خانه / درس اخلاق / یکشنبه های علوی / متن کامل / متن کامل بیانات امام جمعه بیرجند در درس اخلاق کارکنان دفتر نماینده ولی فقیه در خراسان جنوبی (یک شنبه های علوی) ۱۴۰۰/۰۶/۲۸ / جلسه هجدهم

متن کامل بیانات امام جمعه بیرجند در درس اخلاق کارکنان دفتر نماینده ولی فقیه در خراسان جنوبی (یک شنبه های علوی) ۱۴۰۰/۰۶/۲۸ / جلسه هجدهم

به گزارش روابط عمومی دفتر نماینده ولی فقیه در خراسان جنوبی و امام جمعه بیرجند، متن کامل بیانات حجت الاسلام و المسلمین آقای حاج سید علیرضا عبادی در درس اخلاق کارکنان دفتر نماینده ولی فقیه در خراسان جنوبی (یکشنبه های علوی) ۱۴۰۰/۰۶/۲۸ جهت مطالعه عموم علاقه مندان منتشر شد.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام به امام زمان و با درود به روان مقدس رهبر فقید انقلاب و سلام و درود به رهبر معظم جمهوری اسلامی ایران، رهبر مسلمین جهان و سلام مجدد به محضر شما عزیزان

عرض تسلیت ایام و در آستانه اربعین حسینی(علیه السلام)، بزرگداشت مرحوم شهریار و شعر و ادب پارسی، حتما می دانید و شنیدید ولی گفتن دارد، در آن تاریخ حضرت آیت الله العظمی مرعشی(قدس سره) خوابید، از خواب بیدار شد، فرمود که شاعری به نام شهریار داریم؟ عرض کردند بله یک جوان شاعری است در تبریز است، فرمود بفرستید بیاید با او کاری دارم، خب چه انگیزه ای است؟ آقا فرمود همین حالا که خوابیده بودم در خواب دیدم که حضرت امیرالمومنین علی(علیه السلام) تشریف دارند، اجازه فرمودند که شعرای عرب محضرشان شرفیاب شوند، آمدند، مجدد اجازه فرمودند که شعرای عجم شرفیاب شوند، عده زیادی آمدند، جلسه بود بعد فرمودند که شهریار شعرت را بخوان، جوانی بلند شد یک شعری خواند که شروعش با این بیت بود، علی ای همای رحمت، تو چه آیتی خدا را، که به ماسوا فکندی همه سایه هما را، خب فرستادند از تبریز آقای شهریار محضر آقا شرفیاب شد، فرمودند شهریار این شعر علی ای همای رحمت، گفت شما از کجا اطلاع دارید؟ من که این شعر را به کسی ندادم، او ساعتی که در تبریز آن شعر را می سروده، آیت الله العظمی مرعشی در عالم معنی می شنیده، علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را، که به ماسوا فکندی همه سایه هما را، بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من، چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا، بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب، که علم کند به عالم شهدای کربلا را، نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت، متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را، هنیاً لهم، بالاخره انسان ها زمینه های زیادی دارند، ما خودمان را فراموش کردیم.

یَابْنَ آدَمَ، لاَ تَحْمِلْ هَمَّ یَوْمِکَ آلَّذی لَمْ یَأْتِکَ عَلَی یَوْمِکَ الَّذی قَدْ أَتَاکَ، فَإِنَّهُ إِنْ یَکُ مِنْ عُمُرِک یَأْتِ اللّهُ فِیهِ برِزْقِکَ[۱]

