاب را باز می کرد و از رو کتاب می گفت این کار بکن و یا نکن ، آن هم این کار را می کرد با موفقیت ، تا اینکه در یک وقتی جوان برگشت گفتند آقای ابراهیم کاسب محل ، از دنیا رفته، خوب از دنیا رفته وصیتی نداشته ؟ چرا وصیت کرده گفته این جعبه را بدهید به آقای جاد ، سلام من را به او برسانید این چه جعبه ای است چه کتابی است چه کتابی است ؟ بر می دارد بایک آقای مشورت می کند که این چه کتاب است می گویند قرآن است، قرآن ، کتاب پیغمبر آخر زمان، این قدر محبت آن آقا ابراهیم را داشته و خیرخواهی او را داشته با اهلش تماس می گیرد و چیزهایی یاد می گیرد و بالاخره می ببیند این کتاب خداست ، مسلمان می شود ، بچه یهودی مسلمان می شود، اسمش را می گذرد جاد الله، اسمش جاد بود، اسمش را می گذارد جادالله کاراو چی هست؟ کارش تبلیغ ، این در جهت تبلیغ اسلام در قاره آفریقا آن قدر تبلیغ کرد ، آن قدر آدم مسلمان کرد ، که در تاریخ خودش دیگر آقای جادالله به عنوان یک چهره مبلغ اسلامی که عده زیادی را به اسلام دعوت کرده مسلمان شدند راه پیدا کردند« ان الحیات عقیده و جهاد» این حیات است ، حیات این است، چون حیات معنوی است ، این حیات که حالا ما حرکت می کنیم مثل گوسفندی این ور و آن ور می رویم ، حیات حیوانی است ، گاه می شود که کسی می شود میت الأحیا است ، از نظر حیوانی زنده است اما از نظر فکر و عقیده ، کودن و نفهم و بی توجه است، میت است ، حالا راه هم می رود و غذا هم دو برابر می خورد ، آخرش هیچی مثل یک حیوان « وَيَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ[۳] » این تعبیر قرآن خیلی عجیب هست برای امثال بنده موجب شرمندگی است ، خوردن بی هدف و حال آنکه انسان مؤمن، وقتی چیزی می خورد ، بنوشد یا می خوابد ، خودش خلاصه شده در عقیده و جهاد ، اما عقیده و جهاد نیرو می خواهد، کسب نیرو می خواهد ، باید هم غذا بخورد ، هم بخوابد ، تجدید نیرو کند که بتواند در راه حق قدمی بردارد و الا خوردن و پوشیدن و نوشیدن و خشم و شهوت این ها نه هنری است نه هم نتیجه ای دارد، چه نتیجه دارد؟ جز وزر وبال .
و نعوذبالله من شرور انفسنا وسیئات اعمالنا ثبتکم الله بالقول ثابت فی الحیات الدنیا و فی الآخره
صلوات بفرستید