خیلی نصیحت بزرگی است برای همه و برای همیشه، مخصوصا برای ما و برای زمان ما اگر به گوش ما فرو شود، انسان غصه روزی آن زمان هایی که نیامده بر نقد عمرت بار نکن، مشکل ما چیست؟ دو کفه هست، یکی کفه زندگی شخصی، یک کفه زندگی اجتماعی، هر چه که کفه معونه شخصی را مختصر بگیرید کفه حیات اجتماعی پر می شود، اما هر چه که معونه زندگی شخصی را توسعه دهید این ها با هم مرتبط هستند، آن ضایع می شود و هر چه که غنی تر باشد زندگی اجتماعی، سرمایه گذاری، تولید، هر چه که غنی تر باشد شما احساس بی نیازی بیشتری دارید اما اگر محیط اجتماعی کم بیاورد حرص شما چند برابر می شود، این هم که در جامعه احساس می کنید که فلان چیز کم خواهد آمد همین بس است که آن چیز کم بشود چون این ها با هم مرتبط هستند، آن وقت این ها عوارض و لوازم دارد دیگر، عوارض و لوازمش این است که وقتی بخواهد زندگی شخصی را سبک بگیرید و زندگی اجتماعی غنی و پربار باشد شما آرامش دارید، همه چیز هست، همه چیز اضافی است، نیاز شما از برداشت سرمایه های بزرگ جامعه با اندک چیزی برآورده می شود اما وقتی احساس کردید که صحنه جامعه دچار فقر است، گاه نه ده برابر، صد برابر بیشتر شما به اتکای به خود می خواهید آینده های خودتان را پر کنید، نه برای خودتان تنها، برای نسل بعدتان، برای بچه تان، برای نوه تان، چه به وجود می آید؟ همین اوضاع افتضاحی که برای ما دیکته می کنند و ما هم با ناهوشیاری تعقیب می کنیم، خیلی تفاوت است بعد دیگر قید حلال و حرام هم زده می شود، حالا گران فروشی باشد، رشوه باشد، اختلاس باشد، دزدی باشد، از دست بیگانه چیزی گرفتن فرقی نمی کند، اما اگر چنانچه معونه شخصی کم شود معونه، یعنی ابزار یعنی سرمایه گذاری های جامعه فراوان باشد حداقل به یک صدم شما معونه زندگیتان نیازتان برآورده می شود، این است دیگر، تا این که هر فردی جداگانه بخواهد صد برابر نیاز خودش در زندگی جمع کند که خودش، بچه هایش، نوه هایش، فردا نیازی پیدا نکنند، این چه فاجعه ای است در جامعه، هیچ چیز جای این را پر نمی کند دیگر، هیچ چیز پر نمی کند، اینکه آقا روی سبک زندگی تاکید دارند، این ها کارشناسی شده است، سبک زندگی، خب حالا ما که ادعای حالا تشیع و ادعای محبت اهلبیت می کنیم، امام علی(علیه السلام) سالهای فرصت در جهت غنای جامعه عمومی سالهای فرصتی بود، ایشان را کنار زده بودند، بیکار که نبودند، چاه حفر می کردند، برای چه؟ برای خودشان؟ نه، چاه حفر می کردند و بعد آب که جاری می شد وقف بر جامعه می کردند، آن چاه ها الان هم هست و فعال است، حالا آن هایی که یک وقتی در مکه و مدینه از آن راه رفتند آبار علی، آبار جمع بئر است، یعنی چاه های امام علی(علیه السلام)، آباد است، خب همان امام علی(علیه السلام) که قنات و چاه حفر می کند و وقف نامه اش را می نویسد و تحویل جامعه می دهد در روایتی دارد که ظهر شد بعد بالاخره یک ناهاری کارگرانی که آنجا بودند یک کدو گذاشتند کنار آتش و پخت و آن را بیرون آوردند و خوردند، آن وقت روایت دارد امام علی(علیه السلام) دست خود را روی شکمش گذاشتند و فرمودند شکمی که با کدو سیر می شود چه نیاز است به حرام؟ چه نیاز است؟ حالا اگر هر کسی فراخور خودش توانست زندگی شخصی خود را کمتر کند و روی جامعه سرمایه گذاری بیشتری کند، این همه منابعی که خدا داده از جمله خود ایران غنی ما اگر سطح تفکر درست شود که ان شاءالله درست می شود هشتاد میلیون که هیچ، بلکه دو برابر جمعیت را به خوبی جواب می دهد، بیشتر از آن را هم جواب می دهد، منتها با کدام سبک زندگی، این سبک زندگی داریم که همه چیز کم است دیگر، با رشوه هم پر نمی شود، با گران فروشی هم پر نمی شود، با دزدی هم پر نمی شود، مثل چاه ویل جهنم است، هر چه می ریزی پر نمی شود، هرگز هم پرنخواهد شد، سبک زندگیش کردند، این ها عمدی است، این ها دیکته است، این تفکر لیبرالی است، حتی می بینید از بیگانه، عجیب است ها، از بیگانه یا از دست نااهل می گیرد و خیانت می کند که بعد نیاز پیدا نکند، خوب دقت کنید، دیوانه این کار را می کند؟ این از هر موجودی پست تر است، یکی از دوستان از آقایان اهل علم که آن دوران های مهاجرت برای منبر به شهرها و شهرستان های دور و طرف های بم ،گفت که رفتم به یکی از روستاهای نرماشیر بم، براع، آن طرف ها، ایام محرم و صفر بود، وقتی وارد شدم در روستا این صاحب خانه خیلی ما را احترام کرد، بزغاله ای جلوی پای ما ذبح کرد و بعد توی خانه این صاحب خانه یک سگی داشت، البته سگ به زنجیر بسته بود اما خیلی سگ پرالتهابی بود، تا من به عنوان بیگانه وارد این خانه شدم این دیگر همین که نمی توانست زنجیر را پاره کند، خیلی تقلا کرد، بعد گفت که صاحب خانه یک مقدار از آن گوشت هایی که مخصوص حیوان است به من داد گفت شما بروید پیشش بندازید تا یک مقدار با شما آشنا شود، گفت رفتم جلو این گوشت ها را انداختم پیش سگ، بو نکرد و نخورد، پسر صاحبخانه آمد همان گوشت را برداشت گذاشت پیشش، تا ته خورد، این سگ است، اما این آدمی که از دست بیگانه چیز بگیرد که فردا نیازمند نشود، آن سگ را هم نمره دهید، این ها را هم نمره دهید، دانشمندان ایرانی را می کشد که بیگانه بگوید باریکلا یا پول های کشور را دست این و آن حل و حرام می کند و مردم دچار بدبختی می شوند، اسم این را چه باید گذاشت؟ به هر حال امام علی(علیه السلام) آمده به ما کمک کند، ما هم استمداد کنیم، این در حالی است که توی همین ما انسان ها کسانی هستند که نه بحث حلال و حرام و بحث این ها نیست یک تعبیری راجع به اهل بهشت در قرآن دارد که سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا[۲]، خب بهشتی ها همه از نعمت خدا استفاده می کنند اما مثئله آن نیست، اصلا از دست خدا می گیرد، ببین معرفت چیست، آن صهبا را از دست خدا می گیرد، ما توی همین بشرهای معمولی کسانی داریم که حتی نمک طعامشان را از دست خدا می گیرند، خب ببین فرق ره از کجا تا کجاست، شیعه کدام است؟ ادعا چیست؟ که در این باب نمونه های فراوان هست، مرحوم آیت الله العظمی سید احمد زنجانی  والد ماجد آیت الله العظمی زنجانی مرجع تقلید، پدرشان هم مرجع تقلید بود، یک کتابی دارند در آنجا جریانی نقل می کنند از یک طلبه اهل کاشان در قم گفت این طلبه گفت من می خواستم بروم به روستای خودم، قم عطاری های خوبی دارد، گفت رفتم اسفرزه بگیرم از عطاری، قضیه مال ۸۰ سال قبل است، در آن تاریخ دود تنباکو بین مردم رایج بود، عام البلوی بعد گفت رفتم عطاری به عطار گفتم که اینقدر اسفرزه می خواهم، گفت باشد، بعد دیدم دست برد و برایم در کاغذ تنباکو پیچید و روی ترازو گذاشت و وزن کرد و به دستش سمت من دراز کرد، گفتم من که تنباکو نخواستم، گفت ها ببخشید من اشتباه کردم، تا میخواست ببرد گفتم حالا که وزن کردید به من بدهید، گفت آن را هم خریدم، اسفرزه هم خریدم توی ساکم گذاشتم و رفتم، آن موقع مثل حالا که وسیله نقلیه زیاد نبود، ماشین اتوبوس یکسره می رفت، این راه های فرعی افراد پیاده می شدند و بقیه راه را پیاده تا روستای خود می رفتند، گفت ما سوار شدیم رفتیم منطقه، بعد همینطور که می رفتیم احساس کردم که سه راهی روستای ما است و پیاده شدم، ماشین که رفت دقت کردم دیدم اینکه سه راهی روستای ما نیست و تا آنجا هنوز نیم فرسخ دیگر راه است، ماشین که رفت گفتم عصری هست حالا از این راه می رویم اینجا سبزه هم هست پیاده می رویم راه بیشتری می رویم مشکلی نیست، گفت همینطور که داشتم می رفتم آنجا یک مزرعه ای بود یک آقای محترمی آنجا در آن مزرعه زندگی می کرد، دیدم آمده کنار استخر آتش گردان زغال هایش را سرخ کرده، این آب قلیان را تنظیم کرده، وارد شدم حالش را پرسیدم، احساس کردم که این تنباکو ندارد، گفتم تنباکو نداری؟ گفت نه، قلیان وآبش را آماده کرده، تنظیم کرده، آتش را سرخ کرده، گفتم من تنباکو دارم، بیرون آوردم یک مقدار شست و بالای قلیانش گذاشت و پاها را روی هم کشید و با خاطر جمع قلیانش را کشید و ما هم با این آقای صفا کردیم، آدم با صفایی بود ولی برای من خیلی تعجب بود، این چه رمزی بود؟ وقتی می خواستم بروم گفتم این تنباکو که من استعمال نمی کنم و به کیفیتی به دست ما آمد ما نخواستیم، شما که تنباکو مصرف می کنید این هم پیش شما باشد، چه گفت؟ گفت تنباکوی خودت را بردار ببر، هر وقت نیاز داشته باشم مولا می رساند، قبول نکرد تنباکو را، آن هم زندگی است، این زندگی ننگین من هم زندگی است، اعتمادش به خداست نه به پول نه به مال نه به ذخیره نه به چک نه به آقای فلان نه به رشوه نه به گران فروشی نه به دزدی، اتکا به خدا دارد، خدا هم چکار می کند؟ دل ها دست اوست، می خواهد از قم حرکت کند، صاحب مغازه دچار اشتباه می شود، اشتباه بود؟ الهالم الهی بود، می آید سر سه راهی که می خواهد پیاده شود اشتباه می کند، خدا پیاده اش می کند، ببین.

یکی از آقایان اهل علم تربت حیدریه که حضرت حاج آقای میری دیگر خوب می شناسند، حاج آقای مومنیان، همانطور که می گویید آقای مومنیان، مومنیان است یعنی مومن مضاعف است، خدا حفظشان کند، ایشان یک وقتی برای من نقل می کرد گفت که ما یک خویشاوندی در قم داشتیم که طلبه نبود و یک آدم خیلی معمولی بود و کار می کرد آنجا، گفت این آقا خانمش فلج شده بود، یک بچه بزرگتر داشت، بچه های دیگر نمی ماندند برایش، در تربت حیدریه خویشاوندان ثروتمندی داریم و بود، این ها یک شبی دور هم جمع شدند گفتند فلانی خویشاوند ما است در قم شرایطش این است خانه اش هم شرایط خوبی ندارد و محقر است، خانمش هم که مریض است، برای ما هم که پول مسئله ای نیست، یک پولی سر هم کنیم هم یک خانه درست و حسابی برای او تهیه کنیم هم این زن باشد یک ازدواجی هم کند که خانه اش اداره شود، این ها برل این موضوع تصمیم گرفتند، خبر به او رسید، به این ها پیام داد و گفت سر جای خود بنشینید و در زندگی دیگران دخالت نکنید، من بهترین زندگی را دارم، دخالت موقوف، بهترین زندگی را داری؟ با چه تفسیری؟ خودش تفسیر می کند، می گوید بهترین زندگی آن است که انسان احساس کند خدا از کار او راضی است، غیر از این است، من بهترین زندگی را دارم در کار من دخالت موقوف، حاج آقای مومنیان می ف۶رمودند که مدتی بود که این آقا را ندیده بودم چند سال در قم بود، یک کوره آدرسی از او داشتم از او، قصد کردم که بروم و او را از نزدیک ببینم و رفتم قم، ساعت های مثلا ده ده و نیم رفتم آن محله و کوچه را پیدا کردم و خانه ها را شناسایی می کردم، یکی از آن همسایه ها آنجا گفتم شخصی به این نام در این کوچه کجاست، گفت بله خانه اش آن طرف، آنجا است، بعد او گفت که او الان نیست و سر کار است، او آدمی است که مثل ساعت کار می کند، سحر که بلند می شود و نماز شبش را می خواند بعد به مسجد می رود و در آنجا همکاری می کند و اذان می گوید و کارهای خدمات مسجد را انجام می دهد بعد می آید زنش مریض است کمک می کند بچه را تر و خشک می کند در دامنش می گذارد و صبحانه را آماده می کند و به او می دهد بعد می رود سر کار تا ظهر نیست، ظهر هم می آید می رود مسجد همان کارهای صبح را انجام می دهد بعد می آید خانه و به زن و بچه می رسد و کارش این است مثل ساعت کار می کند و او این ساعت در خانه نیست، حاج آقای مومنیان می فرمودند که من برای این که دوباره نیازی نشود تا دم در خانه اش رفتم که پلاک و در خانه را شناسایی کنم که بعدا که آمدم نیازی به گشتن دنبال خانه نباشد، گفت وقتی مقابل در شدم دیدم که یک پله در باز است و آن آقا آنجا نشسته است، عجب، تا مرا دید گویی دنیا را به او دادند، خوشحال و خوشوقت شد، آمد بیرون خیلی خوشحال شد، گفت به به این مهمان ما شمایید، گفتم همسایه تان می گفت این ساعت ایشان نیست اتفاقا من آمدم شما خوشبختانه بودید، گفت بله من که این ساعت نیستم، امروز چون می دانستم مهمان دارم آمدم اینجا ببینم مهمانم کیست، مهمانم شما هستید، چه بهتر از این؟ گفتم از کجا می دانستی مهمان دارید؟ چه کسی به شما اطلاع داده، گفت اطلاع لازم ندارد، گفت من روزی سیصد تومان خرج دارم و سیصد تومان هم درآمد و می روم دنبال کارم سیصد تومان درآمد دارم، تَنْزِلُ الْمَعُونَةُ عَلَى قَدْرِ الْمَئُونَةِ[۳]، گفت سیصد توامن خرج من هست و سیصد تومان هم خدا برای من می رساند و درآمد من است، گفت امروز رفتم پشت کار، ساعت ده، دیدم ششصد تومان درآمد کردم، بلافاصله بستم، جمع کردم و فهمیدم که من امروز مهمان دارم چون خرج من که ششصد تومان نیست که، از آن موقع اینجا نشستم ببینم مهمانم کیست، فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً[۴]، می شنوید، حیات طیبه، بعد ایشان می فرمود که حالا ۲۴ ساعت و ۴۸ ساعت که من مهمان او بودم گفت خیلی متفاوت بود، به تعبیری ایشان می گفت بعد از انقلاب هر کس می خواهد یک حرفی بزند می گوید بسم الله الرحمن الرحیم ولی بسم الله الرحمن الرحیم که او می گفت با دیگران فرق داشت، این حیات طیبه، این توکل بر خدا، این که از کار و کسبش خدا با او صحبت می کند، این که روزی خود را مستقیم از دست خدا می گیرد، یک مقدار که اضاف می شود می گوید این مال من نیست، مال مهمان است، دقیقا نظر آنچه که مرحوم حاج شیخ حسنعلی نخودکی می گوید در شیراز شاگرد مثلا میرزا جعفر طبیب بودم، او هم به ظاهر طبیب بود، باطنش یک عارف به تمام معنی بود که استاد طب آقا شیخ حسنعلی اصفهانی است، گفت او از هیچکس چیزی نمی گرفت، در یک سال که من آنجا بودم سه هزار نفر به او مراجعه کردند، غیر از سه نفر همه خوب شدند، اینقدر مهارت داشت، آن سه نفر هم کسانی بودند که بعد از آن که معاینه شدند و رفتند میرزا جعفر طبیب گفت این ها دیگر خوب نمی شوند، بقیه همه خوب شدند، از کسی ویزیت نمی گرفت، افرادی که خودشان تمایل داشتند توی قلمدانی که روی طاق بود مثلا یک شاهی و ده شاهی می گذاشتند، او از کسی چیزی نمی گرفت اما مطابق با خرجش، حدود ۹ ریال روزی می گذاشتند، خرج او هم روزی ۹ ریال بود، در تمام سال گفت دو روز، این را که می گوید؟ عارفی مثل شیخ حسنعلی اصفهانی، می گوید دو روز وقتی وارد شد گفت بسم الله الرحمن الرحیم، خدا امروز می خواهم انگور بخرم سرکه بریزم، این ها را هم حواله کن، آنجا که کسی نبود، با خدا صحبت می کرد، بعد گفت آن روز حدود ۴۵ ریال ریختند، یک روز دیگر هم در ظرف سال آمد و گفت بسم الله الرحمن الرحیم، خدایا امروز مهمان دارم، آن روز حدود ۳۵ ریال ریختند، این هم حیات طیبه اما حیات ننگین من به دست این و آن و به رشوه و با دزدی و با دروغ و کلک و به هر حال با ذخیره، این پولی که ذخیره می شود، این چک ها و املاکی که می ماند، این ها برای ما و برای فرزندان ما، یعنی دقیقا به جای خدا پول، کل درهمٍ عندهم صنم، در حدیث دارد در آخرالزمان پول کار خدایی می کند ولی اشتباه است، چرا؟ به جهت اینکه خداوند این عالم را که تمام آن را روی حساب آفریده ما الان در عالم ملک هستیم، عالم ملک، همین چرتکه، این عالم ملک است، یک عالم ملکوت است، عالم ملکوت عالم حقایق اشیاء است، آن حقایق اشیاء، مثلا از باب تشبیه، خاک بر فرق من و تمثیل من، مثلا شما پای تلوزیون که می نشینید قبلا این ها همه تنظیم شده در یک بایگانی بعد شما آن را در می آورید و در تلوزریون ظاهر می شود، این عالم اینطوری است مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ، این ها قبلا مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا[۵]، پیش از آنکه ما این ها را اینجا ظاهر کنیم آن ها در آن عالم ملکوت تنظیم شدذه هستند، إِنَّ ذَٰلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ[۶]، کار خدا است، این کار برای خدا آسان است، درست است؟ این مطلب را قرآن برای چه می گوید؟ لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَىٰ مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ[۷] ۗ، یک چیزی که به ظاهر در عالم ملک خیال می کنی از دستت رفته غصه اش را نخور، ورقه اینطور تنظیم شده و تو داری روی آن آزمایش می شوی، هدف اصلی آزمایش است نه این پول و مال و ریاست، این ها که هدف نیست، هدف آزمایش است، چیزی از دستت می رود لَا تَأْسَوْا عَلَىٰ مَا فَاتَكُمْ[۸]، این چیزهایی هم که از حلال و حرام به دست می آورید خوشحال نباشید وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ[۹]، ثروت می تواند کار خدایی کند؟ از آن سرمایه دار بزرگ غربی نقل است که یک وقت مدعی بود، گفت که من می توانم بر کمر زمین یک حلقه از طلا ببندم، چقدر طلا می خواهد؟ بسیار خب، پس دیگر این خدای بزرگ است دیگر، بعد ضمن اینکه این اقا از ساختمان هایی که مدرن ساخته بودند دیدن می کرد، وارد یک اتاق شد، به صورت اتوماتیک در اتاق بسته شد، نه صدایش بیرون می رود نه می تواند از داخل در را باز کند، نه کسی مطلع است او کجا است، یکی دو سه روز تسمه کمرش که از چرم بود را خورد، یک لنگ کفشش هم که از چرم بود را خورد، بعد یک یادداشت نوشت و مرد، اگر حرف های علی را باور نداشته باشیم بیایید این را باورش کنیم و او این است که بالاخره جز دست غیب الهی هیچ چیز توانایی ندارد، هیچ چیز، نه مال، نه پول، نه ریاست، نه آقای فلان، نه اسماء، نه القاب فایده ندارد، ثروتمند با آن ادعا که من بر کمر زمین نواری از طلا می بندم کفشش را می خورد و بعد می میرد از گرسنگی، حالا تو برو پول جمع کن، بله اگر این تولید و این پول همانطور که عرض کردم بیاید روی سرمایه های ملی خرج کشور یک صدم می شود و اداره کشور هموار هموار است اما هر کدام وقتی می خواهیم صدبرابر نیازمان تهیه کنیم حالا هر چه هم باشد کم می آورد دیگر، این ها کمبود ایمان است که بعد اینطور جلوه می کند، ایمان نداریم، اگر ایمان داشتیم همه کارهای ما درست بود اما وقتی ایمان نداشته باشیم هیچ کارمان درست نخواهد شد، هر کدام هم فکر کند نه من غیر از دیگران هستم حالا باشد، من می خواهم یک ابتکاری به خرج دهم، بسیار خب، نوآوری، طرح نو در انداز، بعد چه شد؟ از دیگران هم مفتضح تر خودم هستم و نعوذ بالله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا، صلوات بفرستید.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

[۱] . حکمت ۲۶۷ نهج البلاغه

[۲] . آیه ۲۱ سوره انسان

[۳] . حکمت ۱۳۳ نهج البلاغه

[۴] . آیه ۹۷ نحل

[۵] . آیه ۲۲ سوره حدید

[۶] . آیه ۷۰ سوره حج

[۷] . آیه ۲۳ سوره حدید

  1. همان

[۹] . همان

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *